🔻داستان و ریشه ضرب المثل عاقبت گرگ زاده گرگ شود
در زمان قدیم گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی در کمین گاهی به سر می بردند و سراه غافله ها را گرفته به قتل و غارت می پرداختند.
این گروه باعث ایجاد رعب و وحشت در بین مردم شده بودند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را جرأت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان اندیشمند کشور برای مشورت به گرد هم نشستند. سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسی به جستجوی دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هرگاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، گروهی از جنگاوران دلاور را به سراغ آنها بفرستند.
این طرح اجرا شد و هنگامی که گروه دزدان شبانه از کمینگاه خود خارج شدند.جاسوس بیرون رفتن آنها را گزارش داد.
دلاورمرادن ورزیده بی درنگ خود را تا نزدیکی های کمینگاه دزدان رساندند و در آنجا خود را مخفی کردند و به انتظار دزدان نشستند.
طولی نکشید که دزدان بازگشتد و آنچه را که غارت کرده بودند بر زمین نهادند و لباس و اسلحه خود را کناری گذاشتند و نشستند به قدری خسته و کوفته بودند که خواب چشمانشان را فراگرفت.
همین که مقداری از شب گذشت و هوا تاریک شد، دلاورمردان از کمینگاه بیرون آمدند و خود را به دزدان رساندند. دست یکایک را بر شانه هایشان بستند و صبح همه را به نزد شاه بردند.
شاه دستور اعدام همه دزدان را صادر کرد.
در بین دزدان جوانی وجود داشت. یکی از وزیران به وساطت جوان پرداخت اما شاه سخن وزیر را نپذیرفت و گفت : بهتر این است که نسل این دزدان ریشه کن شود.
اما وزیر باز اصرار کرد و خواست پادشاه به این جوان فرصتی بدهد و پادشاه هم پذیرفت.
این جوان را در ناز و و نعمت پرورداند و استادان بزرگی به او درس زندگی آموختند و مورد پسند دیگران قرار گرفت و وزیر هر روز از جوان و خصوصیاتش برای پادشاه می گفت و پادشاه در پاسخ می گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
دو سال از این ماجرا گذشت و عده ای از اوباش تصمیم گرفتند وزیر را بکشند. پسر جوان که دلش می خواست خودش به جای وزیر بنشیند، او را کشت، شاه که این ماجرا را شنید وگفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که درلطافت طبعش خلاف نیست
درباغ لاله روید و در شورزار خس
زمین شوره سنبل بر نیارد
درو تخم و عمل ضایع مگردان
درو تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جای نیک مردان
#ضرب_المثل
#پادشاه
#گرگ
#وزیر
#دزد
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻محافظت از خویشتن
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»
#پند
#پادشاه
#عارف
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻محافظت از خویشتن
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»
#پند
#پادشاه
#عارف
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻 گستردگی پادشاهی
👑گویند پادشاهی فرستاده خود را با طوماری به نزد دشمن خود فرستاد كه در آن نوشته شده بود: امروز در همه عالم درگاهی از درگاه ما انبوه تر نیست و خزینه ای از خزینه ما آبادان تر نیست و لشکری از لشکر ما بیشتر نیست و چندان وسایل که ما داریم کس ندارد.
👑جواب داد: بلی! درگاه شما انبوه است ولیکن از متظلمان و خزینه شما آبادان است ولیکن به مال حرام و لشکر شما بیشتر است ولیکن نافرمان و چون دولت بسر آمد وسایل سود ندارد و این همه دلیل است بر بی دولتی شما و بر زوال ملک شما!
📚سیاست نامه،خواجه نظام الملک طوسی
#سیاست_نامه
#پادشاه
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻زیارت پینه دوزان
👑 گويند كه روزى شاه عباس صفوى از وزيرش پرسيد: امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟
🕋 وزير گفت: الحمدالله به گونه ای است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند.
👞👞 شاه عباس گفت:نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبايست كفاشان به مكه میرفتند نه پينهدوزان، چون مردم نمیتوانند كفش بخرند ناچار به تعميرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم.
#پند
#زیارت
#پادشاه
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻پارساى خداشناس و باعزت
👑پادشاهى يكى از پارسايان را ديد و پرسيد: ((آيا هيچ از ما ياد مى كنى ؟ ))
📿پارسا پاسخ داد: ((آرى آن هنگام كه خدا را فراموش مى كنم .))
#پند
#پارسا
#پادشاه
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#داستانکشب
📌داستان امشب 🍃🌺
🔻#وارستهشدنوزيربركنارشده
✨پادشاهى ، يكى از وزيران را از وزارت بركنار نمود.
او از مقام و رياست دور گرديد و به مجلس ((پارسايان )) راه يافت و در كنار آنها به زندگى ادامه داد.
بركت همنشينى با آنها به او روحيه عالى و آرامش خاطر بخشيد.
مدتى از اين ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزير عوض شد و او را طلبيد و به او احترام نمود.
✨مقام ديوان عالى كشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذيرفت و گفت : ((گوشه گيرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام كار و مقام است .))
آنان كه كنج عافيت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
وز دست و زبان حرف گيران رستند
✨پادشاهى گفت : ((ما به انسان خردمند كاملى كه لياقت تدبير و اداره كشور را داشته باشد نياز داريم . ))
✨وزير بر كنارشده گفت : ((اى شاه ! نشانه خردمند كامل آن است كه هرگز خود را به اين كارها (ى آلوده به ظلم شاه ) نيالايد.))
هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
حکایتهای #سعدی
#وزیر #پادشاه
#شبتونامامزمانی💫✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
↙️↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی
پادشاهی به قصد شکار همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت در میانه را ، کنیزکی زیبا رو دید و عاشق او شد تصمیم گرفت او را به دست آورد و همراه خود ببرد با بذل و بخشش فراوان موفق شد کنیزک را همراه خود ببرد اما طولی نکشید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان ماهر را از هر سوی به نزد خود فرا خواند تا کنیزک را درمان کند طبیان مدعی شدند که که با دانش خود او را مداوا کنند اما هر چه تلاش کردند حال بیمار وخیم تر شد شاه به درگاه الهی روی آورد و از صمیم دل دعا و نیایش کرد در حال دعا و تضرع بود که خوابش برد و در خواب پیری روشن روان به او گفت ؛ طبیبی ماهر فردا پیشت می آید فردای آن شب طبیب بر بالین کنیزک حاضر شد او معاینه را آغاز کرد و به فراست دریافت که عت بیماری کنیزک ، عوامل جسمانی نیست بلکه او بیمار عشق است . آن کنیزک عاشق مردی زرگر بود که در سمرقند زندگی می کرد شاه دطبق پیشنهاد طبیب دستور داد تا او را به دربار شاه بیاورند و چون زرگر را نزد شاه آوردند شاه طبق دستور طبیب اجازه داد تا آن دو باهم ازدواج کنند و آن دوشش ماه در کنار هم به خوشی زندگی کردند .پس از این مدت طبیب به اشارت خداوند زهری کشنده به زرگر داد که بر اثر آن زیبایی و جذابیت او رو به کاهش نهاد و رفته رفته از چشم کنیزک افتاد .
حکایتهای #مولوی
#پادشاه #کنیز
#داستانامشب
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻علت بهشتى شدن شاه و دوزخى شدن پارسا
يكى از فرزانگان شايسته در عالم خواب پادشاهى را ديد كه در بهشت است و پارسايى را ديد كه در دوزخ است ، پرسيد: علت بهشتى شدن شاه و دوزخى شدن پارسا چيست ؟
با اينكه مردم بر خلاف اين اعتقاد داشتند؟!
ندايى (غيبى )به گوش او رسيد كه :اين پادشاه به خاطر دوستى با پارسايان به بهشت رفت و آن پارسا به خاطر تقرب به شاه ، به دوزخ رفت .
دلقت به چكار آيد و مسحى و مرقع
خود را ز عملهاى نكوهيده برى دار
حاجت به كلاه بركى داشتنت نيست
درويش صفت باش و كلاه تترى دار
📚 حکایت پارسایان،رضا بابایی
#حکایت
#پادشاه
#پارسا
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
✍#پادشاه به نجارش گفت :
فردا #اعدامت ميکنم،
نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسر نجار گفت :
مانند هرشب بخواب، پروردگارت يگانه است و درهاي گشا يش بسيار
🔹کلام همسرش آرامشي بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد
صبح صداي پاي سربازان را شنيد،
چهره اش دگرگون شد و با نااميدي، پشيماني و افسوس به همسرش نگاه کرد که :
دريغا باورت کردم با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند.
🔸دو سرباز با تعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو مي خواهيم تابوتي برايش بسازي، چهره نجار برقي زد و نگاهي از روي عذرخواهي به همسرش انداخت
همسرش لبخندي زد و گفت:
مانند هرشب آرام بخواب، زيرا پروردگار
يکتا هست و درهاي گشايش بسيارند.
🔹فکر زيادي بنده را خسته مي کند، در حالي که خداوند تبارک و تعالي مالک و تدبير کننده کارهاست.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
📜#داستان_شاه_عباس_و_شیرفروش
✍دو سال قبل از سفر ما به ايران پادشاه روزى در اصفهان به بازار رفته با شيرفروشى صحبت داشته و از او پرسيده بود كه حاكم با مردم چطور رفتار میكند. شيرفروش كه شخص تندخويى بوده جواب گفته بود كه اگر من در جاى او بودم سر اين ده دوازده نفر دزدها را كه دايم به سرقت میپردازند میبريدم و براى شاه میفرستادم.
🔸فى الواقع از خانه خودمان به مسافت يك سنگانداز دور نرفته به سر ما میريزند و اموال ما را میچاپند. حاكم هم هيچ متعرض نمیشود و از آنها پول گرفته میگذارد كه به همين قسم تعديات بپردازند.
🔹#پادشاه چون اين را شنيد از آن شخص خيلى خوشش آمد و به او گفت، كه فردا صبح به دربار بياييد و از قراولهاى شاه بپرسيد كه عباس نام شخص كيست آنها به شما نشان مىدهند.
🔸#شيرفروش قبول كرد. وقتى پادشاه به دربار مراجعت كرد به قراولهاى خود امر نمود كه اگر شخصى آمد و جوياى عباس نام شد او را پيش من بياوريد.
🔹روز بعد آن شخص آمد و از قراولها پرسيد كه در اينجا عباس نام شخص كيست آنها او را به اطاق شاه بردند. وقتى شاه شنيد او را به حضور خود احضار كرد. شيرفروش وقتى ديد كه شخص روز قبل پادشاه بوده است به زانو افتاده طلب عفو و معذرت نمود. پادشاه امر برخاستن به او نمود و حكم كرد كه لباسهاى فاخر براى او بياورند و او را به رياست پنجاه نفر قرار داده حكم كرد كه اول برود حاكم را بياورد
🔸و بعد از سه روز چون حاكم را آورد پادشاه امر نمود كه سر او را ببرند.
بعد همان شخص را مأمور كرد كه برود سر آن ده- دوازده نفر دزد را بريده بياورد و گفت اگر تا هفته ديگر سر آنها را نياورى سر خودت را خواهم بريد. ولى او مرخصى گرفته در مدت چهار روز سر بيست نفر را پيش شاه آورد. وقتى پادشاه اين امر را ديد پنجاه نفر ديگر به تبعه او افزود.
🔹فى الحقيقه اين شخص به طورى حكمرانى كرد كه مملكت را در عرض يك ماه به منتهاى امنيت درآورد. به طورى كه شخص میتوانست با يك چوب دست به هرجايى كه میخواهد برود، بدون اينكه طرف تعدى واقع شود. بعد از اندك مدتى پادشاه به قدرى از او خوشش آمد كه او را سركرده #قراولهاى خود قرار داد. هزار نفر سرباز در تحت حكم او قرار داده مأمور به حفظ سرحدات نمود.
📚برگرفته از #سفرنامه_برادران_شرلی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
📜#داستان_شاه_عباس_و_شیرفروش
✍دو سال قبل از سفر ما به ايران پادشاه روزى در اصفهان به بازار رفته با شيرفروشى صحبت داشته و از او پرسيده بود كه حاكم با مردم چطور رفتار میكند. شيرفروش كه شخص تندخويى بوده جواب گفته بود كه اگر من در جاى او بودم سر اين ده دوازده نفر دزدها را كه دايم به سرقت میپردازند میبريدم و براى شاه میفرستادم.
🔸فى الواقع از خانه خودمان به مسافت يك سنگانداز دور نرفته به سر ما میريزند و اموال ما را میچاپند. حاكم هم هيچ متعرض نمیشود و از آنها پول گرفته میگذارد كه به همين قسم تعديات بپردازند.
🔹#پادشاه چون اين را شنيد از آن شخص خيلى خوشش آمد و به او گفت، كه فردا صبح به دربار بياييد و از قراولهاى شاه بپرسيد كه عباس نام شخص كيست آنها به شما نشان مىدهند.
🔸#شيرفروش قبول كرد. وقتى پادشاه به دربار مراجعت كرد به قراولهاى خود امر نمود كه اگر شخصى آمد و جوياى عباس نام شد او را پيش من بياوريد.
🔹روز بعد آن شخص آمد و از قراولها پرسيد كه در اينجا عباس نام شخص كيست آنها او را به اطاق شاه بردند. وقتى شاه شنيد او را به حضور خود احضار كرد. شيرفروش وقتى ديد كه شخص روز قبل پادشاه بوده است به زانو افتاده طلب عفو و معذرت نمود. پادشاه امر برخاستن به او نمود و حكم كرد كه لباسهاى فاخر براى او بياورند و او را به رياست پنجاه نفر قرار داده حكم كرد كه اول برود حاكم را بياورد
🔸و بعد از سه روز چون حاكم را آورد پادشاه امر نمود كه سر او را ببرند.
بعد همان شخص را مأمور كرد كه برود سر آن ده- دوازده نفر دزد را بريده بياورد و گفت اگر تا هفته ديگر سر آنها را نياورى سر خودت را خواهم بريد. ولى او مرخصى گرفته در مدت چهار روز سر بيست نفر را پيش شاه آورد. وقتى پادشاه اين امر را ديد پنجاه نفر ديگر به تبعه او افزود.
🔹فى الحقيقه اين شخص به طورى حكمرانى كرد كه مملكت را در عرض يك ماه به منتهاى امنيت درآورد. به طورى كه شخص میتوانست با يك چوب دست به هرجايى كه میخواهد برود، بدون اينكه طرف تعدى واقع شود. بعد از اندك مدتى پادشاه به قدرى از او خوشش آمد كه او را سركرده #قراولهاى خود قرار داد. هزار نفر سرباز در تحت حكم او قرار داده مأمور به حفظ سرحدات نمود.
📚برگرفته از #سفرنامه_برادران_شرلی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝