هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊صبح است
بیا دلی به دریا بزنیم
🕊در گوش سپیده
لب به نجوا بزنیم
🕊صبح است
بیا برای مستانه شدن
🕊بر غصه و غم
دست به حاشا بزنیم
🕊سلام صبحتون پر امید و شاد
🕊دوشنبه ۲۲ بهمن تون سراسر عشق و نیکبختی💐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📸اولین تصاویر از حضور مردم در 40 سالگی انقلاب اسلامی
#راهپیمایی_بزرگ_22_بهمن
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری سرود زیبای بیا ای تک سوار جاده ی نور
#امام_زمان_عج
#ویژه_22_بهمن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣
#فصل_دوم
می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.»
از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣1⃣
#فصل_سوم
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز 👆
🌹امام حسین علیه السلام:
شکرگزاری تو بر نعمت پیشین، زمینه ساز نعمت آینده است
نزهة الناظر، صفحه 80
➿〰➿〰➿〰
🌹امام حسن عليه السلام:
هر كه احسانهاى خود را بر شمرد، بخشندگى خويش را از بين برده است
مَن عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ كَرَمَهُ
ميزان الحكمه جلد10 صفحه 97
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌷 اثر دعای مادر 🌷
از ابوسعیدابوالخیر سوال کردند:این حسن شهرت را از کجا آوردی؟
او گفت شبی مادرم از من آب خواست،دقایقی طول کشید تا آب بیاورم؛وقتی به کنارش رفتم خواب اورا گرفته بود!
دلم نیامد که بیدارش کنم،بکنارش نشستم تا پگاه،مادر چشمانش را باز کرد و کاسه آب را در دستان من دید!!
پی به ماوقع برد.
گفت:((فرزندم امیدوارم نامت عالم گیر شود.))
داستانی بود کوتاه که به ارزش و اعتبار مقام مادر در پیشگاه حضرت دوست داشت!!!
بیاییم با بلند نکردن صدا و پشت گوش نیانداختن سخنان این موجود عزیز،او را از خود راضی کنیم!
که بدست آوردن دل والدین(مخصوصا مادر)و وجود دعای ایشان پشت سرهمه مان باعث سعادت و نیک بختیمان خواهد شد❤️💚
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فرواردیادتون نره❣
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
بسیاری از انسان های شکست خورده در زندگی
مردمانی هستند که متوجه نبودند
چقدر به موفقیت نزدیک بودند
زمانی که دلسرد شدند
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستان_زیبا
مسلماني رفت خانه يك مسيحي، برايش انگور آوردند خورد، برايش شراب آوردند گفت حرام است!
مسيحي گفت: عجیب است شما مسلمانان انگور ميخوريد اما ميگوييد شراب حرام است، در حالیکه اين از آن بدست آمده...
مسلمان گفت: ببين اين زن شماست و اين هم دختر شماست درسته؟ گفت بله!!!
گفت: ببين خدا اين را به شما حلال كرده و آن را حرام... در حالي كه آن از اين به دست آمده است...
مسيحي همانجا مسلمان شد❤️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فرواردیادتون نره❣
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
این روزها
طرح روی جلد آدمهاست
که
پرفروششان میکند
نه متنشان . . .
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💙🍃
🍃🍁
#یڪ_داستان_یڪ_پند
💠 ✨شیخ شهریار ڪازرونی 120 سال به سلامت عمر ڪرد و در تمام طول عمر خود مریض نشد.
❣✨ روزی بر بسترِ بیماری٬ برای دعا حاضر شد ڪه بیمار، پسر دوست او بود.
مریض گفت: ای شیخ این انصاف است ڪه تو چهل سال از من بزرگتری ولی من از تو پیرتر و در شرف مرگم؟ عدالت خدا ڪجاست؟
💠✨ شیخ گفت: عدالت خدا را زیر سوال بردی مرا خشمگین ڪردی و باید پاسخ تو را بدهم تا از دوست خود دفاع ڪرده باشم.
❣✨120 سالی ڪه خداوند به من عمر عنایت ڪرده، بیش از 90 سالش را در راه او و عبادت و یادگیری علم و تربیت مردان دین و ڪمڪ به نیازمندان صرف ڪردهام ولی تو در این 60 سال فقط برای خودت خوردی و خوابیدی و مال جمع ڪردی و لذت دنیا بردی. خدا ایام عمری را ڪه در طاعت او برای او تلاش ڪنی بر عمر تو میافزاید. تو برای خود زندگی ڪردی ولی من برای او! میخواهی بین من و تو فرقی نباشد ڪه بگویی آنگاه خدا عادل است؟؟
💠✨فرض ڪنیم یڪ شرڪت بزرگ در تهران، در شهرستان نمایندگی دارد ڪه اجارهی آن نمایندگی و هزینههای آن را میدهد، اگر این شرکت سودی نداشته باشد و فقط فڪر درآوردن خرج خودش باشد و به شرڪت اصلیاش بهرهای نرساند، طبیعی است ڪه به زودی بسته میشود.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
تو مهربان باش🕊🌸
بگذار بگویند ساده است!
فراموش کار است!
زود میبخشد.
سال هاست دیگر کسی
در این سرزمین، ساده نیست...
اما تو تغییر نکن!
توخودت باش ونشان بده
آدمیّت هنوزنفس میکشد...
👤استاد الهی قمشه ای
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💙🍃
🍃🍁
#یک_داستان_یک_پند
💌✨چوپان جوانی با مادرش در کوهستان زندگی میکرد. مزرعه سرسبز و دامداری بزرگی داشت. روزی گرگی در آنجا پیدا شده و چند تا از گوسفندانش را کشت.
💌◄✨چوپان شب و روز در فکر و کینه انتقام از گرگ بود. طوری که مزرعه و تمام کار خود را رها کرده و به دنبال ساخت تلهای برای صید گرگ بود.
تلهای در بیرون طویله گذاشت و شبی دم گرگ در تله گرفتار شد.
💌◄✨صبح که چوپان گرگ را در حال زوزه کشیدن در تله دید، بسیار خوشحال شد. روغنی آورد، بدن گرگ را به روغن آغشته کرد. مادر پیر و کار کشتهاش پرسید: چه میکنی پسرم؟
💌◄✨گفت: میخواهم گرگ را آتش بزنم، سپس تله را باز میکنم تا فرار کند. باد که به آتش بخورد یقین دارم خواهد سوخت و دوست دارم با بدنی سوخته مدتی زجر بکشد و بمیرد.
مادرش گفت: فرزندم اگر بسیار از او دل ناخوشی داری او را بکش ولی چنین انتقام نگیر که کار انسانی نیست.
💌◄✨گرگ بر اساس فطرتش که شکار است گوسفند تو را چنین کرده است ولی تو حتی اگر او را بکشی باز کار درستی نکردهای، بهتر است به جای کشتن او فکر محکم کردن طویلهات باشی؛ چون این گرگ برود گرگ دیگری میآید.
💌◄✨جوان که چشمش را آتش انتقام پر کرده بود، کبریت بر بدن گرگ کشید و تله را گشود، گرگ با بدنی آتش گرفته فرار کرد. چوپان فکر انتقام را کرده بود ولی فکر این را نکرده بود که گندمهایش رسیده و مزرعهاش پر از خوشههای گندم خشک است.
💌◄✨گرگ سمت گندمزار خشک دوید و آتش جانش به مزرعه افتاد و تمام محصولاش در آتش سوخت. زانوی غم بغل کرد و آنگاه به ذهنش رسیده که مادرش چه پند حکیمانهای به او داده بود.
💌◄✨گاهی مادری فرزند خود را نفرین میکند و به دنبال خنک کردن آتش دل خود است. ولی نمیداند همین فرزند بر اثر نفرین این مادر بیمار میشود و این مادر خودش میسوزد و داستان انتقام از گرگ دوباره تکرار میشود.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆