هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیتاللهخویی، که:
🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✍#حکایت_ریشخند_شیطانی
شیخی در خواب دید که شیطان ریش بلندی گذاشته و مردم را فریب می دهد.
پس ریش او را به دست گرفت و سیلی محکمی به گوش شیطان زد و گفت:
ای لعنتی ریش گذاشته ای تا مردم فکر کنند آدم خوب و با خدایی هستی!؟
آن وقت آنها را فریب بدهی!؟
می کشمت...
سپس سیلی دیگری به صورت شیطان زد و با صدای سیلی از خواب پرید و دید که ریش خودش را در دستش گرفته است.
خنده اش گرفت...
نمی دانم به ریش خودش می خندید یا به ریش شیطان؟
یا شاید هم به ریش مردم می خندید!؟
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍#شفای_پادشاه_و_پسر_فقیر
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.
شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم. ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم. شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.
جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت .
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨
پرنده ای بر شاخه ی یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد ...
پرنده هر روز با خدا راز و نیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این راز و نیاز خو گرفته بودند.
روزی طوفانی رخ داد و لانه پرنده خراب شد ...
روزها گذشت و پرنده دیگر با خدا هیچ نگفت...
فرشتگان سراغ پرنده را از خداوند گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه میگفت ؛
" می آید ، من تنها کسی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد "
روزی پرنده روی شاخه ای از درخت نشست ، فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، پرنده هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود ؛ " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست "
پرنده گفت؛ " لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام ... تو همان را هم از من گرفتی ، این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغض پرنده ، راه بر کلامش را بست ...
سکوتی در عرش طنین انداز شد ... فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
خدا گفت ؛ ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی ، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند ، آنگاه تو بیدار شدی و پر گشودی ، جان تو را از کمین مار نجات دادم...
پرنده خیره در خدایی خدا مانده بود ...
خدا گفت؛ « و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی ... »
اشک در دیدگان پرنده نشسته بود و گریه هایش ملکوت خدا را پُر کرد .
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
"مولانا "
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔘 داستان کوتاه
#ابراز_عشق
یک روز معلم از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید: «آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟»
برخی از دانش آموزان گفتند، با «بخشیدن» عشقشان را معنا می کنند؛ برخی«دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را، راه بیان عشق عنوان کردند و شماری دیگر هم گفتند«با هم بودن در تحمل رنج ها و لذت بردن از خوشبختی» را، راه بیان عشق می دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوۀ دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستانی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند، درجا میخکوب شدند!
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهرش، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر گرسنه، جرأت کوچکترین حرکتی را نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند لحظه بعد، صدای ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید…ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان که به اینجا رسید، دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مَرد.
در آن لحظه، پسرک از همکلاسی های خود پرسید: آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند، حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
پسر جواب داد: نه! آخرین حرف مرد این بود که: «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
در حالی که قطره های بلورین اشک، صورت پسرک را خیس کرده بود او ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.
و پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش، پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود…
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
❤️داستان زیبا
مردى از انصار نزد امام حسين علیه السلام رفت تا از ایشان درخواست کمک کند...
امام علیه السلام به او فرمودند:
اى برادر انصارى، آبروى خود را از درخواست حضورى حفظ كن و حاجتت را در نامهاى بنويس؛ من حاجت تو را خواهم داد...
مرد در نامه نوشت:
یا اباعبدالله، فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و بر گرفتن آن اصرار میورزد، به او بگویید به من مهلتى بدهد.
امام علیه السلام نامه را خواندند؛ به منزل رفتند و كيسهاى آوردند كه هزار دينار در آن بود، همه را به مرد فقير دادند و فرمودند:
با پانصد دينار آن، وام خود را بپرداز و با بقیهاش زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه كس
درخواست نكن:
انسان ديندار،
يا انسان جوانمرد،
يا اصيل و خانوادهدار،
زیرا آنان همراه برطرف کردن حاجتت،
آبروى تو را حفظ میكنند.💚
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚#حکایت ✏️
مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد.
روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سر صحبت را بازکرد و گفت: «من به آینده پسر اولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که این زحمت ها بالاخره روزی جواب می دهد لذا به دیده منت همه تنبلی هایش را قبول می کنیم. اما از آینده پسر کوچکم خیلی می ترسم. او در درس هایش فردی است معمولی و بیشتر در پی کسب مهارت و کارهای عملی است و عاشق تعمیر وسایل منزل و رفع خرابی هایی است که در اطراف خود می بیند. البته ناگفته نماند که او اصلا اجازه نمی دهد کسی کارهای شخصی اش را انجام دهد و تمام کارهایش را از شستن لباس گرفته تا تمیزکردن اتاق و موارد دیگر را خودش با حوصله و ظرافت انجام می دهد. اما همانطوری که گفتم او در درس یک فرد خیلی معمولی است و گمان نکنم در دستگاه امپراتور به عنوان یک فرد تحصیل کرده بتواند برای خودش شغلی دست و پا کند!»
شیوانا لبخندی زد و گفت: «برعکس تو به نظر من پسر دوم ات موفق تر است! البته شاید درس خواندن باعث شود پسر اول تو شغلی آبرومند برای خود در درستگاه امپراتور پیدا کند اما در نهایت همه آینده او همین شغل است که اگر روزی به دلیلی از او گرفته شود به روز سیاه می نشیند. اما پسر دوم تو خودش تضمین موفقیت خودش است و به هنگام سختی می تواند راهی برای ترمیم اوضاع خودش و رفع مشکلش پیدا کند. من جای تو بودم بیشتر نگران اولی بودم!»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پندانـــــــهـــ
نجس آن چیزی نیست
که به دهان وارد می شود!!!
بلکه چیزی است که از
دهان بیرون می آید مثل؛
دروغ ،ناسزا ،تهمت ، افترا ، غیبت...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
داستان_کوتاه
"سنگــــریزه"
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد...
چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقهای زندگی میکرد، بقیهی اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد...
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.!
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی بر نمیخورد.!
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.!
"دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود..."
🍀* مطمئن باشید؛ تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...*
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خدایاشکرتکههستی🤲
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
① بیمارستان
② زندان
③ قبرستان
در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست
در زندان میبینید که آزادی گران بهاترین دارایی شماست
در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم
فردا سقف مان خواهد بود
پس بیایید برای همه چیز فروتن
و سپاسگزار باشیم...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا امشب⭐️
آرامشی ازجنس
فرشته هایت نصیب⭐️
همه دلها⭐️
وشبی بی دغدغه
آرام وبی نظیر⭐️
قسمت عزیزانم بگردان ⭐️
آرامش شب نصیبتان و ⭐️
فردا تون عالی⭐️
#شبتون_بخیر✨🌜
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
࿐ᭂ⸙💞💞⸙ᭂ࿐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨روزم را با نام زیبای تو پاگشا میکنم
🌤🦋 یا الله 🦋🌤
✨با نام تو آغاز میکنم
شروع هر لحظه را
✨ای که زیباترین علت هر آغاز تویی
امروزم را با تلاش
✨و مهربانی به تو میسپارم
✨بسم الله الرحمن الرحیم
✨الهی به امیدتو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﷺ،،💖
ﷺ ﷺ💖
ﷺ ﷺ ﷺ 💖
ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖
ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖
ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖
دوست خوبم امروز صلوات فراموش نشه‼️
ﷺﷺﷺﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺ 💖
ﷺﷺ 💖
ﷺ 💖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽
#سلام_امام_زمان_عزیزم❤️
اول هر روز
قصہے عشق من و ....
زلف تــو ديدن دارد
نــرگس مست ڪجا ...
همدمے خــار ڪجا؟!!
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حضرٺ_عشق_سلام✋
شبِ گذشتہ نسیمے وزید در خوابم
🌼
گرفٺ شورِ عجیبے وجودِ بے تابم
چہ حسُّ حالِ قشنگے،چرا ڪه میدیدم
🌼
نمازِ صبح، ڪنارِ ضریحِ اربابم
#صباحڪم_حسینـے🌤
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌸 #تدبردرقرآن
♦️ #مصیبتهایتوجهنکردنبهنماز
🌸 «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی »
🔹آن کسانی که اعراض از نماز دارند، یعنی کسانی که نماز نمی خوانند و یا گاهی نماز می خوانند و نیز افرادی که نماز اوّل وقت نمی خوانند و به نماز در مسجد و با جماعت اهمیّت نمی دهند، به دو مصیبت گرفتار خواهند شد:
🔹مصیبت اوّل این است که یک زندگی ناخوش، بی نشاط، مرده و توأم با غم، غصه، نگرانی و پریشانی نصیب آنان
می شود.
🔹مصیبت دوم آن است که چنین کسانی کور وارد صف محشر می شود.
🔹بعد با خدا درد و دل می کنند که:
🌸 «رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً »
خدایا من که در دنیا چشم داشتم، پس چرا اکنون کور هستم؟
🔹به آنان خطاب می شود:
🌸 « کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی » یعنی تو در دنیا ما را فراموش کردی و ما نیز اکنون تو را فراموش کردیم و نتیجۀ اینکه ما تو را فراموش کردیم، کوری تو است.
🔹 کسی که در دنیا به نماز اهمیّت ندهد و چشمان خود را بر این فریضۀ مهم ببندد، در قیامت نابینا خواهد بود و معلوم است که چنین کسی باید به جهنّم برود.
👤 آیت الله مظاهری
🌸 برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) صلواتی عنایت بفرمایید.
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
#ضرب_المثل
#حرف_مفت
اصطلاح حرف مفت زدن داستانی داره که خالی از لطف نیست!
در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
به ناصرالدین شاه گفتند تلگرافخانه بیمشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند. ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه میخواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیامهایشان به مقصد میرسد و به همین خاطر هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند!
سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیدهاند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون: «بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است.
#اجتماعی #واقعی
#طنز.
#ضرب_المثل_های_ایرانی
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌹داستان آموزنده مادرشوهر🌹
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث
می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد،
پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با
🌹 مهربانی🌹 به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت:
آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.
🌹بهترین دارو مهربانیست🌹
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃️❤🍃_________
🌺 #قرآنبخوان
🌸 امـام علی علیه السلام:
🔹شفاى دردهاى خود را از قــــرآن بجوييد و در سختیها و گــــرفتاری هايتان از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگترين دردهاست و آن درد ڪفر و نفاق و انحـــراف و
گـــمراهى است.
🔹هر ڪس ڪه قرآن در روز قـــيامت برايش شفاعت كند، شفاعت میشود و هر كس كه قرآن در روز قيـامت از او شڪايت ڪند محڪوم میگردد.
📚 #نشونی از خطبه 176 نهج البلاغه
🌹 اَللَّهُمَّ نَوِّرْ قُلُو بَنَا بِالْقُرْآنِ وَ زَیِّنْ اَخْلا قَنَا بِالْقُرْآنِ وَ نَجِّنَا مِنَ لنَّارِ بِالْقُرْآنِ وَ اَدْخِلْنَا فِی الْجَنَّتِ بِالْقُرْآنِ اَللَّـهُمَّ عَجِّلْ فِی فَرَجِ مَوْلانَا صَاحِبَ الْعَصْرِ وَالزَّمَانِ بِالْقُرْآنِ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃❤🍃_________
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهربانی
پیشنهاد دانلود
فیلمی که تماشای آن حال آدم را خوب می کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
#درمان_فوری_معده_درد
به جای خوردن شربت معده یا قرص رانیتیدین میتونید چند قاشق عرق پونه کوهی یا دمکرده آنرا میل کنید.
👈کمتر از ۵ دقیقه رفلاکس معده "ترش کردن معده" خوب میشه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺زیباترین گلها
🌸همیشه....
🌼مختص بهترینهاست
🌺زندگیتون مثل گلها
🌸زیبا و خوش و اب و رنگ
🌼و هر جایی که هستین
🌺دعا میکنم
🌸روزگارتون بخوشی
🌼خداپشت وپناهتون باشد
🌷چهارشنبه 17خردادماهتون عالی🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌱حکایت
نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند. یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد. سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند: زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت.
دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند: جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود. پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند.
جنگاور گفت تا کنون چه می کردند؟ پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند.
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی؟
پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد؟ جنگاور گفت: دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست. دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است. کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدان های نبرد است. آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند و از آنها دور شد.
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش (فرزند دیاکو) را به گوش بگیرید و کشاورزی کنید. سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد.
فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت: پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💐داستانی بسیار زیبا
✏
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست! !!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است .
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚#حکایت
مردی به دهی سفر کرد
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.
شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید !
مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد،
مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh