حسین به خوابم اومد،تا دیدمش شروع
کردم به سؤال کردن؛
گفتم:کجایی؟
گفت:در محضر سید الشهدا..
یه کم ساکت شد.
گفت:جز شهادت هیچی به دردم نخورد.
پرسیدم:نماز شب؟
گفت:برای رضای خدا نبود..
میدونی فقط چیزی پذیرفته میشه که فقط
و فقط برای رضای خدا باشه.
گفتم: هیئت رفتن هات؟
گفت:کامل برای رضای خدا نبود.
دیگه نگذاشت چیزی بپرسم،خودش ادامه
داد که:
شهادت من رو بالا برد.
اگه شهید نمیشدم،دست خالی بودم.
خیلی کار دارم،اگه میمردم بدبخت میشدم
نفس کشیدن هم باید برای رضای خدا باشه
به سختی صحبت میکرد، انگار اجازہ صحبت کردن نداشت.دوبارہ تأکید کرد:
جز شهادتم هیچی به دردم نخورد،اعمال دیگم برای دل خودم بود.
آخرش هم گفت:
خیلی زود دیر میشه..
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بکن.
خندید؛ هیچی نگفت؛رفت..
خیلیزود،دیرمیشههه🥺💔
راوی:همسرشهید
#شهیدحسینمحرابی