eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.7هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حضرت فاطمه سلام الله علیها می فرمایند: 📄 إنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.  📜اگر آنچه را كه ما اهل بیت دستور داده ایم عمل كنى و از آنچه نهى كرده ایم خوددارى نمائى ، تو از شیعیان ما هستى وگرنه ، خیر.   📚تفسير الامام العسکری علیه السلام:ص۳۲۰،ح۱۹۱ 🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺 🌸 حضرت عیسی (علیه‌السلام) مرده زنده می‌کردند ؛ روزی ، بالای سر قبر کسی آمده بودند، اشاره کرده بودند و آن شخص زنده شده بود؛ از آن شخص پرسیدند چند سال است که تو مردی؟ 🔹 گفت چهارصد سال است که از مرگ من می‌گذرد ولی هنوز تلخی مرگ در کام من هست. 🔹 هر کس دوست دارد سکرات مرگ برایش سهل باشد، باید خدمتگزار پدر و مادر خویش باشد و نسبت به خویشاوندانش صله رحم کند. 🌷آیت ‌الله جاودان 🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
کم بودن شیر مادران چند علت دارد 🔸 یکی اینکه حرارت بالایی در بدن مادران وجود دارد که بهتر است سوپ جو با اسفناج میل کنند 🔸همچنین گاهی سردی در بدن ایجاد شده یا مجاری شیردهی دچار گرفتگی می‌شود که در این موارد استفاده از هویج یا بادکش توصیه می‌شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚استمداد طلبی از امام رضا (ع) سلیمان جعفری که از نسل حضرت ابی طالب است، می گوید: در میان باغ در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که ناگاه گنجشکی آمد با حال اضطراب جلوی آن حضرت نشست و مرتب داد می زد و فریاد می کشید. حضرت به من فرمود: فلانی می دانی این گنجشک چه می گوید؟ گفتم: خیر! فرمود: می گوید؛ماری در خانه می خواهد جوجه های مرا بخورد. سپس فرمود: این عصا را بردار و حرکت کن و در فلان خانه مار را بکش! سلیمان می گوید: من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم دیدم ماری به سوی جوجه ها در حرکت است او را کشته و به خدمت امام برگشتم. 📚منبع :بحار الانوار : ج 49، ص 88، و ج 64، ص 302. •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻ترس از خدا رسول خدا (ص) شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد. امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود: خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر! مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!وخدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان! خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار! در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند. امّ سلمه گفت: یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونس علیه السلام را خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست! 📚بحارالانوار، ج 16، ص 217. @tafakornab 👆
🔻ارزش خدمت به مادر دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عارفان و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، بیان پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟ ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم. @tafakornab 👆
🔻راضى به رضاى او 🌺💐✨🌺💐✨ ✨💐🌺✨💐 💐🌺✨ ✨ چهار پنج نفر جمع شديم و به راه افتاديم . در طول راه به يكى از همراهان گفتم ((بهتر است چيزى برايش بخريم و ببريم ، دست خالى رفتن خوب نيست )). او نيز به بقيه دوستان گفت و توافق كرديم مقدارى ميوه از بازار بخريم . تا خانه آن استاد بزرگ راه زيادى نمانده بود. هنگامى كه به در خانه اش رسيديم خدمتكار داشت از خانه بيرون مى آمد. گفتم : آقا تشريف دارند؟ بله . برو بگو عده اى از دوستان براى عيادت فرزندتان آمده اند. خدمتكار به داخل برگشت و پس از چند لحظه ما را به حضور امام باقر (عليه السلام ) راهنمايى كرد. با ديدن امام سلام كرديم و او نيز با خوش ‍ رويى پاسخ گفت . وقتى حال بيمارش را پرسيديم غم و اندوه بيشترى بر چهره اش نشست . آرام و قرار نداشت و بسيار بى تاب بود. حق هم داشت ، ما كه پدر بوديم مى فهميديم او در چه حالى است ، مريضى فرزند براى پدر خيلى سخت است ، مخصوصا مرضى كه علاج ناپذير باشد. پدر و مادر حاضرند بيشترين سختى ها را تحمل كنند، ولى حتى خارى به پاى فرزندشان فرو نرود. با ديدن چنين وضعى فقط چند دقيقه نشستيم و صلاح ندانستيم بيشتر از آن مزاحم امام شويم . با اشاره من دوستان هم برخاستند و پس از آرزوى سلامتى و بهبودى براى فرزند امام خداحافظى كرديم و بيرون آمديم . در راه يكى از دوستان گفت ((ديديد امام چقدر ناراحت بود؟)). آن يكى گفت ((آرى ، اگر اين كودك طورى شود او چه مى كند!)). سر كوچه از همديگر خداحافظى كرديم و هر كس راه خانه اش را در پيش گرفت . آن شب تا دير وقت بيدار بودم و در رختخواب از اين پهلو به آن پهلو مى غلتيدم ، به فكر آن كودك مريض بودم تا سرانجام خوابم برد. روز بعد از كوچه مى گذشتم كه صداى زارى و شيون عده اى از زنان توجهم را جلب كرد. صدا از خانه امام بود. سراسيمه خود را به آنجا رساندم . در خانه باز بود و وارد شدم . خدمتكار امام را كه ديدم پرسيدم : خدا بد ندهد، چه شده ؟ چشم هايش پر از اشك شد و گفت : مريض فوت كرد. انا لله و انا اليه راجعون ، امام كجاست ؟ در اتاقش نشسته است و مهمان دارد، شما هم اگر مى خواهيد تسليت بگوييد مى توانيد برويد و امام را ببينيد. با ديدن امام دست در گردنش انداختم و تسليت گفتم و از خدا برايش صبر طلبيدم ، اما وقتى ديدم چهره اش بر خلاف ديروز آرام است و اثرى از پريشانى ديروز در او ديده نمى شود بسيار تعجب كردم ، گفتم : اى امام بزرگوار، ديروز كه فرزندتان مريض بود خيلى بى تاب و نگران بوديد، اما اكنون كه درگذشته و به رحمت خدا رفته ، انتظار داشتيم حالتان از ديروز هم بدتر باشد، ولى شما را با رويى گشاده مى بينيم ، حكمتش چيست ؟ ما نيز مثل هر پدرى دوست داريم عزيزانمان سالم و بدون درد باشند، اما زمانى كه امر خداوند سررسيد و تقدير خدا قطعى شد خواست خدا را مى پذيريم و در برابر اراده و مشيت الهى تسليم و راضى هستيم . در راه با خود مى انديشيدم انسان چقدر بايد دريا دل باشد تا در اوج عواطف انسانى روحيه اى مطيع در برابر حكم خداوند داشته باشد، اگر چنين مساءله اى براى من اتفاق افتاده بود تا چند روز حال خود را درك نمى كردم ، اما او قلبى داشت كه با وجود اندوه فراوان همچون دريايى آرام و پر ابهت بود، در دلم به اين مكتب انسان ساز و پيشواى آن آفرين گفتم . 📚حیات پاکان،مهدی محدثی @tafakornab 👆
📚بداخلاقی یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند. وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم... یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد! مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد.. می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است..." مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..." البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه می‌خوانم" می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشاره‌ای که به او کردند، رفت. از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..! 📚 جهادبانفس،مظاهری @tafakornab 👆
🔻پند لقمان فرزندم: اگر عمل تو هم وزن دانه خردلی و در تخته سنگی یا در آسمان ها یا در زمین باشد خدا آن را می آورد که خدا بس دقیق و آگاه است. @tafakornab 👆
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌺 🌸 أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ️پس از آن‌که شیطان میان من و برادرانم فساد کرد. 📖 سوره یوسف آیه ۱۰۰ 🔹اگر به درستی در اعمال و رفتار اطرافیان خود بنگریم غالب رفتار‌های بی‌ادبانه و ظالمانه و ناراحت‌کننده آنان در برخورد با ما، به دلیل خواطر شیطانی در آن‌هاست که توسط شیطان در آنان وارد شده و باعث می‌شود که بر ما این رفتار را از خود نشان دهند. 🔹شنیده‌ایم می‌گویند: فلانی در دلش هیچ چیزی نیست" این جمله را برای انسان‌های خوش‌ذات بکار می‌بریم که گاهی با ما رفتار تندی دارند ولی بعد از آن تندی پشیمان می‌گردند و این جمله یعنی عمل به آیه فوق، چنانچه یوسف (ع) برادران خود را پاک دانست که به خاطر وسوسه شیطان دست به ظلم در حق برادر خود زدند که اگر شیطان نبود برادرانش بر او ستم نمی‌کردند. عنایت داشته باشیم که حضرت یوسف (ع) نفرمود: از من دور شوید، شما فساد کردید!!! بلکه خود را هم ستم‌دیده از فساد شیطان می‌بیند. 🔹 اگر ما نیز زمانی از ارحام و دوستانی که در حق ما ستم کردند بتوانیم چنان به خداوند نزدیک و از دنیا بریده باشیم، که ستم آنان را نه از خودشان، بلکه از وسوسه شیاطین بدانیم و این ستم‌ها را سهم خود از زندگی بدانیم که ما را به خدا نزدیک‌تر و توکّل‌مان را افزون‌تر می‌کنند، هرگز از کسی بعد از این‌که در حق ما ستم کرد و پوزش طلبید، دلخور نمی‌شویم و او را به راحتی می‌بخشیم و این نعمت بزرگ و آرامش الهی را که هر کسی شایسته رسیدن به آن نیست را، دریافت می‌کنیم. 🔹زمانی که کسی بر ما ستم کرد صبر می‌کنیم، چون می‌دانیم نه تنها صبرمان باعث آرامش‌ خواهد شد و بالاترین اجر را نزد خدا کسب خواهیم کرد بلکه یقین داریم ضرری از آنان بدون ٳذن خدای تعالی بر ما نخواهد رسید. 🌸 یوسف نبی (ع) با این‌که برادرانش این همه ستم در حق او کردند باز به آنان برادر خطاب می‌کند (إِخْوَتِي) و بیشترین صله‌ ارحام را در تاریخ حضرت یوسف (ع) بر برادران خویش با وجود این همه ستمگری‌شان کرده است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨ ✨ 🔻نجس فقط آن چیزی نیست که به دهان وارد میشود. بلکه چیزیست که از دهان بیرون هم می آید: مثل دروغ، غیبت، تهمت و..... مواظب خروجی دهانمان باشیم❗️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱🎙📽 -کوتاه- 📜موضوع: ناراحتی امام رضا (ع) از بی توجهی به حقوق حیوان. 🎚📻 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹همه ی موجودات میگن ولی تفاوتشون در اینه که با چه ارتعاشی میگن 🔹یکی با ارتعاش ناامیدی میگه 🔹یکی با ارتعاش طمع میگه 🔹یکی با ارتعاش امید و یقین میگه 🔹یکی با ارتعاش خشم میگه 🔹یکی با عشق میگه 🔹مهم گفتن نیست مهم اینه که با چه ارتعاشی صداش می کنیم چون جوابی که دریافت می کنیم مطابق با همون ارتعاشیه که فرستادیم. 🌹خدا را باید با عشق و امید و یقین صدا بزنیم 💫✨ 💫✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻روزها 📝فرزندم بکوش تا امروزت بهتر از دیروز و فردایت بهتر از امروز باشد، که هر کس دو روزش برابر باشد، زیانکار است و هر کس امروزش بدتر از دیروزش باشد،از رحمت خدا دور است. @tafakornab 👆
✨﷽✨الهی به امیدتو برتو ای ام البنین مادر روضه صلوات بر مادر با وفــای ســـــقا صلوات رخسارِ مه و ستاره ها را صلوات آن چهار شهید و مادر پاک سرشت بر گلشــــن و باغبانِ والا صلوات ▪الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد ▪ٍوَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
▪ السلام علیک یا ام البنین ای بانی اشک و روضه های سقا ای فاطمه ی دوّم بیت مولا از دامن تو روح ادب را آموخت آن تشنه ی بی دست کنار دریا ▪وفات جانسوز ام الشهداء ام العباس، مادر مهربان یتیمان مولا علی(ع)، بر شما تسلیت باد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏞 ☝️ 🏞 💜گاهی باید فقط چشـماتو ببـندی 🦋 💙و صدای کلیپـو زیاد کنی 🦋 💚و فقط لذت ببری 🦋 💛چقدر خوبه 🦋 🧡که‌با شنیدن قرآن 🦋 ❤️آرامش‌حقیقی پیدا کنیم 🦋 ♥️یه مؤمن با کلام خدا آرام میشه 🦋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زیارت حضرت ام البنین (س)☝️ 🏴13 جمادی الثانی سالروز وفات حضرت ام البنین (س) مادر حضرت اباالفضل العباس تسلیت باد. (بدون حاجت نخونید ) : @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید" 💠روزی مرد روستایی با پسرش از ده راه افتادند بروند شهر. مقداری راه که رفتند یک نعل پیدا کردند. مرد روستایی به پسرش گفت: نعل را بردار که به کار می خورد. پسر جواب داد: این نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمی ارزد. 💠 مرد خودش نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به آبادی وسط راه رسیدند نعل را به یک نعل فروش فروختند و با پولش مقداری گیلاس خریدند و به راه خودشان ادامه دادند تا به صحرا رسیدند. 💠 در صحرا آب نبود و پسر داشت از تشنگی هلاک می شد. مرد که جلوتر از پسرش می رفت یکی از گیلاسها را به زمین انداخت. پسر دولا شد و گیلاس را از زمین برداشت. چند قدم دیگر که رفتند مرد روستایی دوباره یک دانه گیلاس به زمین انداخت و باز پسرش دانه گیلاس را برداشت و خورد. خلاصه تا به آب و آبادی رسیدند هر چند قدمی که می رفتند مرد یک دانه از گیلاسها را به زمین انداخت و پسر هم آن را بر می داشت و می خورد. 💠 آخر کار مرد رو کرد به پسرش و گفت: یادت هست که گفتم آن نعل را بردار، گفتی به زحمتش نمی ارزد؟ پسر گفت: بله یادم هست. پدر گفت: دیدی که من آن را برداشتم و با پولش گیلاس خریدم؛ اما یکجا ندادمت. برای اینکه مطلب خوب متوجه بشوی، گیلاسها سی و هفت دانه بود و تو سی و هفت بار به خودت زحمت دادی و آنها را از زمین برداشتی؛ اما یک بار به خودت زحمت ندادی که نعل را برداری بدان: هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ 🌷حکایت بهلول و دزد بهلول آنچه پول زیادی به دستش می رسید، در گوشه یک خرابه جمع و دفن می کرد تا اینکه مجموع پول های او به سیصد درهم رسید. روزی ده درهم باز اضافه داشته و به طرف همان خرابه می رفت که این پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند. مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از این قضیه آگاه شده و چون بهلول از خرابه دور می شود، به سوی آن محل نزدیک شده و درهم های بهلول را از زیر خاک درآورده و می برد. بهلول مرتبه دیگر که می خواست به پول های خود سرکشی کند، چون خاک را کنار می کند اثری از درهم ها نمی بیند. بهلول می فهمد که کار آن کاسب همسایه است، زیرا داخل شدن بهلول را به آن خرابه دیده بود. بهلول به سوی دکان آن مرد آمده و اظهار داشت برادر من، مرا حاجت و زحمتی است. می خواهم پول هایی که دارم شما جمع زده و نتیجه را به من بگویید و نظر من این است که پول هایی که در جاهای متفرقه دارم همه را در یک جا جمع کنم. می خواهم همه درهم های خود مرا در محلی که سیصد و ده درهم دارم جمع نمایم، زیرا که آن محل محفوظ تر و ایمن تر از جاهای دیگر است. مرد کاسب بسیار خوشحال شده و اظهار موافقت کرد. بهلول شروع کرد و یکایک از پول های مختلف و جاهای متفرقه نام می برد تا اینکه مقدار درهم های او به سه هزار درهم رسید. بهلول برخاسته و از حضور آن مرد خداحافظی کرد. مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند، ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد آمد به دست آورد. بهلول پس از چند روز که به سوی خرابه آمد، سیصد و ده درهم را در همان محل دریافت و در همان محل با خاک پوشانیده و از خرابه بیرون رفت. مرد کاسب در کمین بهلول بود و همین که او را از خرابه دور یافت، نزدیک آن محل آمده و می خواست خاک آن محل را کنار بزند، دستش را آلوده به نجاست یافته و از فطانت (زیرکی) و حیله بهلول آگاهی پیدا کرد. بهلول پس از چند روز دیگر پیش مرد کاسب آمده و اظهار داشت ای آقای من، حساب کن برای من این چند رقم را. هشتاد درهم و پنجاه درهم و صد درهم. مرد کاسب حساب کرده و صورت جمع داد. بهلول اظهار کرد به صورت جمع اضافه کن آنچه را که استشمام می کنی از دست هایت. مرد کاسب از جای خود برخاسته و بهلول را تعقیب کرد تا بزند. بهلول فرار کرده و از دست او نجات یافت. آدم خیانت کار و دزد، گذشته از اینکه پیش وجدان خود و در محضر خداوند جهان سرافکنده و مسئول است، پس از چندی در میان مردم هم رسوا و خوار و بی آبرو خواهد شد. دستی که به اموال و حقوق مردم تعدی می کند، در حقیقت آلوده به کثافت و نجاست است. دست، یکی از بزرگ ترین مظاهر قدرت و نعمت است و آدمی باید به وسیله این نعمت از بیچارگان دستگیری کرده و از حقوق ضعفا حمایت نموده و منافع خود را حفظ نماید. اسلام، دست سارق را ارزش نداده و قطع آن را لازم می داند. ↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌱🌷🌱🌷🌱🏴🚩 🤔 فـاطمـه ام‌البنیـن کیست؟؟ ✨نامش فاطمه بود. از آن دخترهایی که شمشیرزنی و نیزه داری را به خوبی می دانست و در جنگآوری، هم پای پسران قبیله بود. اولین مربی شمشیر زنی و تیراندازی پسرش ابالفضل عباس (علیه السلام) و برادرانش هم خود او بود! 👈نه اینکه تنها او اینچنین باشد، تمام قبیله‌اش در شجاعت و دلیری زبانزد بودند؛ اما چیزی که او را متمایز می کرد، حجب و حیای مثال زدنی و زیبایی و ملاحت خاص زنانه بود که در کنار جنگآوری، او را به یک دختر کم نظیر تبدیل کرده بود. ❇️ کمتر مردی جرأت خواستگاری از او را داشت و آنهایی هم که پا پیش می‌گذاشتند، همگی از بزرگان و اشخاص مطرح بودند؛ اما جز جواب رد چیزی حاصلشان نمی‌شد. ⁉️ وقتی از او می‌پرسیدند که چرا ازدواج نمی‌کنی، ✨می گفت: «مردی نمی‌بینم، اگر مردی به خواستگاری‌ام بیاید، ازدواج میکنم!» 👹معاویه از خواستگاران پر و پا قرصش بود، ولی هربار دست خالی باز می‌گشت. 🌠تا اینکه یک شب خوابی دید. صبح فردا، وقتی «عقیل»، برادر و فرستاده‌ی علی بن ابیطالب (علیه السلام)، که مردی نسب شناس بود، برای خواستگاری آمد، فاطمه لبخند معنا داری زد؛ فهمید که رویایش صادقه بوده است. 🎉از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: «خدا را سپاس! من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.»  و بی درنگ، پس از موافقت پدر و مادرش، موافقت خود را اعلام کرد و شد همسر علی بن ابیطالب (ع)، جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله). 🔹بارزترین ویژگی اش، ادب بود. 🔸 به جا و به موقع حرف می زد. 🔹حد خودش را می‌دانست 🔸و رفتارش، هرگز نشانی از خطا نداشت. ✨روزی که پا در خانه‌ی امیرالمومنین(ع) گذاشت، اولین جمله‌اش به فرزندان ایشان این بود: نیامده ام جای مادرتان را بگیرم، من کجا و فرزندان زهرا(س) کجا؟ من آمده‌ام تا کنیزتان باشم. ✅ و به حق نشان داد که راست می‌گفت؛ همان روز اول، حسن و حسین (علیهما السلام) بیمار بودند. فاطمه، بلافاصله به بالین آنها رفت و با محبت تمام، به آنها رسیدگی کرد و چند روز اول زندگی مشترکش، به پرستاری از فرزندان زهرا (سلام الله علیها) گذشت؛ کاری که آن را افتخاری برای خود می‌دانست. 📜می گویند تا وقتی که فرزندان امام علی(ع) خردسال بودند، بچه دار نشد تا مبادا به خاطر مادر شدن، در حق آنها کوتاهی کند. 🔅از امام(ع) هم خواسته بود تا او را «فاطمه» خطاب نکند تا مبادا دل بچه‌ها از شنیدن نام مادرشان در خانه، بشکند. ♥️وقتی عباس(علیه السلام)، نوزاد شیرین ام البنین به دنیا آمد، بچه های زهرا(س) را جمع کرد، آنها را نزدیک به هم نشاند و نوزاد یک روزه اش را در آغوش گرفت؛ بلند شد و عباسش را دور سر فرزندان فاطمه(س) چرخاند تا به همه بگوید که فرزندان ام‌البنین، بلاگردان فرزندان فاطمه(س) اند. ✳️همیشه و همه جا به فرزندانش یادآوری می‌کرد که: «مبادا حسن و حسین (علیهما السلام) را برادر و همتای خود بدانید، آنها تافته‌ی جدا بافته‌اند، آسمانی‌اند، نوادگان پیامبر(ص) اند.» و همین تربیت بود که نتیجه‌اش را در کربلا نشان داد... ✨او همان مادری است که وقتی کاروان کربلا را راهی می کرد، با وجود اینکه چهار جوان خودش همراه کاروان بودند، به تمام کاروان اینطور سفارش می‌کرد: ⚡️چشم و دل مولایم امام حسین (ع) و فرمان بردار او باشید.  ام البنین، از حضرت علی (ع)، صاحب چهار ستاره ی نورانی به نامهای 🔮 عباس، 🔮عبدالله، 🔮 جعفر 🔮و عثمان شد که همگی در کربلا به شهادت رسیدند. 🌷درود ورحمت خداوند بر آنها🌷 🚩 التماس دعا 👈 ۱۳ جمادی‌الثانی سال ۶۴ھ. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh