از مادری پرسیدند:
کدام فرزندت را بیشتر دوست داری؟
مادر گفت:
بیمارِ آنها را ؛
تا وقتیکه خوب شود
غایب را ؛
تا وقتیکه بازگردد،
کوچکترین را ؛
تا وقتیکه بزرگ شود
و همه آنها را ؛
تا وقتیکه بمیرم ...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
پادشاه به نجارش گفت باید تابوتی از خوشه گندم برایم بسازی و گرنه اعدامت میکنم و حبیب نجار این کارو بلد نبود
نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسر نجار گفت:
مانند هرشب بخواب، پروردگارت يگانه است و درهاي گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشي بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شدو خوابيد
صبح صداي پاي سربازان را شنيد،چهره اش دگرگون شد و با نااميدي، پشيماني و افسوس به همسرش نگاه کرد و با دست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند . دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو مي خواهيم تابوتي برايش بسازي،چهره نجار برقي زد و نگاهي از روي عذرخواهي به همسرش انداخت،همسرش لبخندي زد وگفت:
مانند هرشب آرام بخواب،زيرا پروردگار يکتا هست و درهاي گشايش بسيارند
این ضرب المثل میان کوردها هست . پناه میبرم به خدای حبیب نجار. چون این نجار اهل کورد میباشد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
به جای تماشای پنجره زندگی دیگران
از کتاب عمرت لذت ببر
داشته هایت را جلوی چشمانت قاب بکیر
و برای نداشته هایت تلاش کن...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_روزه_خوار_و_مرد_کلیمی
مردی در ماه رمضان به کناری سفره نان و بریانی را پهن کرده و مشغول خوردن بود که ناگهان دید دستی دراز شده و بی اجازه در غذا شریک شد.
نگاه کرد دید کلیمی است.
گفت: من به خوردن تو در این غذا اعتراضی ندارم، اما تعجب می کنم تو چطور یهودی هستی که به ذبیحه مسلمانان رغبت می کنی؟؟؟
یهودی گفت: تعجب نکن، یهودی بودن من هم، دست کمی از مسلمان بودن تو ندارد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#خوردن_سحري
آیا حدیث یا روایتی در مورد خوردن سحری وجود دارد؟
در منابع روایی فصلی وجود دارد با عنوان «استحباب خوردن سحری». آنچه از مجموع روایات موجود در این باب استفاده میشود؛ این است که خوردن سحری برای روزه ماه رمضان مستحب است.
رسول خدا(ص) فرمود: سحرى برکت است، و امّت من سحرى را ترک نمیکنند، اگر چه با خرماى خشکیدهاى باشد.
#كافي_ج٤ص٩٥
امیر المؤمنین علی(ع)، از پیامبر(ص) نقل میفرماید: خداوند تبارک و تعالى، و فرشتگانش بر کسانى که در سحرها آمرزش مىطلبند، و سحرى تناول مىکنند، درود مىفرستند، پس هر یک از شما سحرى تناول کنید، اگر چه با شربتى از آب باشد.
#من_لايحضرة_الفقيه_ج٢ص١٣٦
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
يادمان باشد؛
محبت، تجارت پاياپای نيست!
چرتکه نیندازيم که من چه کردم و در مقابل تو چه کردی!
بی شمار محبت کنيم،
حتی اگر به هردليلی کفه ی ترازوی ديگران سبکتر بود...
اگر قرار باشد خوبی ما وابسته به رفتاردیگران باشد،
این دیگر خوبی نیست؛
بلکه معامله است...!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد...
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند. رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس ناراحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم...
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتما این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتما می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ کلاغی که مامور خدا بود
اقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن، سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه، نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که…
یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضلهای انداخت تو دیگ آبگوشتی!
دل همه رو برد
حالا هر که دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت
تو کوه، گشنه
همه ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن
گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن
یه دفعهای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ رو که خالی کردن
یه عقرب سیاهی ته دیگه
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود
ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود
اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت
حالت نگرفت، جونت نجات داد
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه
امام حسن عسکری علیهالسلام فرمودند:
《مَا مِن بَلِيّةٍ إلاّ وَ للهِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها》
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
📚بحارالانوار، ۷۸/۳۷۴/۳۴
🍃خدا صلاح تورو بهتر از خودت میدونه ، پس به حکمتش ایمان داشته باش
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#طنز_دروغگو
پسری به خواستگاری دختری رفت
خانواده دختر از او پرسیدند:وضع مالی شما چطور است ؟پسر جواب داد :عالیست
به او گفتند:تحصیلاتتان به کجا رسیده؟جواب داد ؛تحصیلات عالیه داریم
پرسیدند :موقعیت خانوادگی تان چطور است ؟گفت نظیر ندارد
به او گفتند :شغل شما چیست ؟جواب داد ؛از کار کردن بی نیازم ولی به کار تجارت مشغولم،
از پسر پرسیدند که شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است ؟در جواب گفت :به خوشی خلقی معروفم.
عروس و پدر مادر از این همه سجایای اخلاقی به حیرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب می شد
مخصوصا مادر عروس در نهایت شادمانی گفت:آقا
با این همه صفات و اخلاق پسندیده آیا عیبی هم دارد؟
مادر پسر جواب داد :فقط یک عیب کوچک دارد و آن هم این است که خیلی دروغ می گوید
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنید
در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت
شخصی برای زندگی
یا
درسی برای زندگی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
انعکاس زندگي
پدر و پسري داشتند در کوه قدم ميزدند که ناگهان پاي پسر به سنگي گير کرد.
به زمين افتاد و داد کشيد: آآي ي ي ي.
صدايي از دوردست آمد: آآي ي ي ي.
پسرک با کنجکاوي فرياد زد: کي هستي؟
پاسخ شنيد: کي هستي؟
پسرک خشمگين شد و فرياد زد: ترسو.
باز پاسخ شنيد: ترسو.
پسرک با تعجب از پدرش پرسيد: چه خبر است؟
پدر لبخندي زد و گفت: پسرم خوب توجه کن و بعد با صداي بلند فرياد زد: تو يک قهرمان هستي.
صدا پاسخ داد: تو يک قهرمان هستي.
پسرک باز بيشتر تعجب کرد.
پدرش توضيح داد: مردم ميگويند که اين انعکاس کوه است، ولي اين در حقيقت انعکاس زندگي است.
هر چيزي که بگويي يا انجام دهي، زندگي عيناً به تو جواب ميدهد؛ اگر عشق را بخواهي، عشق بيشتري در قلب به وجود ميآيد و اگر به دنبال موفقيت باشي، آن را حتماً به دست خواهي آورد.
هر چيزي را که بخواهي، زندگي همان را به تو خواهد داد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
برای خوشحال کردن یه زن؛
مثل یک "دوست"
باهاش همدردی کن!
مثل "پدر"
ازش محافظت کن!
مثل یک "مرد"
دوستش داشته باش!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝