eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ 🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 27 بهمن ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:28 ☀️طلوع آفتاب: 06:51 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:46 🌖اذان مغرب: 18:05 🌓نیمه شب شرعی: 23:37
☝️ ✅ هر ویتامین را چه ساعتی بخوریم تا جذب شود؟ صبح: ویتامین C_ آهن و B1 عصر: کلسیم_ منیزیم ویتامینی که همراه غذاهای سالم باید خورده شود: ویتامینA,E,D
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ صبح یکشنبه تون زیبا ☕️🌺😊 ‎ 💗آخرین یکشنبه بهمن ماهتون 🌷عالی و بینظیر 💫ان شاءالله امروز 💗برای تک تک دوستانم 🌷همون روزی بشه که 💫آرزوشـو دارند 💗پراز خیر و برکت 🌷پراز دلخوشی 💫پراز موفقیت و 💗پراز محبت خدا در زندگی 🌷روزتون زیبا و درپناه خدا 💗تقدیم با احترام 🌷به دوستان گلم ‎‌‌‌‌‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی پنجاه و پنجم: ✍من یک دختر مسلمانم . . ❤️سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود… چند لحظه مکث کردم… – یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم… شما از روز اول دیدید، من یه دختر مسلمان و محجبه ام… 🦋و شما چنین آدمی رو دعوت کردید…. حالا هم این مشکل شماست، نه من… و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید، کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره، من نیستم… . و از جا بلند شدم… همه خشک شون زده بود… یه عده مبهوت، یه عده عصبانی… فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود… به ساعتم نگاه کردم … ❤️– این جلسه خیلی طولانی شده… حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره… هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید… با کمال میل برمی گردم ایران… نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد… – دکتر حسینی! واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم، با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ 🦋– این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید… . جمله اش تا تموم شد، جوابش رو دادم… می ترسیدم با کوچک ترین مکثی دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه… ❤️این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم… پاهام حس نداشت… از شدت فشار تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی پنجاه و ششم: ✍دزدهای انگلیسی . ❤️وضو گرفتم و ایستادم به نماز… با یه وجود خسته و شکسته… اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا… خیلی چیزها یاد گرفته بودم، اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور… 🦋توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد… . – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی… در زدم و وارد شدم… با دیدن من، لبخند معناداری زد… از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی… – شما با وجود سن تون واقعا شخصیت خاصی دارید… – مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید… ❤️خنده اش گرفت… – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه… اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه… و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید… . ناخودآگاه خنده ام گرفت… 🦋– اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید… اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم، هم نمی خواید من رو از دست بدید… و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید تا راضی به انجام خواسته تون بشم… . چند لحظه مکث کردم… . – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید… ❤️برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزد های زرنگی نیستن… .و از جا بلند شدم……….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امیر المومنین علی(ع)میفرمایند: 💵اگر از دنیا بقدر کفایت بخواهی پس اندکی از دنیا تورا بس است! اما اگر بیشتر بخواهی تا کنار قبر هم که بدوی باز دنیا تو را بس نیست. 📚کافی ج ۲ ص ۱۳۸ 〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 💎حضرت زهرا سلام الله علیها فرموده اند: 💐همیشه خدمتگزار مادر باش که بهشت زیر پای اوست. 📚عوالم العالم ،ج ۱۱،ص ۹۱۰ ✍ ✍
❓پرسش چه مقدار خنده نماز رو باطل میکنه؟ طبق نظر ایت الله شبیری وبقیه مراجع 📝پاسخ ١- خندیدن در نماز : 1. خنده بی صدا: همه مراجع : تبسم و لبخند نماز را باطل نمي كند هرچند عمدي باشد. 2. خنده با صدا: -الف: عمدی : همه مراجع: خندیدن عمدی با صدا باطل کننده نماز است. -ب: بی اختیار و سهوا: آیات عظام امام ، تبريزي، بهجت، زنجاني ، وحید ، نوري ، مظاهری: خندیدن بی اختیار اگر به هم زننده صورت نماز نباشد نماز را باطل نمی کند. آیات عظام مكارم، گلپايگاني، صافي ،فاضل ،سيستاني: اگر با خندیدن بی اختیار هم صورت نماز از بين برود نماز باطل است . ٢- تغییر رنگ چهره بر اثر خنده: مشهور مراجع: اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند به حدي كه از صورت نمازگزار خارج شود نمازش باطل است. آیات عظام اراكي، سيستاني: اگر بر اثر خنده رنگ چهره تغییر کند بنابراحتياط واجب باید نمازش را دوباره بخواند. آیات عظام بهجت مظاهری زنجاني خوئي، تبريزي: اگر بر اثر خنده رنگ چهره تغییر کند نمازش صحيح است.
🌱 داستان کوتاه روزي فقيري به در خانه مردي ثروتمند مي‌رود تا پولي را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنيد که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگيري دارد که چرا فلان چيز کم ارزش را دور ريختيد و مال من را اين طور هدر داديد؟! مرد فقير که اين را مي‌شنود قصد رفتن مي‌کند و با خود مي‌گويد وقتي صاحب‌خانه بر سر مال خود با اعضاي خانواده‌اش اين طور دعوا مي‌کند، چگونه ممکن است که از مالش به فقيري ببخشد؟! از قضا در همان زمان در خانه باز مي‌شود و مرد ثروتمند از خانه بيرون مي‌زند و فقير را جلوي خانه مي‌بيند. از او مي‌پرسد اينجا چه مي‌کند؟ مرد فقير هم مي‌گويد کمک مي‌خواسته اما ديگر نمي‌خواهد و شرح ماجرا مي‌کند. مرد غني با شنيدن حرف‌هاي او، لبخندي مي‌زند، دست در جيب مي‌کند مقداري پول به او مي‌بخشد، و مي گويد: ، . از آن زمان اين ضرب المثل را در مورد افرادي به کار مي برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بي حساب و کتاب مال خود را مي‌بخشند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
معجون خواب‌آور !😴 نوشیدن یک لیوان شیر قبل ازخو‌اب، برای داشتن خواب راحت و آرام توصیه میشود، عسل و شیر را با هم ترکیب کنید نوشیدنی‌ای ایجاد میشود که به سرعت شما را در یک خواب شیرین فرو میبرد👌✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
می دونستم چشمای آی پارام از یه روزنه ی کوچیک این عمارت شاهد ورودمه . می خواستم در نظرش همون تایماز با ابهت جلوه کنم . پارا ::👇👇👇 از پشت پرده ی اتاق که به کم کنار زده بودم ، دیدمش . تا وقتی ندیده بودمش ، نمی دونستم چقدر دلم براش تنگ شده . دلم برای آغوش و صدای گرمش پر پر می زد . از برخورد باهاش می ترسیدم. می ترسیدم مثل سه سال پیش ، تردم کنه. مردم هنوز منو نبخشیده بود . حقم داشت . من بد کرده بودم اما پشیمون بودم . کاش ندامت رو از تو نگاهم می خوند . بابک من به پدرش ، پدری با جذبه مثل تایماز نیاز داشت . بچم داشت بزرگ می شد . دیگه خوب و بد رو از هم تمیز می داد. بابک تو اتاق داشت با به اسب چوبی بازی می کرد . دلم برای بچم گرفت . نمی دونست پدری که اینقدر از سفرش براش گفتم ، حالا از سفر برگشته . نمی دونستم تایماز با بابک چطور می خواد برخورد کنه . دلم می خواشت حداقل دلخوری که از من داره به بچش منتقل نکنه وباهاش مثل به پدر و پسر عادی برخورد کنه . افکارم بدجور مشوش و پریشون بود. صدای تقه ای که به در خورد ، منو از حال و هوای برزخی خودم بیرون کشید . یکی از خدمه بود که اومدن تایماز رو خبر می داد . بلاخره زمان رو به رو شدن فرا رسیده بود و من و بابک با مردی که همه جوره می ستودمش باید روبه رو می شدیم . لباسهای مهمونی بابکم رو تنش کردم که بچم کلی ذوق زده شد . خودم هم گیسامو شونه کردم و به مقدارش رو با گیره ی نگین داری که نائب خان از سفر برام آورده بود ، بستم و بقیه رو ریختم رو شونه هام .. موهام بلند تر شده بود و تا زیر کمرم می رسید . به یاد گیسو کمند گفتن های تایماز ، لبخند کمرنگی اومد رو لبم . یه کم سرمه کشیدم به چشمام و سرخاب زدم به گونه هام که از رنگ پریدگی که به خاطر اضطراب بهم مستولی شده بود ، کم بشه لباسمو که په پیراهن بلند نیلی بود که روش یه حریر همرنگش دوخته شده بود رو پوشیدم و به آیه الکرسی خوندم و فوت کردم رو خودم و بابک و از اتاق بیرون رفتم . قلبم جوری تو سینم می کوبید که می ترسیدم سینم رو بشکافه و بیاد بیرون . از پله های سرسرا پایین رفتیم . تایماز پشت به پله ها رو مبل نشسته بود . خاله رو بروی تایماز بود و اومدن ما رو نگاه می کرد . از لبخند رضایت بخش که رو لباش بود، فهمیدم از ظاهر من و بابک کوچولوم راضیه. خاله همونجور که نشسته بود گفت : بیا اینجا دخترم و به مبل کناریش اشاره کرد . تایماز هیچ حرکتی نکرد و وقتی خاله منو مخاطب قرار داد ، برنگشت ببینه کیه . یه کم بهم برخورد اما ظاهرم رو حفظ کردم وخرمان خرمان و در حالی که سعی می کردم همه ی ناز و عشوه ای که می تونستم تو حرکاتم استفاده کنمو رو کنم ، به طرف خاله راه افتادم . بابک دستم رو رها کرد و رفت بغل خاله. از بغل مبل تایماز رد شدم و روبه روش قرار گرفتم و در حالی که به شدت سعی می کردم جلوی لرزش صدا و دست و پام رو بگیرم، نگاهم رو دوختم به نگاهش و گفتم : سلام . خوش آمدین . تایماز بلند شد و بی حرکت نگاهم می کرد . نمی دونم درست دیدم یا نه ! ته چشماش یه جور خواستن بود ! یه جور دلتنگی . بلاخره بعد از کلی سکوت لباش جنید و گفت : سلام . ممنونم و خودش رو انداخت رو مبل . حس می کردم کلافست . یعنی به خاطر حضور من بود ؟ خیلی دلم می خواست بدونم الان با دیدن من که خیلی فرق کرده بودم ، چه حسی بهش دست داد ! همه ی این تغییر ظاهر دادن ها ، دستور خاله بود . می گفت باید کاری کنم تایماز تفاوت رو حس کنه . خود عزیزم هم کلی فرق کرده بود . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
✨﷽✨ ✨ ☀️پيامبر اکرم (ص) :به ✨حضرت علی(ع)فرمودند : یا على ! چهار چيز را پيش از چهار چيز درياب: ۱- جوانى ات را پيش از پيرى ۲- سلامتى ات را پيش از بيمارى ۳- ثروتت را پيش از فقر ۴- زندگى ات را پيش از مرگ 📚 مکارم الاخلاق ص ۴۳۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱خاطره ای از رئیس بانک نقل شده که اين اتفاق روز شنبه 7شهريور 93 در يکي از بانک هاي کشور اتفاق افتاده است. اينجانب رييس بانک هستم امروز صبح در شعبه بانک من، يک شخص روستايي به همراه چهار فرزندش و همسرش وارد بانک شدند. اين شخص هفت ماه پيش کل گله ميش خود را به قيمت 520 ميليون تومان فروخته و به حسابش در اين بانک گذاشته بود. امروز تا در بانک باز شد به عنوان اولين مشتري وارد شد و درخواست کل پول به همراه 34ميليون سودش را از يکي از کارمندان کرد. از آنجايي که کارمند موضوع را به اطلاع بنده به عنوان رييس رساند به ايشان گفتم آن شخص را بفرست به اتاقم. بعد از آمدن آن شخص به او گفتم در بانک بيشتر از 110 ميليون پول نيست اين را بگير مابقي را چک يا حواله بين بانکي به شما ميدهم و از بانک هاي ديگر پول خود را برداشت کن. ناگهان با بد اخلاقي او مواجه شدم و گفت همان طور که پول را نقد دادم الانم نقد ميخام (ضمنا بنده خدا 56 سال سن داشت و بي سواد بود و پولش هم بدون کارت در دفترچه داشت) او به بنده گفت بايد پول را برام فراهم کني و چهار پسرش هم اصرار ميکردن و هرچه به آنها گفتم کارت ميدهم و... بي فايده بود. بعد از گذشت يک ساعت مجبور شدم در بانک را ببندم و اعلام تعطيلي کنم و سه تا از کارمندان را جهت گرفتن پول به بانک هاي کشاورزي مجاور فرستادم و هر کدام بعد از نيم ساعت کلا با 300 ميليون تومان آمدند که با پول داخل بانک ميشد 410 ميليون تومان واين بار مبلغ 154 ميليون ديگر را از دو بانک ملي و پاسارگاد قرض گرفتم. وقتي از کامپيوتر بانک کل مبلغ 554 ميليون کم کردم از تهران بانک اصلي کشاورزي و ده دقيقه بعد از طرف بانک مرکزي زنگ زدند (گفتند شايد بنده اشتباه کردم يا قصد اختلاس يا خروج از کشور را دارم) که نيم ساعتي نگذشته بود که ماموران اطلاعات در بانک بنده حاضر شدند و از نزديک موضوع را بررسي کردند. شخص مذکور نيز از پسرانش خواست کل مبلغ 554 ميليون را بشمارند به محض باز شدن در کيسه هاي پول او ادعا نمود ايران چک ها خيلي هاشون تقلبي هستند و فقط پول ميخواهم. از آنجايکه نزديک 200 ميليون ايران چک بود آنها را شخصا برداشتم و به بانک ملت و تجارت رفتم و با پول نقد معاوضه کرده و برگشتم آنها را به شخص روستايي که عشاير هم بود دادم . و از آنها درخواست کردم با دستگاه پول شمار پول ها را شمارش کنند و اين تنها درخواستي بود که مورد قبول واقع شد. ازساعت11که پول جور شد تا ساعت سه شمارش کردند. بعد از آنها پرسيدم پول را براي چه ميخواهيد؟ آن شخص گفت ما ميخواهيم پاييز و زمستان را به خاطر سرماي اين شهر به ايذه در خوزستان کوچ کنيم و پولم را ميخواهم در بانک کشاورزي آن شهر بگذارم و آمدم ببينم اول اينکه پولم کامل باشد و دوم اينکه تا آخر شهريور که موقع کوچ است پولم آماده باشد. الان پول درسته دوباره بگذاريد توي حسابم که موقع کوچ آن را ببرم!!!! به علت سردرد خودم و کارمندان بانک به همه دو روز مرخصي دادم. ((گفته ميشه اين خبر از شبکه استاني هم پخش شده ))😂 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
انعکاس چیزی باش که میخواهی در دیگران ببینی اگرعشق میخواهی عشق بورز اگر صداقت میخواهی راستگو باش و اگراحترام میخواهی احترام بگذار. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆