eitaa logo
دکتردباغ|آموزش‌قرآن
171.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
🌹 آموزش مجازی مهارت‌های قرآنی باتدریس #دکتر_امیرحسین_دباغ کارشناس شبکه قرآن سیما، قاری و حافظ کل قرآن 🌹 ادمین ثبت‌نام @qurani_admin 🌹 به تیک آبی کانال(نشان تأیید)توجه کنید 🌹آدرسها https://zil.ink/tadabbor_quran1 🌹کانال نظرات @nazarat_quran
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 این قسمت: دیوانه گفت: به تو بودم! 😁 خاطره حاج آقا قرائتی: در بازار کاشان دیوانه‏ ای وقت نماز وارد مسجد شد و با صدای بلند به مردم گفت: همه شما دیوانه هستید. همه خندیدند. گفت: همه شما چه و چه هستید. باز همه خندیدند.  رو کرد به پیش نماز و گفت: آقا به تو بودم. بعد از صف اوّل شروع کرد و یکی یکی گفت: به تو بودم، به تو بودم، این دفعه مردم عصبانی شده دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند.  👌از این دیوانه یاد گرفتم که گاهی باید خصوصی گفت: به تو بودم و سخنرانی عمومی تاثیر ندارد! @tadabbor_quran
😂 این قسمت:حاج آقا قرائتی نیست، رفته!😟😀 🌴یکی از روزها قبل از عملیات «والفجر 8»، واحد فرهنگی، حاج آقا قرائتی معروف را دعوت کرد. بچه ها با شنیدن خبر آمدن حاج آقا؛ در پوستشان نمی گنجیدند.آقای قرائتی، چهره ی معروفی بود که بیش تر از او به خاطر برنامه های جمعه «درس هایی از قرآن» می شناختند. لذت دیدن چهره ی معروف تلویزیونی، آن هم از نزدیک، برایشان وسوسه انگیز بود. همه شان لحظه شماری می کردند که حاج آقا وارد حیاط صبح گاه پایگاه بشود. 🌴لحظه ی موعود رسید. بعد از مراسم سخنرانی، بچه ها برای اقامه ی نماز جماعت مغرب و عشاء به امامت حاج آقا آماده شدند. بچه ها که دیدن حاج آقا، آنها را راضیِ راضی نکرده بود، پی فرصتی بودند تا نزدیکتر بروند و او را در آغوش بگیرند و ببوسند. فرصت بعد از نماز را برای این کار مناسب دیدند. آقای قرائتی وقت کمی داشت و تقلا می کرد بعد از نماز، زود خودش را به برنامه ی بعدی برساند. برای همین نمی توانست با همه بچه ها روبوسی کند. حاج آقا که می دانست بعد از نماز، خاطر خواهاش، او را دوره می کنند، فوری نقشه ای به ذهنش رسید و خواست تا بچه ها سرشان را از روی سجده برنداشتند، از حسینیه بیرون برود. 🌴بعد از سجده، ستونی از ارادتمندهای آقای قرائتی تشکیل شد. بعضی ها هم می خواستند زرنگ بازی در بیاورند و از ته بیایند جلوی ستون. این کارشان با اعتراض جلویی ها روبرو شد. یکهو یکی از بچه ها از توی جمعیت صدا زد: آقای قرائتی نیست، آقای قرائتی رفته. آنها که جلوتر بودند، سرچرخاندند بیرون و دیدند حاج آقا سوار ماشین شده، راننده دارد به سرعت ماشین را به طرف دژبانی می راند. بچه ها تازه فهمیدند چه کلاهی سرشان رفت.🤣 @tadabbor_quran
😂 این قسمت: وقتی حاج آقا دستگیره ظرف هدیه میده!🥘😂 خاطره حاج آقا قرائتی: 🎁یک روز در منزل دیدم خانم دستگیره هایی دوخته که با آن ظروف داغ غذا را بر میدارند تا دست آدم نسوزد ، آن ها برداشتم و به جلسه درس بردم. 🎁وقتی خاستم به کسی جایزه بدهم به او گفتم یکی از این ۳ تا جایزه را انتخاب کن ، یک دوره تفسیر المیزان ، ۳ هزار تومان پول نقد یا چیزی که به آتش دنیا نسوزی .گفت: مورد سوم را بدهید. من هم دستگیره ها را به او دادم.🤣🤣 @tadabbor_quran
😂 این قسمت: 🤣نذر عجیب‼️😳 خاطره حاج آقا قرائتی: بعضی ها نذر هایی می کنند که به جایی بند نیستند. چند وقت پیش کسی گفت من نذر کرده ام حور العین را ببوسم گفتم غلط کردی حور العین دست تو نیست که او را ببوسی😁  تو باید برای چیزهایی که در اختیار توست نذر کنی‌. یا مثلا نذر کنی اسب حضرت عباس (ع) را نعل کنی! بعضی ها نذر هایی می کنند که آدم حیرت می کند مثلا خانم نذر می کند گوسفند بکشد اما با پول چه کسی ؟ اگر خودت پول داری نذر کن نه این که بخواهی با پول شوهرت نذر کنی . مثل آقایی که ماه رجب می خواست دعا بخواند مستحب است که در دعای ماه رجب دست چپ را به محاسن بگیری و انگشت دست راستت را تکان بدهی طرف ریش نداشت، ریش بغلی را گرفت و چنین کرد😂 @tadabbor_quran
😂 این قسمت: دعای سفره 😁 خاطره حاج آقا قرائتی: منزل دوستان مهمانی بودیم. در پایان سفره مهمانی ، دوستان گفتند : دعای سفره بخوان ! گفتم : بلد نیستم . تعجّب کردند ! گفتم : تعجّب نکنید ، شما کم سور می دهید ، اگر زیاد مهمانی کنید من دعا را حفظ می شوم.🤣 @tadabbor_quran