eitaa logo
شهدا
360 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
31 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهـےبراےازتونوشتن‌ڪم‌مےآورم💔 باورڪن‌تمامےاین‌جملہ‌هابهانـھ‌است ڪاش‌میتوانستم‌شڪربودنت‌را درجملھ‌‌جاےدهم‌... ؛ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
و سلام بر شهید محمدابراهیم همت که می گفت: «سختی ها را تحمل کنید این انقلاب با نهایت اقتدار و توان به انقلاب جهانی امان زمان(عج) اتصال پیدا میکند» 🕊 ♥️ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
مادر شهید عباس آسمیه میگفت: عباس بیشتر اوقات، صبح ها به یاد امام حسین(؏) روضه می خواند و بر سینه می زد؛ در یکی از نوشته هایش خداوند را با کلمات و واژه هایی زیبا قسم داده بود تا شهادت نصیبش شود اگر لیاقت شهادت هم نداشت، مرگش را در روضه ی امام حسین(؏) قرار دهد .. 🕊 🖤 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوای دردم؛ هنوز تو حرمت من.. دل سیر گریه نکردم🙂💔 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
شهـــید روح اللّٰه قربانی🍃 «اگر میخوای سرباز امام زمان(عج) باشی باید توانایی هات رو بالا ببری شیعه باید همه فن حریف باشه و از همه چی سر دربیاره» ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🔥 در گرمای بالای ۵۰ درجه که می‌جنگی تیر و ترکش لازم نیست چند ساعت به تو آب نرسد! کارت تمام است ....🥀 ♦️ یاد همه رزمندگانی که درگرمای بالای ۵۰درجه جنوب هیچ گاه خم به ابرو نیاوردند وجانانه ازمرز وبوم ایران اسلامی دفاع کردند هدیه نثار همه جان برکفان لشکراسلام و به یاد تمام صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
الهی...از تو می خواهیم : نه مثل "مختار" قبل از واقعه! نه مثل "حُر بن ریاحی" میان واقعه! و نه مثل "توابین" بعد از واقعه! بلکه مثل "عباس (علیه السلام)" در تمام واقعه! و مثل "مسلم" پیشتاز واقعه! در رکاب کسی باشیم که به انتظارش ایستاده‌ایم..! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
اگر‌ڪسےشوق‌شهادت‌دارد آن‌را‌فعلا‌طلب‌نڪند شهادت‌رادر‌جنگ‌با‌آمریڪا و‌اسرائیل‌از‌خدا‌بخواهید... 💔 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط تنها راه نجات سوارشدن بر کشتی‌ست که ناخدایش حسینه.😔😭 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
در مشکلات است که انسان‌ها آزمایش می‌شوند! صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
پروردگارا! زمان،مکان و نحوه‌ی شهادتم را به گونه‌ای قرار ده که بیشترین پیروزی سود و عزت را برای اسلام عزیز و شیعیان امیرالمومنین(ع) و حزب‌الله و بیشترین شکست و ذلت را برای دشمنانت و حزب شیطان در پی داشته باشد! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بار‌ها‌توبهـ‌شکستَــم‌تو،‌ولـــــی‌بخشیـــدی کِـــی‌شَوَد‌حُر‌شَــــوَم‌و‌توبــهــ‌ی‌مردانهـ‌کنــم؟!🖤🌿 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
اگر دیدید جایی داره غیبت میشه ساکت نباشید..! از اون کسی که غیبتش میشه دفاع کنید! مثلا بگید: نه اینطور نیست من که فلان کارو ازش ندیدم ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
یه عده اساتید هم اومدن گروه زدن .. مختلط🤌🏻😐 👈🏻به حساب خودشون: بحث سیاسی کنن کارفرهنگی کنن جهاد تبیین کنن به قول خودشون یکاری کنن به درد امام زمانشون بخورن و میدون و خالی نزارن . ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
باانگشتان‌دست‌هآتون‌ذڪربگید ڪه‌پَس‌فــردا،‌قیامت‌تَڪ‌تڪ‌ انگشتاتون‌شھادت‌میدن شـھیدحـمیـدسیـاهـکالےمـرادے ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🔘 داستان کوتاه گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم .. گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است . ─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
هروقت‌کسی‌ناراحت‌تون‌کرد‌به‌ساعت نگاه‌کنید،ببینیدساعت‌چنده؟! به‌فرض‌مثال‌اگرساعت۳بودیانزدیک‌این عدد،بگیدیاامام‌حسین'علیه‌السلام'به‌خاطر شمامی‌بخشم...🤍 ایده‌ی‌قشنگی‌بود می‌شه‌برا‌هرچیزی‌استفاده‌اش‌کرد! مثلاًهروقت‌خواستیم‌گناه‌کنیم نگاه‌به‌ساعت‌کنیم‌وبه‌معصوم‌پناه‌ببریم.. یامثلاًهروقت‌دلمون‌گرفت به‌ساعت‌نگاه‌کنیم‌وباهاشون‌دردودل‌کنیم.. مثلاً‌هروقت.... می‌شه‌این‌جوری‌هم،‌همیشه‌ به‌یاد باشیم.. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
با تمسخر😏 از بابا بزرگم 👴🏻پرسیدم ..! بابا بزرگ👴🏻؛ آخه شما چطوری زندگی می کردین🤔!؟ نه تکنولوژیی؛ نه هواپیمایی✈؛ نه ماشینی🚘؛ نه کامپیوتری 🖥و نه موبایلی📱 ..! گفت👴🏻: همونطوری که شما الان زندگی می کنین🤷‍♂️ ..! نه نمازی 🟤📿 نه عبادتی 🤲🏻 نه تربیتی.. 🙁 نه اخلاقی ..! 🙁 نه ادبی...🙁 نه احترامی......!!! 😔 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
‌خیلی قشنگه مخصوصا دخترااااااااااا لطفا بخووووووووونید داداشم منو دید تو خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام.. خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه.. نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند بعد از نماز گفت بیا اینجا خیلی ترسیده بودم گفت آبجی بشین نشستم بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه آخه غیرت الله میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته! میدونی چرا امام حسن زود پیر شد بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم 󾍀 سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.. اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم... سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش... سربند یا فاطمه الزهرا.س.. 󾬢󾬢 حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه.. پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که.... یازهرا'س' مطمئناً شيطون نميذاره اين پستو کپي کني. امروز می خواهیم تاآخرشب حداقل2میلیون نفر به امام حسين(ع) سلام بفرستند. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ کپی کردنش عشق میخاد󾮚 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد و عَجِل فرجهم ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
... ✋💔 اجازه می داد دانشجو اشتباه بکند. بعضا فضایی ایجاد می کرد که دانشجو از او انتقاد بکند یا سوال بپرسد و جسارت به دست بیاورد. می گفت مگر ما خودمان چجوری یاد گرفته ایم. بگذار این ها هم اشتباه بکنند تا یاد بگیرند. هیچ وقت ندیدم دانشجویی بابت یک اظهار نظر علمیِ اشتباه، از دکتر سرزنشی شنیده باشد. اشتباه را یادآوری می کرد ولی هیچ وقت تحقیر نمی کرد. 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز 🌷🕊 🌸●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا ایران نیست پاکستان است ببینید روحتان تازه شود❤️❤️❤️ پرچم بالاست 🇮🇷✌️ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
❤️ حاجت بگیرید! از شهدای والامقام مدافع حرم است که آبان سال 96 در سوریه به شهادت رسید.🌹 تصویری از دست نوشته توصیه شهید نوید صفری به زیارت عاشورا: ((زیارت عاشورا را بخوانید و ازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید.حتما هرکجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند.)) ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🌹 در زنده کردن مادر ماجرای گردان پالیزوانی‌ها متوسل شدم به سه شهید خانواده به خصوص مصطفی و خواستم که مادر برگردد، چند دقیقه بعد مادر دست برادرم را گرفت. باورکردنی نبود بعد از 45 دقیقه از فوت، مادر زنده شده باشد. 🖋گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: نفر به نفر از پسرها قد کشیدند و بزرگ شدند، از شیره جان مادر نوشیدند و رزق حلال پدر را خوردند تا درخت خانواده پالیزوانی با 10 پسر به بار بنشیند، درخت گل کرد و از بین 10 فرزند سه نفر از آنها به شهادت رسیدند، یکی در وقایع انقلاب و دو نفر دیگر در دفاع مقدس. همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود. خانواده پالیزوانی از آن خانواده های اصیل تهرانی هستند که شهرتشان به خاطر وجود سه شهید و برادرهای دیگری است که در جبهه ها رزمندگی کردند. گذر سال ها، مادر را پیر و خمیده کرده است، حتی برادرهای بزرگتر شهدا هم، سن و سالی از آن ها گذشته است؛ با این وجود خاطرات برادران را به خوبی با جزئیات به یاد دارند. پدر شهدا چند سالی می شود که دعوت حق را لبیک گفته و امروز میراث دار خون شهیدان، برادرهایی هستند که افتخارشان همراهی پدر و برادران شهیدشان در سال های دور است. مسئولان فرهنگسرای رضوان در سری برنامه های دیدار با خانواده شهدا با عنوان «به تماشای سرو» به دیدار این خانواده شهید رفتند. مشروح سخنان علی پالیزوانی و مادر شهیدان پالیزوانی در این دیدار، پیش از این منتشر شد. حاج محمود پالیزوانی دیگر برادر شهیدان پالیزوانی است که از حضورش در جبهه های نبرد و تشکیل گردان پالیزوانی ها می گوید: من بعد از مصطفی به سفارش مرتضی وارد جبهه شدم. تا آن زمان در دادستانی کار می کردم، که دیدم واقعا لازم است به جبهه بروم. به مرتضی که گزینش سپاه بود گفتم می‌خواهم به جبهه بروم گفت از بسیج نرو، بیا از طریق سپاه اقدام کن. کمی کار تخریب را بلد بودم. رفتم از دادگستری استعفا دادم و در سپاه اسم نوشتم. مصطفی یک سال و نیم می شد که در جبهه بود. هم سنش کم بود هم عاشق جبهه بود. از هر طرف منعش می کردیم از طرف دیگر می رفت و نمی ماند. مدتی در لانه جاسوسی کار تخریب می کردم از همانجا اعزام به جبهه انجام می شد. یادم می آید مصطفی آمده بود تا با ماشین جبهه برود اما سوارش نمی کردند. مصطفی بین رزمنده ها سوار ماشین می شد و می رفت. وی درباره حضور خود و برادرش در آلمان و انگلستان پیش از انقلاب ادامه می دهد: من قبل از انقلاب در آلمان زندگی می کردم، دو برادر دیگرم هم در انگلستان زندگی می کردند. چون زمان شاه وضعیت بد بود و هر روز مشکل داشتیم، هر زمان منتظر بودیم کسی برای دستگیری در خانه بیاید و پدر و مادرم اذیت شوند. قبل اینکه حضرت امام(ره) به فرانسه بیایند من در فرانسه بودم ولی از موضوع خبر نداشتم. فقط همان روزی که ایشان به پاریس آمد رادیو اعلام کرد [امام] خمینی(ره) به پاریس آمده. به ایران آمدم و چند وقت بعد به نوفل لوشاتو رفتم و بعد از برگشت امام(ره) به ایران برگشتم. زمانی که به ایران آمدم یک راست به کمیته رفتم. مدتی در کمیته ها بودم و بعد به دادستانی رفتم. بعد از آن جنگ شروع شد و برای رفتن به جبهه اقدام کردم و چون قبلا دوره هایی دیده بودم مسئول آموزش تخریب شدم. به سومار رفتم و بعد راهی فکه شدم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی مصطفی، مرتضی، احمد، علی، عباس و پدرم آمدند و اعلام کردند که در جبهه باهم هرکار هست انجام دهیم. بعد مدتی مصطفی تک‌تیرانداز و آرپی‌جی‌زن شد. طی این مدت همه برادرها و پسرهای دوتا برادرم و دامادهایمان کنار هم در گردان تخریب بودیم. کار گردان تخریب هم به این صورت بود که در هر زمان که یگان ها نیاز به نیروی تخریب داشتند چند نفری از نیروهای تخریب را می بردند. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🌷محمود پالیزوانی از روحیات شهید محمد چنین روایت می کند: ما در خانواده همیشه باهم بودیم. محمد بچه نجیبی بود. خیلی کارهایی که برای دیگران عادی بود را انجام نمی داد. مثلا به هیچ وجه سینما نمی رفت. پدر جوری ما را تربیت کرده بود که حتی ازجلوی سینما هم رد نمی شدیم. من تا کلاس ششم اصلا سینما را نمی شناختم. در سربازی به دژبانی رفت. میدان شهدا پادگان نیروی هوایی نگهبانی می داد تا اینکه ماجرای انقلاب پیش آمد و چهار نفری به تظاهرات می رفتیم. شبی که فردایش محمد شهید شد ما برای شکستن حکومت نظامی بیرون رفته بودیم که گاردی ها حمله کردند. وارد کوچه ای شدیم و زیر یک پژو خوابیدیم، سربازها تا کنار ماشین آمدند طوری که می توانستیم پوتین سربازها را از کنار چرخ ماشین ببینیم. عباس و احمد یک کوچه بالاتر بودند. سربازهای گارد تا همانجا آمدند و وارد کوچه نشدند چون تاریک بود و بیم داشتند حمله شود. شب به خانه آمدیم و محمد گفت اگر زیر پژو نرفته بودیم جفتمان را کشته بودند. صبح طبق معمول که پیگیری می کردیم کجا تظاهرات است تا برای کمک برویم، تاکسی عباس را سوار شدم چون می دانستم سربازها کاری به تاکسی ندارند، به میدان ها سر زدم تا مردم اگر کمک خواستند کمک کنم. در حین گشت زدن ها بود که اطلاع دادند یکسری ملحفه و پارچه سفید به بیمارستان بازرگانان ببریم. دم بیمارستان که رسیدم احمد را دیدیم. گفتم اینجا چه کار می کنی؟ گفت محمد تیر خورده است. به داخل رفتم دیدم محمد روی زمین کنار مجروح ها افتاده. چون تیر به ریه هایش خورده بود نمی توانست نفس بکشد. او را به اتاق عمل بردند به تنفس مصنوعی که رسید دیدم دیگر نفس نمی کشد. مطمئن شدم که به شهادت رسیده است با این حال پرستار گریه می کرد و تقلا می کرد تا نفسش برگردد ولی محمد تمام کرده بود. با این ترفندی که مثلا محمد مریض است و باید به بیمارستان دیگری انتقالش بدهیم پیکرش را داخل آمبولانس گذاشتیم و به دستش سرم زدیم و به مسجد محله رفتیم تا مادر برای آخرین بار بتواند او را ببیند. وقتی به بهشت زهرا(س) رسیدیم با اینکه مسئولان بهشت زهرا(س) از سربازان گارد می ترسیدند و اجازه دفن پیکر را ندادند خود مردم برای خاکسپاری اش آمدند. گفتند بگذارید برای فردا ولی مردم نگذاشتند. قبر کندند، محمد را دفن کردند و پدرم هم بالای بشکه ای رفت و صحبت کرد. چند وقت بعد که بر سر مزارش رفتیم، فهمیدیم در قسمتی که محمد دفن شده کسی دیگری را دفن کرده اند. محمود پالیزوانی در جملات کوتاهی در وصف شهید می گوید: در یک جمله کوتاه می توانم بگویم آنچه خودش می خواست و فکر می کرد، شد. به تکلیفش در هر زمان درست عمل کرد. کسی نبود که به حرف پدر و مادرش گوش نکند. سال 42 من 10 سالم بود. به خاطر دارم فرمانده کلانتری منطقه وقتی از کوچه رد می شد همه خشک می شدند. آن زمان پدرم عکس امام و رساله اش را داشت و به ما گفت در ناودان خانه قایم کنیم. پدر در چنین شرایطی فرزندانش را بزرگ کرد. محمد، دنیای محبت و عاطفه بود صدیقه پالیزوانی خواهر شهیدان پالیزوانی که همسرش نیز از شهدای دفاع مقدس است درباره برادرش محمد می گوید: محمد دنیای محبت و عاطفه بود و چون یک خواهر بودم خیلی به من علاقه داشت. یادم هست که یک بار مادر منزل نبود. عید قربان نزدیک بود و پدر یک گوسفند خریده بود. من از اینکه در خانه تنها شدم کمی از گوسفند ترسیدم. وقتی محمد آمد انگار فرشته ای آمده است. وقتی به محمد گفتم من از گوسفند می ترسم خیلی ناراحت شد. دیگر من را تنها نگذاشت تا وقتی مادر به خانه آمد. من سن کمی داشتم که محمد به شهادت رسید، به خاطر دارم که مرتضی به خانه آمد و گفت محمد تیر خورده است، چند دقیقه بعد پدر وارد شد و گفت می گویند محمد زخمی شده است. من با مادر، خودمان را به بیمارستان بازرگانان رساندیم که آن اتفاق افتاد و نیروی شاهنشاهی با قنداقه تفنگ اول به سینه مادرم زد، مادر که گفت آمده ام تا فرزندم که تیر خورده است را ببینم به او گفت تا یکی از همان گلوله ها را به تو نزدم، برو. بعد هم ما را به بیرون پرت کرد. محمد به واقع لیاقت شهادت را داشت چون خیلی پاک بود. وقتی فهمیدم به شهادت رسیده است من در عالم بچگی فکر می کردم جنازه را می برند و قرار نیست ما دیگر چیزی ببینیم. تا خود مسجد پشت آمبولانس می دویدیم. خواهر شهیدان پالیزوانی تنها خواسته خود از شهید محمد را اینطور عنوان می کند: از شهید می خواهیم عاقبت بخیر شویم و در دنیا و آخرت به اهدافی که داریم برسیم. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●