eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅خواص مصرف شیر عسل در صبحانه☀️ 🔵بهبود گوارش 🔴مقابله با خواب آلودگی 🔵سلامت استخوان ‌ها 🔴خواص ضد باكتريايى 🔵بهبود ایمنی بدن 🔴خواص ضد پيرى 🔵سلامت پوست و مو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اول هفته تون گلباران 🍃یه سـلام گـرم 🌸یه آرزوی زیبـا 🍃یه دعـای قشنگ 🌸بـرای 🍃تک تک شما مهربانان 🌸الهـی 🍃روزگارتون بر وفق مراد 🌸غـم هاتـون کم 🍃و زندگیـتون 🌸پراز عشق و محبت باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اول هفته تون گلباران 🍃یه سـلام گـرم 🌸یه آرزوی زیبـا 🍃یه دعـای قشنگ 🌸بـرای 🍃تک تک شما مهربانان 🌸الهـی 🍃روزگارتون بر وفق مراد 🌸غـم هاتـون کم 🍃و زندگیـتون 🌸پراز عشق و محبت باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣2⃣ خانم دارابی بی معطلی گفت: «اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست.» از خوشحالی می خواستم بال درآورم. گفتم: «الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم.» خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: «تلفنشان مشغول است.» دست آخر هم گفت: «ای داد بی داد، انگار تلفن ها قطع شد.» از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم و آمدم خانه خودمان. دیگر بدجوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته اند و دارند وصیت نامه صمد را می خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: «خوابمان نمی آمد. آمدیم کمی قرآن بخوانیم.» لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: «چی از من پنهان می کنید. اینکه صمد شهید شده.» قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم: «صمد شهید شده. می دانم.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣5⃣2⃣ پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!» یک دفعه برادرم زد زیر گریه. من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.» دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.» پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود. پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
👆 💎رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : هركس با انجام كارى كه خداى را ناخشنود مى كند فرمانروايى را خشنود سازد ، از دين خداوند عزوجل خارج شده است . 📚عيون أخبار الرِّضا : 2/69/318 . 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : عاقبت انديشى ، نيمى از آسايش زندگى است . 📚كنز العمّال ، ح 5435 (به نقل از قُضاعى) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸 ⁉️ سؤال۱: تقلّب در موارد درسى چه حکمى دارد؟ ✅ پاسخ۱: تقلّب مطلقاً جايز نيست. ➖➖➖➖➖➖ ⁉️ سؤال۲:  آیا گرفتن یا از طریق رابطه اشکال دارد؟ و درآمدی که از طریق آن کسب می‌شود اشکال شرعی دارد؟  ✅ پاسخ۲: اولاً رابطه‌بازی یا تقلّب در و امثال اینها و همچنین نمره‌ی بی‌جهت گرفتن کار خلافی است؛ مثلاً فردی امتحانی نداده باشد یا اگر امتحانی داده، با تقلّب نمره گرفته است. اما درآمدی که کسب می‌کند، اگر در موقع شرایط آن کار را داشته باشد و آن سطح معلومات را داشته باشد، حقوقی که در قبال کارش دریافت می‌کند حرام نیست. 🔹منبع: پایگاه اطلا‌ع‌رسانی دفتر رهبر معظم انقلاب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ ✨وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى ✨عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ ✨اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵﴾ ✨آنچه از كتاب به سوى تو وحى ✨شده است بخوان و نماز را برپادار كه نماز از كار زشت و ناپسند ✨باز مى دارد و قطعا ياد خدابالاتر است و خدا مى داند ✨چه مى كنيد (۴۵) 📚 سوره مبارکه العنكبوت ✍ آیه ۴۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دیوانه ای به نیشابور میرفت. دشتی پر از گاو دید پرسید: اینها از کیست؟ گفتند: از عمیدنیشابور است. از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید. گفت: این اسب ها از کیست؟ گفتند: از عمید. باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: این همه رمه از کیست؟ گفتند: از عمید. چون به شهر آمد غلامان بسیار دید، پرسید: این غلامان از کیست؟ گفتند: بندگان عمیدند. درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و میرفتند. پرسید: این سرای کیست؟ گفتند: این اندازه نمیدانی که این سرای عمید نیشابور است؟ دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت: این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا همه چیز را به او داده ای... 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکرار_کنیم ؛ «امروز وجودم سراسر آرامش است و من می کوشم تا هر کاری را در زندگی به آیین مهر و مهربانی تبدیل نمایم . خداوندا سپاسگزارم .»❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای كنده شد. فریاد از صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»! مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلندِ در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به كوچه‌ای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدربیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود. مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد! مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ كوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست ! مرد گریزان، به ستوه از این همه،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت: و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت: این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میكنم. قاضی گفت: دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.باید آن چشم دیگرت را نیزنابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف ازشكایت دید، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!.. جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!جوان صلاح دید که گذشت کند، امابه سی دینار جریمه، بخاطرشكایت بی‌مورد محكوم شد! چون نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش!..مردك فریاد زد و با قاضی جدال می‌كرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد: هی! بایست كه اكنون نوبت توست! صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد: من شكایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کره‌گی دُم نداشت! 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆