eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
❣مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ ✨اللَّهِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ ❣قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۱۱﴾ ❣هيچ مصيبتى جز به اذن خدا نرسد ✨و كسى كه به خدا بگرود ❣دلش را به راه آورد و ✨خداست كه به هر چيزى داناست (۱۱) 📚 سوره مبارکه التغابن ✍آیهٔ ۱۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی شصت و دوم: ✍زمانی برای نفس کشیدن 🍃دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد… می خواستم گریه کنم… چشم هام مملو از التماس بود… تو رو خدا دیگه نیا… که صدام کرد… – دکتر حسینی … دکتر حسینی … پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ 🍃ایستادم و چند لحظه مکث کردم… – من چطور آدمی هستم؟ جا خورد… – شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ با تمام خصوصیات مثبت و منفی… . معلوم بود متوجه منظورم شده، گفت: 🍃– پس علائق تون چی؟ – مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟یا چه غذایی رو دوست دارم؟ واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ 🍃چند لحظه مکث کردم و ادامه دادم: -طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه،ممکنه نتونن… در کنار اخلاق، بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است… اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار، آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن… 🍃اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت… بدون توجه به واکنش دیگران، مدام میومد سراغم و حرف می زد… با اون فشار و حجم کار، این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود… دیگه حتی یه لحظه آرامش یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم… . 🍃دفعه آخر که اومد، با ناراحتی بهش گفتم: – دکتر دایسون … میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ و حرف ها صرفا کاری باشه؟ خنده اش محو شد، چند لحظه بهم نگاه کرد… . – یعنی شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی شصت و سوم: 🔷قسمت 3⃣6⃣ 🔷خدای تو کیست؟ 🍃خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ... - صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ... - شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ... خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ... - نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ... 🍃- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ... - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما،خدا، قیامت و روح وجود نداره... در لاکر رو بستم _خواهش می کنم تمومش کنید... و از اتاق رفتم بیرون ادامه دارد. ....
« تربچه » برای کبد و معده بسیار مفید است، سم زدای بسیار خوبی است و خون را تصفیه میکند و به دلیل فیبــــر بالایی که دارد احساس سیری ایجاد میکند 👌 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ زندگی ابدی نیست که هر روز مهربان بودنت را به فردا می اندازی ❣ پس امروز مهربان باش 🍃 چشم بهم بزنیم میبینیم زمستان تمام شده ❄️ دلت را آماده بهار کن🌸
✨امشب از تمام شب ها آرامترم ✨نگراڹ فردا نیستم ✨همه چیز را به خدا سپرده ام ✨او بزرگ و مهرباڹ است 🌛"شبتوڹ پر از آرامش"🌜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام تو را سپاس برای نعمتهایت در این روز جمعه به همه ﺳﻼﻣﺘﯽ، ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ سعادت سلامتی و عاقبت بخیری و درک ظهور مولایمان را به ما عطا بفرما...الهی آمین. 🌸 الهی به امید لطف و کرمت 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خبر آمدنش را همه جا پخش کنيد ميرسد لحظه‌ی ❤️ميعاد به امّيد خدا بر قامت دلربای مهدی (عج) صلوات ❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
⚘﷽⚘ باز هم روز من و عرض ادب محضر یار باسلامی برکت یافته روز و شب ما أَلسلامُ عَلی مَن طَهَّره الجلیل سلام بر آن کسی که رب جلیل او را مطهر گردانید... «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ ☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 2 اسفند ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:22 ☀️طلوع آفتاب: 06:45 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:51 🌖اذان مغرب: 18:10 🌓نیمه شب شرعی: 23:36
☝️ 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️نحوه صحیح شستن دست‌ها جهت پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا از چیزی نترسید فقط و فقط نکات بهداشتی و رعایت کنید ... دست و روبوسی و جای شلوغ رفتن ممنوع. دست و روبوسی و جای شلوغ رفتن ممنوع دست و روبوسی و جای شلوغ رفتن ممنوع دست و روبوسی و جای شلوغ رفتن ممنوع سالن ارایشگاه میرین مراقب باشید. تو باشگاه بغلو دست دادن ممنوع. زیارت می رین جای شلوغ خیلییییی مراقب باشید. بازار. مترو. استفاده قلیون. خام خاری یعنی غذایی که حرارت ندیده. استفاده از عابربانک. استفاده از تلفن عمومی. دست زدن به ضریح ؛ مهمونی رفتن.توالت عمومی؛ استفاده از وسایل بازی پارک و... دست دادن. روبوسی ممنوع❌ ✅دستاتونو مرتب بشورید. 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در اولین آدینه اسفند ماه 🍃براتون آرزو می کنم 🌸یک روز پر از آرامش 🍃یک عالمه شادی از ته دل 🌸ساعاتی دوست داشتنی 🍃یک عالمه دلخوشی 🌸وروزی پر از خاطرات 🍃 قشنگ وماندنی... 🌸در کنار عزیزانتون 🍃 آدینه مبارک ‎‌‌‌‌‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی شصت و چهارم: ✍جراحی با طعم عشق . ♥️برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید… شده بودم دستیار دایسون… انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم… باورم نمی شد… کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد… دلم می خواست رسما گریه کنم… 🦋برای اولین عمل آماده شده بودیم، داشت دست هاش رو می شست… همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ولی سریع لبخندش رو جمع کرد… – من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن … ♥️داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم… زیرچشمی بهم نگاه می کردن و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود… چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم: – اگر این خصوصیاتی که گفتید، در مورد شما صدق می کرد، می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید… حتی اگر دستیار باشه… 🦋خندید … سرش رو آورد جلو… – مشکلی نیست، انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه… اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی… برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم… ♥️با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود حاضر بشم… البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود… چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم… 🦋توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم … به نوبت جراحی های ما می گفتن… جراحی عاشقانه!!!! ... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی شصت و پنجم:✍ برو دایسون . . ❤️یکی از بچه ها موقع خوردن نهار، رسما من رو خطاب قرار داد: . – واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی… اون یه مرد جذاب و نابغه است و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه… . 🦋همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد و من فقط نگاه می کردم… واقعا نمی دونستم چی باید بگم یا دیگه به چی فکر کنم… ❤️برنامه فشرده و سنگین بیمارستان، فشار دو برابر عمل های جراحی، تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه، حالا هم که… 🦋چند لحظه بهش نگاه کردم، با دیدن نگاه خسته من ساکت شد… از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون… خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم… ❤️سرمای سختی خورده بودم… با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن… تب بالا، سر درد و سرگیجه… حالم خیلی خراب بود، توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد… چشم هام می سوخت و به سختی باز شد… 🦋پرده اشک جلوی چشمم، نگذاشت اسم رو درست ببینم، فکر کردم شاید از بیمارستانه… اما دایسون بود… تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن… .❤️– چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست… گریه ام گرفت… حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم … با اون حال، حالا باید … حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم… 🦋– حتی اگر در حال مرگ هم باشم، اصلا به شما مربوط نیست… . و تلفن رو قطع کردم… به زحمت صدام در می اومد… صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✍مفضّل بن عمر جعفىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: همانا صاحب اين امر داراى دو غيبت است يكى از آن دو چندان به درازا مى كشد كه پاره اى از مردم بگويند: مرده است، و بعضى گويند: كشته شده، و عدّهاى از ايشان مى گويند: او رفته است. و از اصحابش جز افراد اندكى كسى بر امر او باقى نمی ماند و از جايگاهش هيچ كس از دوست و بيگانه آگاهى نمى يابد مگر همان خدمتگزارى كه به كارهاى او مى رسد. 📚 الغيبة( للنعماني)، ص: ۱۷۱
تطهیر پتوی نجس با لباس شویی اتوماتیک... ✍ نظر آیت الله خامنه ای 1⃣ اول عین نجاست برطرف شود 2⃣ اگر دو بار با اب قلیل شسته شود و اب تخلیه شود پاک است 3⃣ اگر متصل به اب لوله کشی باشد ،با یک مرتبه پاک است
✨وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا ✨أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى ✨كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا ﴿۸۶﴾ ✨و چون به شما درود گفته شد ✨شما به صورتى بهتر از آن درود گوييد ✨يا همان را در پاسخ برگردانيد ✨كه خدا همواره به هر چيزى حسابرس است (۸۶) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۸۶
📚 ❓زنها واقعا چه چیزی میخواهند ؟ روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد. سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟ این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد. اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت. آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد: از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمنددو حتی از دلقک های دربار او با همه صحبت کرد اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند. بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتورذ فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت نزدیکترین دوست آرتور و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند! آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد پیرزن جادوگر گوژپشت وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت بوی گنداب میداد صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد. او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست. از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟ پاسخ پیرزن جادوگر این بود: ” آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگی کنند. به عبارتی خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه، آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد، در روز موعود با دلواپسی فراوان پیش پیرزن رفت اما چه چهره ای منتظر او بود؟ زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود را به جای پیر زن دید ! لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری با مهربانی رفتار کرده بود، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: کدامیک را ترجیح می دهد؟ زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن…؟” لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد. اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران، همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد! یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب، زنی زیبا داشته باشد که شب ها همیشه زندگی خوبی داشته باشند ! اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید ؟ اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟ انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود: لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد احترام گذاشته بود. اکنون فکر می کنید که نکته اخلاقی این داستان چه بوده است؟ تا نظر شما چه باشد @tafakornab
✍حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه! جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی وی را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایي که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد. بعد آینه‌ي بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ جواب داد: خودم را می بینم. دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک ماده‌ي اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ي نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی‌ شیشه‌ای رابا هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره «یعنی ثروت» پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی 🌸🍃 همین درکنار هم بودن هاست همین دوست داشتن هاست💞 خوشبختی💝 همین لحظه های ماست همین ثانیه هاییست⏰ که در شتاب زندگی سپري يشان ميكنيم🌸🍃 لحظه هاتون را قدر بدانيد با لبخند 😄 عصر آدینه تون بخیر و شادی در کنار عزیزانتون☕️🎂 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
خاله گفت : برو پیشش . فقط کافیه براش آی پارا باشی . منم این شیطون رو می برم پیش خودم . کاری نکنی پسرم دوباره در بره ها !!! پابندش کن . خجول سرم رو انداختم پایین . خیلی وقت بود که یادم رفته بود چطور زن باشم . برای خودم مردی شده بودم ناسلامتی. آروم دستگیره رو چرخوندم و سرک کشیدم . تایماز راحت و بی خیال رو تختم خوابیده بود . وارد اتاق شدم و روسریم رو باز کردم . زیر چشمی بهش نگاه می کردم .چشماش بسته بود ولی معلوم بود بیداره . تو چند دقیقه که نمی شه خوابید. نمی دونستم چیکار کنم . روم نمی شد برم پیشش. اونم لامصب حرفی نمی زد . می دونستم که بیداره . امروز برام بس بود . دیگه منتش رو نمی کشیدم . همونجوری تو اتاق ول می گشتم و الکی مشغول بودم به جمع و جور کردم وسایل بابک. بلاخره صبرش تموم شد و همونجور که خوابیده بود گفت : نمی خوای دل بکنی ؟ داره خوابم می یادها. خودم رو زدم به اون راه و گفتم : خسته ای خوب . بخواب. چشماشو باز کرد و به نگاه سراسر شیطنت بهم کرد وگفت : که خستم ؟ که بخوابم ؟ آره ؟ از لحنش جا خوردم و واسط اتاق هاج و واج وایسادم . بلند شد و اومد سمتم. تو به حرکت دستش رو انداخت زیر رونم و بلندم کرد . شوکه شدم . منو گذاشت رو تخت و گفت : که خستم آره ؟ چشماش دودو می زد . هر چی نباشه ، به ماهی زن بودن رو باهاش تجربه کرده بودم . می دونستم پشت این نگاه چیه . منم دلم مهربونی دستاش رو می خواست . منم دلم مردم رو می خواست . انگار مهر زده بودن به لبام . نه می تونستم چیزی بگم و نه می خواستم که بگم . فقط می خواستم یه بار دیگه داشته باشمش و یه بار دیگه داشته باشتم . چشمام رو بستم و خودم رو سپردم به دستهای مهربون و تشنش. همه چی مساوی بود . اول من طلب بخشش کردم و حالا اون بود که سیراب شدن از وجودم رو طلب می کرد .دو هفته از برگشت تایماز می گذشت . دو هفته بود که زندگیم به معنای واقعی بهشت شده بود . هنوز خان و بانو از وجودم باخبر نبودن . هنوز نمی دونستن من این چهار سالی که از اون خونه فرار کردم ، کجا پناه بردم . هنوز از وجود نوه ی سه سالشون بی خبر بودن . وجود تایماز و دست حمایتگرش ، دلم رو قرص می کرد اما ته دلم از وجودشون و با خبر شدنشون هراس داشتم . البته دیگه ترسم مثل قبل نبود . حالا دیگه محکمتر از قبل باهاشون مقابله می کردم . من حمایت مطلق تایماز رو داشتم و این یعنی همه چی ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
👈انجیر بمب خاصیت 😍 🌹پیامبرص فرمودند انجیر بخورید 😊 خدا تو قران به انجیر قسم خورده 😊 🌹هر کمبود و ضعفی در بدن دارید با ۷ عدد انجیر درمان کنید 👌داخل یک لیوان حاوی نصف اب نصف گلاب حدود ۷ ساعت خیس کنید بخورید بیمارای سختی با این نسخه خوب شدن😍 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 حاج آقا دولابی (ره) : ✅خداوند فرمود:هرچه دیدی هیچی مگو!من هم هرچه دیدم هیچی نمیگم. یعنی تو در مصائب صبور باش و چیزی نگو، منم در خطاهایت چیزی نمیگم. ✍هرچه درد را آشڪارتر ڪنی، دوا دیرتر پیدا میشود.اگر با ادب بودی و چیزی نگفتی راه را نشانت میدهد. باید زبانت را ڪنترل ڪنی ولو اینڪه به تو سخت بگذرد. چون بابیانش مشڪلاتت روچندبرابرمیڪنی. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا❣ آرامشی از جنس ️فرشته‌هایت  نصیب همه دلهای مهربون و شبی آرام و بی نظیر ️قسمت  دوستان و عزیزانم بفرما در پناه مهر خداوند ️شب بر شما خوش✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 به نام آنکه گل را خنده آموخت. و بر جان شقایق آتش افروخت. به نام آن که جان را زندگی داد طبیعت را به جان پایندگی داد به نام خدای خوبیها "به نام خداوند بخشنده مهربان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شروع روز تون پُر برکت 🍃باصلوات برحضرت محمدوآل محمد(ص) 🍃🌹الّلهُمَّ 🍃 🌹صلّ 🍃 🌹علْی 🍃🌹محَمَّد 🍃🌹وآلَ 🍃🌹محَمَّدٍ 🍃🌹وعَجِّل 🍃🌹 فرَجَهُم