eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
بابک ، تایماز رو جوری نگاه می کرد که انگار یه موجود عجیب غریب رو داره نگاه می کنه . دلم برای پسرم سوخت و بیشتر از کارم شرمنده شدم . اگه من اون اشتباه رونمی کردم ، حالا پسرم اینطوری زل نمی زد به پدر تازه پیداکردش. تصمیم داشتم به بار دیگه هم معذرت خواهی کنم . اینبار می خواستم حرفم رو بزنم . من خراب کرده بودم ، منم باید درستش می کردم . حضور تایماز تو خونه ی خاله و طلاق ندادن من و گرفتن شناسنامه واسه بابک و کج نذاشتن پاش تو این مدت بهم اثبات می کرد ، اون قلبا واسه پابرجا بودن این زندگی تمایل داره و با این کارش فقط می خواست منو تنبیه کنه . دایه جان خدابیامرز می گفت : مردا بلد نیستن مثل زنا حرف بزنن. فقط می تون نشون بدن چقدر طرف براشون اهمیت داره . مرد من استثنا نبود . مردم برای من و بابک اومده بود . منی که واقعا متنبه شده بودم و دیگه اگه قرار بود سلاخی هم بشم ، از کنارش جم نمی خوردم . همین خواستن های پنهانی و غیر زبانی تایماز شجاعم کرد تا پیشش اعتراف کنم . همیشه اون بود که برام پیش قدم می شد. همیشه اون بود که تو مشکلاتم راه جلو پام می ذاشت و سختی رو برام آسون می کرد . حالا نوبت من بود که تلافی کنم . تایماز همونطور سرپا ایستاده بود و با بابک شوخی می کرد . بابک هم از شوخی ها و قلقلکهای تایماز ، از خنده ریسه رفته بود . چقدر خوب بود منم شریکشون می شدم ! دل به دریا زدم و رفتم طرفشون . تایماز دست از قلقک دادن بابک برداشت و خیره شد بهم . به سختی آب دهنم رو قورت دادم و گفتم : از دیدنت خوشحالم تایماز. لبخند کمرنگی زد و گفت : واقعة ؟ پس می خواست شروع کنه . خودم رو برای بدترین توهین ها آماده کرده بودم .هر چی که بود ، باید امروز تموم می شد . این بلاتکیفی بلاخره به یه جایی باید ختم می شد. گفتم : تو که خوب می تونستی ته چشام رو بخونی ! الان می بینی ته چشام چیه ؟ بابک رو جابه جا کرد و گفت : ترجیح می دم حرف چشات رو از زبونت بشنوم. پس می خواست حرف بزنیم . خوشحال بودم مثل دفعه ی پیش مانعم نشد . گفتم : پیش بابک نه ! با سر تایید کرد و گفت : اول می خوام یه کم با پسرم بازی کنم . بعدا حرف می زنیم . همین هم غنیمت بود. گفتم : باشه ، تنهاتون می ذارم و راه پله ها رو پیش گرفتم . انگار که خیلی نیرو مصرف کرده باشم ، بی حال شدم و خودمو انداختم رو تخت. اصلا حواسم به گیره ای که پشت موهام بسته بودم ، نبود . دندونه ی گیره ی فلزی با فشار رفت تو پوست سرم و دادم رفت رو هوا . عصبانی بلند شدم و از سرم کشیدمش و پرتش کردم . جاش بدجور ذق ذق می کرد و دستمو بردم که مالشش بدم تا بلکه دردش آروم بشه که حس کردم دستم خیس شد . با دیدن خون تو دستم جیغم رفت رو هوا . از خون نمی ترسیدم ولی این خون دیگه مال خودم بود و قضیش فرق می کرد . با صدای من ، مستخدمی که مشغول گردگیری راهرو بود، سراسیمه اومد تو اتاق . با دیدن دست خونی من ، چنگی به صورتش زد و گفت : وای خدا مرگم بده خانوم چی شد ؟ گفتم : هیچی . گیره رفت تو پوست سرم . چیزی نیست . الان می شورمش . یهو شوکه شدم جیغ زدم وگرنه مهم نیست . دختره اومد نزدیکتر و په نیگا به سرم کرد و گفت : جای دندونش بدجور رفته تو خانوم . بذارین دستمال تمیز بیارم خونو پاک کنیم . بشورینش ، ممکنه چرک کنه ! نایی واسه مقاومت نداشتم . گفتم : باشه برو بیار. دختره به جای دستمال با یه ایل آدم اومد تو اتاق . از بین اونایی که اومدن تو اتاق ، فقط حضور یه نفر بود که بهم دلگرمی و آرامش داد . خاله با نگرانی اومد سمتم و موهامو بررسی کرد . گفتم : شماها چرا اومدین . من که چیزیم نیست. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب مانند پرده سیاهی؛ کل شهر را گرفته است قلمی بردار و فردایت را با ستاره های درخشان، به تصویر بکش بدان این" تو "هستی که، فردایت رامیسازی 🌙✨ ┄❊○🍃❤️🍃○❊┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🍃الهی به امیدتو 🌸بنام خداوندبخشنده مهربان 🍃چونکه صبح آمدوچشمم بازشد 🌸خلقـتم بـاخـالقم همـرازشد 🍃غرق رحمت میشود آنروزکه 🌸صبحش بانام"تو"آغــاز شد 🍃روزتون بزیبایی نام خدا
سلام ماه پنهانم! سلام امام خوب زمانم! پنهان مکن جمال خود از عاشقان رویت خورشید را برای ظهور آفریده‌اند... یااباصالح المهدی عجل علی ظهورک @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هر روز،صبح زود، زیارٺ ڪنم تو را تا روبروے گنبدتان مےدهم سلام هرجا ڪه صحبٺ از تو شد و ذڪر خیر تو دستم بہ سینہ، عرض ادب ڪردم، احترام سلام از راه دور✋🏻 بہ اربابم حسین ع❤️ «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
👆 👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 30 بهمن ماه 139،8 🌞اذان صبح: 05:23 ☀️طلوع آفتاب: 06:47 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:50 🌖اذان مغرب: 18:08 🌓نیمه شب شرعی: 23:36 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان
✅ برای کاهش وزن بهترین زمان برای نوشیدن آب ناشتا و پیش از صبحانه است. با نوشیدن 2 لیوان آب پیش از صبحانه علاوه بر اینکه بیشتر لاغر میشوید از بروز یبوست در شما هم جلوگیری میشود. 🌺➺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸آخر ماهتون قشنگ 🍃🌸براتون روزی 🍃🌸پر ازشادی 🍃🌸نشاط 🍃🌸وخوشبختی 🍃🌸آرزومیکنم 🍃🌸امیدوارم آخرین 🍃🌸چهارشنبه بهمن ماه را 🍃🌸با سلامتی و دلخوشی 🍃🌸سپری کنید. ‎‌‌‌‌‌
🔘🔴 شرط بندی در بازی رایانه ای 🔻✖️ 🔻✖️ ✔️⚪️✔️⚪️✔️⚪️✔️ 🔘❓ سؤال: دو گروه در کلوپ، بازی رایانه ای انجام می دهند و شرط می کنند که هر که باخت، این بازی را به رایانه بپردازد، حکمش چیست؟ ♦️🔘 پاسخ: "حرام است." 🔺🔘🔺🔘🔺🔘🔺 ☑️ استفتاء اینترنتی از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله خامنه ای @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا ﴿۱۳﴾ ✨شما را چه شده است كه از ✨شكوه خدا بيم نداريد (۱۳) 📚 سوره مبارکه نوح ✍آیه ۱۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 🌷حکایت جواب دندان شکن ✨تاجری مسافرت میکرد. در بین راه شب در کاروانسرائی اقامت نموده برای شام غذائی خواست. ✨سرایدار مرغی پخته با سه تخم مرغ آب پز برای او آورد که خورده و به و به دلیل خستگی راه خوابید. ✨بامدادان به موقعی که قافله حرکت میکرد سرایدار پیدا نبود که قیمت غذا را بگیرد. ✨بعد از سه ماه که تاجر به شهر خود باز میگشت باز شبی را در کاروانسرای اولی به سر برد و باز هم سرایدار شامی مرکب از مرغی بریان و تخم مرغ برای او حاضر نمود. ✨چون صبح شد، تاجر سرایدار را خواسته قیمت غذای دو مرتبه را از او پرسید که دَین خود را بپردازد. سرایدار پس از چند دقیقه که به دقت با خود حساب کرد از او مطالبه هزار دینار نمود. و مخصوصا تذکر داد که خیلی مواظبت کرده است تا بی اعتدالی در حساب ننموده باشد. ✨تاجر از شنیدن هزار دینار بهای دو وعده غذا حیران شده گفت: گمان دارم که دیوانه شده ای که برای دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دینار مطالبه مینمائی. ✨سرایدار گفت: غریب است که با انصافی که در این موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددی در حق جنابعالی بنمایم مرا دیوانه میخوانند. ✨تاجر گفت: هزار دینار برای چه به شما داده شود؟ ✨سرایدار گفت: دقت کنید اگر ناحساب گفتم گوش ندهید. سه ماه قبل شما در اینجا یک مرغ خوردید اگر این مرغ زنده بود در این مدت نود تخم میکرد و این تخم ها هر یک جوجه ای میشدند و من به این حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه این منافع را برای پذیرائی شما از دست دادم و حالا که هزار دینار در مقابل تمام این خسارات به اضافه شام شب گذشته شما که تا سه ماه دیگر همین اندازه باعث خسارت من است میخواهم مرا دیوانه میخوانید. ✨جدال تاجر و سرایدار توجه قافله را جلب کرد. هر چه سعی کردند دعوا را ختم کنند میسر نشد بالاخره قرار شد که به حضور حاکم شرع رفته تکلیف را معلوم نمایند. پس از رسیدن به شهر و رفتن به خانه حاکم و ذکر داستان حاکم حق را به سرایدار داده تاجر را محکوم به پرداخت هزار دینار نمود. ✨دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهی جلوی حکم قاضی را بگیری بایستی به بهلول متوصل شوی. شاید راهی یافته این ضرر را از تو دفع کند. تاجر قبول کرده با جمعی از همراهان به خانه بهلول رفته قضیه را شرح دادند. ✨بهلول قول داد که این شر را از تاجر دفع نماید. به شرط آنکه دو صد و پنجاه دینار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول کرد. بهلول نزد حاکم رفته و با زحمت او را راضی کرد که این دعوا را تجدید نماید و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرایدار و بهلول و قاضی همه حاضر شده این دعوا را قطع کنند. ✨در روز موعود همه در دارالمحکمه حاضر شدند ولی بهلول در ساعت مقرر نیامد. دو ساعت گذشت باز هم نیامد. ناچار حاکم مستخدم خود را به سراغش فرستاد که فورا حاضر شود. ✨بهلول پس از یک ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاکم با غضب تمام رو به او کرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشی که کردی تا مرافعه را تجدید کنیم، سبب اینکه این مردم را سه ساعت معطل کردی چیست؟ ✨بهلول گفت: دهاتی ها برای بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبیری نکنم که محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بی نوبتی میبردند سبب تاًخیر شد. من این مدت ایستادم تا چندین جُوال گندم را جوشانیده به آنها بدهم چون گندم نجوشیده ناپاک است و محصولش خوب نمیشود. جوشیده دادم که محصولش پاک و تمیز گردد. ✨حاکم رو به حاضرین کرده گفت: تقصیر از او نیست از ما است که کار خود را به دست این آدم نادان دادیم که ساعتها ما را معطل کند برای آنکه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اینکه همه میدانند گندم جوشیده حاصلی نخواهد داد. ✨بهلول گفت: جناب حاکم با اینکه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور میکنید از شما میپرسم چطور است که مرغ بریان شده تخم کرده سه ماهه هزاران جوجه میدهد ولی گندم جوشیده محصول نخواهد داد؟ ✨این جواب دندان شکن همه را متعجب کرد و حاکم ناچار حرف بهلول را تصدیق نموده و حق را به تاجر داده سرایدار را محکوم کرد. ↶【به ما بپیوندید 】 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆