eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ آموزش غسل جبیره ای👆 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 ﷽ پرسش ❓در هنگام وضو و غسل زیاد می کنم، وظیفه ام چیست؟ ✅پاسخ نباید به شک خود اعتنا کنید و مطابق متعارف مردم انجام دهید. آیات عظام وحید خراسانی و تبریزی: اگر به حد و سواس برسید، نباید به شک خود اعتنا کنید و مطابق متعارف مردم انجام دهید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا ﴿۴۲﴾ ✨و صبح و شام او را به پاكى بستاييد (۴۲) 📚سوره مبارکه الأحزاب✍ آیه۴۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
💥💥 💠 : سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه نشین و عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومند تر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته ام که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی. شاه با تحیر پرسید: اوکیست؟ حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست 🆔️@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
✍افرادی که یبوست مزمن دارنداگر یک ساعت بعدازغذا یک عددمغزگردو+ 5عدد انجیرمیل کنند ✍صبح ناشتا«خاکشیر+آب گرم+یک قاشق عسل»مصرف نمایند،مشکل آنها درمان می گردد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
✨﷽✨ ✨ خوشبختی مانند تلفن است ..... اگر دیگران نداشته باشند به هیچ درد شما نخواهد خورد، پس برای دیگران هم آرزوی خوشبختی داشته باشید.....♥️🐚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌟هی می شینیم می گیم: اگر خوشگل تر بودم..اگر پولدار تر بودم.. اگر در یک شهر دیگر زندگی می کردم.. اگر از کشور خارج می شدم.. اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم.. 🌟یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم، لابد اِل میشد و بِل میشد! ولی این خبرها نیست و ما این را دیر می فهمیم شاید ده ها سال دیرتر زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم ! 🌟یک روزی می رسد که می بینیم به هرچه که فکرش را می کردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را می کردیم نشد ! و آن روز است که می فهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم ! 🌟آدم های اطرافمان را که شاید هم ناب بودند، برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم.. و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان، گم کردیم. 🌟بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم...بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نسازيم...از زندگی بخواهیم، عشق به آدمهای نابی که سرنوشت در مسیرمان میگذارد! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هر جمله این کلیپ می تواند شما را به فکر فرو ببرد.👌 بفرستید برای خانمایی که میلیونی پول جراحی فک و صورت و بینی و ..... دارند. ♻️ لطفا تا پایان، دقیق و چندین بار ببینید و جملاتش را بنویسید و آن را نشر دهید 📺تابحال ندیدم کسی پشت صحنه زندگی سلبریتی‌ها و هم حضور خودمان در را به این زیبایی تبیین کنه.👌 پخش حداکثری خاصه جوانان و نوجوانان ودهه نودی ها و هرکه می‌شناسیم✅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۱ آذر ۱۴۰۲
✨حکایتی شیرین فردی چندین سال نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. روزی به او گفت که دیگر شما استاد نقاشی شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید که تمامی علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد، و این بار نیز رنگ و قلم نقاشی را کنار تابلو نقاشی قرار داد و در گوشه ای از تابلو نوشت: ""اگر جایی از نقاشی دارد با این رنگ و قلم (( اصلاح )) بفرمایید"" غروب که برگشتند دیدند دست نخورده مانده است. استاد به شاگردش گفت: "" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه "" 🔴 انتقاد کردن است و اصلاح کردن دشوار! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
۱۱ آذر ۱۴۰۲
🔴 شهید کافی نقل می کرد که: شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را خواب دیدم فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه به من دارند وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی ولو به جواب دادن سوال رهگذری. @tafakornab 👆
۱۱ آذر ۱۴۰۲
🔻پادشاه بیدار حکایت کرده اند که روزی مردی به خدمت پادشاه آمد و شکایت کرد که من مردی تاجرم و دزدان دارایی مرا برده اند. پادشاه پرسید: وقتی دزدان اموال تو را می بردند چه کار می کردی؟ مرد جواب داد خفته بودم. پادشاه گفت: چرا خفتی؟ مرد جواب داد: می پنداشتم که تو بیدار هستی. پادشاه از شنیدن این سخن آب در چشم بگردانید و دستور داد مال آن شخص را از خزانه دادند و اموال را از دزدان باز گرفتند. @tafakornab 👆
۱۱ آذر ۱۴۰۲
🌱 🔆بر بالای کعبه 🌺بلال در سفر و حَضَر همراه پیامبر اذان می‌گفت. اولین اذان برای همگان تازگی داشت؛ مخصوصاً با دیدن مرد حبشی سیاه‌پوست و کلمات تازه‌ای که می‌شنیدند. 🌺پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم ظهر وارد مکه شد، بلال به امر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روی بام کعبه رفت و اذان عمومی اعلام کرد. 🌺تمام بت‌ها بر اثر صدای اذان درافتادند. بعضی گفتند: «رفتن در شکم خاک، از شنیدن این صدا گواراتر است.» دیگری گفت: «شکر می‌کنم که پدرم تا امروز زنده نماند تا پسر رباح را ببیند که در بالای بام کعبه، بانگ الاغ می‌دهد.» حارث بن هشام گفت: «مگر محمد غیر از این کلاغ سیاه، کسی را نداشت تا به موذّنی برگزیند.» 🌺ابوسفیان گفت: «من چیزی نمی‌گویم؛ زیرا می‌ترسم این دیوارها به محمد خبر دهد.» پیامبر از گفته‌ی آنان باخبر شد و کسی را نزد آنان فرستاد. 🌺یک نفر از آن‌ها اقرار کرد و استغفار نمود و مسلمان واقعی شد. @tafakornab 👆
۱۱ آذر ۱۴۰۲