eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
"آتش بیار معرکه" در زمان قدیم گروه موسیقی متشکل از: تار زن ،کمانچه کش، نی زن، ضرب گیر، دف زن، خواننده و یک آتش بیار بود. "آتش بیار "یا "دایره نرم کن"، هیچ سر رشته ای از موسیقی نداشت، اما از آنجا که ادوات موسیقی همانند، دف و ضرب از پوست حیوانات تهیه می شدند، در تابستان و بهار در اثر گرما خشک و منقبض شده و در زمستان و پاییز در اثر سرما و رطوبت نرم می شدند، در نتیجه صدای خوبی از آنها خارج نمی شد. وظیفه آتش بیار آن بودکه، هر چند ساعت یک بار در تابستان با کمک آب این ادوات را نرم و مرطوب سازد و در زمستان با کمک حرارت آتش آن ها را خشک و منقبض نگاه دارد. درست است که آتش بیار نقش اصلی را در گروه موسیقی نداشت، ولی بدون وجود او از ساز ها صدای خوبی بیرون نمی آمد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
نبرد های شاپور اول ساسانی و امپراتوری روم این جنگ در سال ۲۴۴ میلادی در جایی در بین النهرین میان امپراتوری ساسانی و امپراتوری روم اتفاق افتاد و در پایان جنگ رومی ها شکست خوردند. جنگ اول در سال ۲۴۳ زمانی که امپراتور روم گوردین سوم به ایران حمله کرد، آغاز شد. نیرو های او تا مشبک ( نزدیک شهر فلوجه در ۶۰ کیلومتری غرب بغداد امروزی ) پیشروی کردند. در جنگی که در این ناحیه روی داد، رومی ها شکست خوردند. اما موضوع کشته شدن گوردین در خلال جنگ یا ترور شدن وی به دست افسران خود، کاملا مشخص نشده است. 🔹️ پس از این پیروزی و به دستور شاپور اول، کتیبه ای سه زبانه در نقش رستم بر روی صخره ها حک شد. در این کتیبه که تنها منبع موجود درباره این جنگ است، چنین آمده است: نخست هنگامی که من بر کشور ایستادم ( = پادشاه شدم )، گردیانوسِ قیصر از همه شهر های روم، سپاه بزرگی جمع کرد و به ایران شهر ما تاخت. در مرز آسورستان ( غرب فرات ) جنگ بزرگی در مشیک ( مسیچه ) در گرفت، نیرو های رومی سرکوب و تار و مار شدند و گردیانوسِ قیصر کشته شد. پس رومیان، فیلیپوس را به عنوان قیصر جدید خود برگزیدند. فیلیپوسِ قیصر با نمسته ( = التماس و شفاعت ) به سوی ما آمد و برای خون بها ۵۰۰ هزار دینار داد ( = پرداخت ) و به باج ایستاد ( = باج گذار شد ) و ما از این رو مشبک را پیروز شاپور نام نهادیم. در مقابل این کتیبه، مورخان رومی ادعا می کنند که نیرو های رومی تا حدودی موفق به پیشروی شدند اما در میانه جنگ، امپراتور گوردین با نقشه از پیش تعیین شده فیلیپ عرب کشته شد. می توان گفت که تمام آن چیزی را که منابع ایرانی و رومی در مورد جنگ های شاپور اول ذکر می کنند، امکان دارد زیرا رومی ها بعد از این شکست به اندازه ای نا امید و درمانده شده بودند که نمی توانستند به این سادگی از شر امپراتور نوجوان ایران خلاص شوند. پس از مرگ گوردین، جانشین او فیلیپیوس ( فیلیپیوس که سردار رومی متولد سوریه و از خاندان عرب بود، به فیلیپ عرب نیز شهرت داشت. ) با شاپور صلح کرد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعامیکنم امشب❄️ زیراین سقف بلند روی دامان زمین هرکجا خسته و پرغصه شدی دستی ازغیب به دادت برسد وچه زیباست ❄️ که آن دست مهر خدا باشد و بس شبتون آرام💫❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌷بِسمِ 🌹💗اللهِ ❤️🌷الرَّحمنِ 🌹💗الرَّحیم ❤️🌷به نام 🌹💗خالق ❤️🌷بخشنده 🌹💗و مهربانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 بین خودمان باشد سردار، از وقتی رفتید؛ آسمان کشور هم مثل آسمان دل هایمان تاب ندارد... ابری است...بغض آلود است... اینجا هوا بدجور پس است... 💔 از وقتی رفتید؛ روحمان آرام و قرار ندارد... قلب هایمان جلا ندارد... شادی رنگی ندارد... از وقتی رفتید؛ دیگر واژه" امنیت" برای ما آشنا نیست.... 💔 راستی سردار عزیزمان، چه خبر؟! از هم نشینی هایت با حضرت عباس علی برایمان بگو از دلبریهای بی وقفه ات از سید و سالار شهیدان از زیبایی های نگاه عمه جانمان... 💔 از دغدغه های پدرانه ات برای مام میهن... از راز دست هایت... بی شک، آنجا هم از فکر آسمان شب های میهنت قرار نداری آنجا هم دلت برای دفاع از مردمت پر میزند... پیش اهل آسمان هم عزیزی... 💔 مرهم دل های زخمی فرزندان شهدا، حالا دیگر شاخه گل ها را از دستان کوچک رقیه خاتون میگیری... حالا دیگر آرام بخواب... غیرت سرزمینم... 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـد 🌹ٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💚 گل نرگس نظری کن که جهان بی تاب است!!! روز و شب چشم همه منتظر ارباب است..... مهدی فاطمه پس کی به جهان می تابی؟ نور زیبای تو یک جلوه ای از محراب است 🌤اللهُـمَّ عَجِّـل لِوَلِیِّکــ الــْفَرج🌤 ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل من به امید روزی نشسته است که مهمان حرمتان باشم، چشم بدوزم به آن پرچم سرخ و زمزمه کنم: امیری حسینٌ و نعم الامیر ◈السلام عليك و على أبنائك المستشهدين◈ ◈Peace be upon you and upon your martyred sons.◈ ❣السلام علی الحُسیْن ✨ ❣و علی علی بن الحُسیْن✨ ❣و علی اولاد الحُسیْن ✨ ❣و علی اصحاب الحُسیْن✨
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 14 دی ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:45 ☀️طلوع آفتاب: 07:14 🌝اذان ظهر: 12:09 🌑غروب آفتاب: 17:04 🌖اذان مغرب: 17:24 🌓نیمه شب شرعی: 23:24
👆 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود ↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔹علامت اینکه یک نفر الله را پیدا کرده این است که، خوش اخلاق است، شیرین است، آرامش دارد، زودرنجی ندارد، حساسیت ندارد، با کسی درگیر نمی‌شود. 🔹 کسی که با همه کس درگیر می‌شود، با خودش درگیر است، این آدم الله ندارد، چون الله همیشه به آدم شادی می‌دهد و آدم با همه کس در صلح می‌باشد. ❤ خدا کسی است که وقتی او را داری، اصلاً با هیچ چیز دیگر عصبانی نمی‌شوی. چون صد است. «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». 🔹ما که با داشتن الله حرص و جوش زیاد می‌خوریم، معلوم است که او را نداریم. فکر می‌کنیم، خیال می‌کنیم که داریم. اگر الله بیاید غصه ­ها می‌رود. یعنی الله و غصه، اصلاً با هم جمع نمی‌شوند. می‌شود ما یکبار به خدا بگوییم تا تو را دارم غم ندارم. 👤 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
✍پرسش:شما گفته بودید که وعده ناهار مضرترین وعده غذایی است در حالی که از کودکی این مطلب را که صبحانه‌ات را خودت بخور، نهار را با دوستت و شام را به دشمنت بده به ما گفته اند سند و دلیل شما برای بیان این مطلب چیست؟ ✅ پاسخ: در مورد مطلبی که بیان کردید اولاً از منابع ادبی در خصوص چگونگی آن باید بررسی نمایید. ثانیاً در منابع طب سنتی از خوردن ناهار پرهیز داده شده است و مصرف صبحانه به صورت کامل و مصرف شام به صورت سبک توصیه شده است. 📚 کتاب پرسش و پاسخ دکتر روازاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از درگاه خداوند منان 🍀براتون آرزو میکنم 🌸بهترین روز 🍀بهترین سرنوشت 🌸بهترین دنیا 🍀بهترین آخرت 🌸بهترین دوست 🍀بهترین زندگی... 🌸را داشته باشید 🍀یکشنبه تون پر از موفقیت 🌸
🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 واقعی 🌸درسته که مامانم در جریان همه چیز بود اما نمیدونستم بهم اجازه میده که شب قزوین باشم  یا نه؟ گفتم فکر نمیکنم مامانم اجازه بده با اطمینان گفت _ اجازه میده وقتی مامانم خواهش کنه ازش حتما میزاره.نگران نباش  مامانم میدونه چجوری مامانتو راضی کنه شک داشتم که مامان قبول کنه.اون روز مامان علی زنگ زد _خانم ناصری خانواده دور هم جمع هستن اگر اجازه بدین سارا جون رو ببریم با خودمون . 🌸مامانم به صورت من نگاه کرد میخواست از چشمام بفهمه که چی دوست دارم. با وجود اینکه میدونستم مخالفه مطمئن بودم جوابش نه هست.تو چشمام نگاه کرد و گفت _بله اجازه میدم باورم نمیشد موافقت کرده.خوشحال بودم.از اینکه میتونم کنار علی باشم و خانوادشو کامل ببینم خیلی خوشحال بودم. اما نمی دونستم چرا مامان اجازه داده مامانم انگار داشت هولم میداد که برم تو دل دشمن.  برم و چشامو باز کنم و بدونم میخوام با چه مدل خانواده ای زندگی کنم اصلا خودم بفهمم ادامه دوستی درست هست یا نه؟ 🌸بعضی وقتها پیش خودم میگم هیچ مادری مثل مامان من جنبشو نداره که دست بچشو تو انتخاب باز بزاره بعضی وقتام میگم مامان از دست من خسته بود چون همیشه تو دعواهاش با بابا میگفت _ اگه این دو تا بچه نبودن من یه دقیقه هم تو رو تحمل نمیکردم اینا رو سر و سامون بدم ازدواج کنن من یه دقیقه هم  نمی مونم . من عذاب وجدان داشتم همیشه میگفتم کاش من نبودم که بخاطرم مامان عذاب نمیکشید، 🌸همیشه خودمو مقصر بدبختی مامانم میدونستم مامانی که از ۱۶سالگی تو یه خانواده بدفهم و بی فرهنگ افتاده بود و این تفاوت تربیت و فرهنگ خردش کرده بود. مامان فقط به خاطر ما با همه چیز کنار اومده بود و تحمل میکرد. انگار منم دوست داشتم زودتر ازدواج کنم که مامانم زودتر از اون جهنم خلاص بشه. 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 🌸 واقعی 🌸ما رفتیم قزوین دوازده فروردین بود خیلی هیجان داشتم سر اینکه کجا بریم بین همه بحث بود یک عده به شوخی میگفتن بریم باغهای اطراف الموت  و یک عده نظر دیگه ای داشتن. نوبت به من رسید گفتن نظرتو چیه؟ الموت یا کجا..؟ من به شوخی گفتم نظرم اینه که بریم یا کجا. همه خندیدن اما انگار زیر مامانش کبریت کشیده بودن یک دفعه با حالت عصبی سر همه داد کشید _خفه شید همونجایی میریم که من میگم. همه سرشونو انداختن پایین و علی به من چپ چپ نگاه میکرد. خیلی تو ذوقم خورده بود 🌸ندیده بودم کسی با این سن و سال فرق شوخی و جدی رو نفهمه و همچین رفتار بچگانه ای از خودش بروز بده. از اون شب یک ترس بدی افتاد به دلم ولی بازم دلم به علی خوش بود. همه از اون لحظه به بعد ساکت بودن و نظری نمیدادن بهترین خاطره ی من از قزوین فقط یه چیز بود اونم اینکه علی چه تهران بود چه یزد شبا قبل اینکه بخوابم حتما باید باهام حرف میزد و  رویا پردازی میکردیم اما اون شب بالاسرم نشسته بود  و داشت  موهامو نوازش میکرد تا خوابم ببره. صبح هم تهران برگشتیم.رفتارها عادی نبود و من کلی سوال برام پیش اومده بود 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🔅 : 🔸 المُجاهِدونَ تُفتَحُ لَهُم أبوابُ السَّماءِ ؛ 🔹«درهاى آسمان به روى مجاهدان گشوده مى شود.» 📚 غررالحكم و دررالكلم ، ح ۱٣٤٧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه احکام شرعی🌹 اموزش پاک کردن نجاست از فرش و لباس و پارچه ☘🌸☘🌸☘🌸☘ ﷽ ❓پرسش جایی که نجس باشه با چقدر آب تطهر میشه؟ مکارم 📝پاسخ همین که بعد از برطرف کردن عین نجاست آب شیلنگ را روی آن قسمت بگیرید و آب مقداری حرکت کند آنجا پاک می شود. حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
✨إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ✨أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ✨يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ ✨وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ ✨وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ ✨مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ ✨بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾ ✨در حقيقت ‏خدا از مؤمنان جان و مالشان ✨را به بهاى اينكه بهشت براى آنان باشد ✨خريده است همان كسانى كه در راه خدا‌ ✨مى ‏جنگند و مى ‏كشند و كشته مى ‏شوند ✨اين به عنوان وعده حقى در تورات ✨و انجيل و قرآن بر عهده اوست و چه كسى ✨از خدا به عهد خويش وفادارتر است ✨پس به اين معامله‏ اى كه با او كرده‏ ايد ✨شادمان باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است (۱۱۱) 📚سوره مبارکه التوبة ✍آیه ۱۱۱
🕯روزی چـهارشــمع درخانه ای تاریک روشن بودند 🕯اولین آنها که ایمان بود گفت: دراین دور و زمـانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. 🕯شمع دومی که بخـــشش بود،گفت: دراین زمانه مردم دیگر به هم کمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است و او هم خاموش شـــد. 🕯شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد. درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. 🕯سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت:من امیدم. وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند... 🌸دوست خوب من : 🌸خوشبختی نگاه خداست آرزو دارم 🌸خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد 🌸و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند... 🌸 آمیــــن🤲
📚 📚 ⚡️شأن و منزلت ⚡️ 🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. 🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612
✅حکایتی بسیار زیبا و شنیدنی 🌾🍃🌼گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️ در راه با پرودرگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) 💥در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️ با ناراحتی گفت: ⚜من تو را کی گفتم ای یار عزیز ⚜کاین گره بگشای و گندم را بریز! ⚜آن گره را چون نیارستی گشود ⚜این گره بگشودنت دیگر چه بود⁉️ 🌾🍃🌼نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند❗️ ندا آمد که: ⚜تو مبین اندر درختی یا به چاه ⚜تو مرا بین که منم مفتاح راه 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 @tafakornab @shamimrezvan
بانو پرفسور مجتهد زاده ؛ شب گذشته پس از سالها خدمت صادقانه درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهرسوربون فرانسه درگذشت. این بخش از زندگینامه ی ایشان است: من در سال ۱۳۰۳ در تهران در خانواده ای با وضع مالی نسبتا خوب به دنیا آمدم تا ۱۵ سالگی علاقه به ادامه تحصیل در موسیقی بودم . ۱۵ ساله بودم که یک شب به عزیز گفتم : عزیز جون من بزرگ شده ام و شبها نمیترسم تنها بخوابم شما باید در اتاق پدر بخوابید . در قدیم اعیان به مادرشان عزیز و افراد پایین شهر ننه میگفتند. شب بعد عزیز یک صندلی گرفت و کنارم نشست و دستم را گرفت و به صورتش چسباند و گفت فری جان من افتخار میکنم که عزیز تو باشم ولی مادر تو هنگامیکه دو ماهه بودی مرد و من کلفت شما هستم و تو را مانند دختر خودم بزرگ کرده ام. آن شب من و عزیز شکوه خانم خیلی گریه کردیم و تصمیم گرفتم طب بانوان بخوانم و خانم ها را معالجه کنم تا هیچ کودکی بی مادر بزرگ نشود. در سیکل دوم طبیعی خواندم و دیپلم گرفتم و یکسال آلیانس رفتم و زبان فرانسه آموختم در سال ۱۳۲۲ به دستور شاه به فرانسه اعزام شدم تا بعد به کشورم برگردم و خدمت کنم. پسرها برای تحصیل در مهندسی به اتریش می رفتند و دختران برای طب به فرانسه می رفتند . ۷ سال طب عمومی خواندم و طب تخصصی زنان را در سه سال پاس کردم و در سوربون تحصیلات فوق تخصصی نازایی را دو ساله به معدل ++Aتمام کرده و رزیدنت سینیوریتا انکولوژی شدم. سه سال بعد دیپلم پروفسوری سرطان شناسی بانوان را اخذ کردم و همزمان تدریس در بخش انکولوژی بیمارستان دانشگاه را بعهده گرفتم. پدرم نظام بود و کلنل عالیرتبه ای بودو سخت بیمار شده بود مجبور شدم به تهران برگردم و او را در مریضخانه ملک تاج خانم نجم السلطنه بستری کنم. پدرم به دلیل عوارض ناشی از مصرف الکل ، فوت نمود و در گورستان ظهیرالدوله دفن شد . من ماندم و عزیز که دیگر خیلی پیرشده بود و از عهده کارهای منزل بر نمی آمد. یک خانمی را استخدام کردم . من به استخدام وزارت علوم درآمدم و سی سال در دانشگاه تهران تدریس کردم و چهل سال هم طبابت کردم. عزیز شکوه که به رحمت خدا رفت من به حدی تنها شدم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد. مطب من پس از بازنشستگی در جوادیه بود و اغلب زن های ولگرد که بیماریهای مقاربتی داشتند به من مراجعه میکردند. منزل ما یک باغ بزرگ در سلطنت آباد بود طبقه پایین را سی تا تخت خواب گذاشتم که شبها زنهای ولگرد می آمدند که اغلب بیمار هم بودند. چون من هرگز ازدواج نکردم و تنها فرزند بودم و از طرفی خانواده پدری ام که روحانی بودند و نان ما را به دلیل نظامی بودن پدرم و بی حجابی و .... حرام میدانستند ، هرگز با من رفت و آمد نمی کردند. تنهایی آنقدر به من فشار آورد که اوایل دهه ۷۰ منزلمان را وقف کردم و اسمش را گذاشتم بنیادنیکوکاری دکتر مجتهدی و یک میلیون دلار که همه دارایی من بود را به بنیاد دادم و از ایران رفتم. در ابتدا در بیمارستان به عنوان پروفسور ارشد مشغول بکار شدم و وظیفه آموزش پزشکان متخصص که کورس انکولوژی را میگذراندند بعهده گرفتم و عضو پیوسته دپارتمان سرطان شناسی فرانسه شدم. در سال ۲۰۰۰ از عهده تست های بدنی اتاق عمل بر نیامدم و از جراحی معاف شدم . و از آن تاریخ پرونده های مهم که بعضا تقاضای اتانازی یا تشریح و یا اهدای عضو دارند را بررسی میکنم و عضو گروه ۷ نفره هستم. امروز که نگاهی به گذشته میکنم ، عمیقا از خدا سپاسگزارم که به من افتخار خدمت به انسانیت را داد و از صمیم قلب خوشحال میشوم که خانمی را معالجه کنم تا به آغوش خانواده اش برگردد و کودکان دوست داشتنی اش را بزرگ کند. امیدوارم هیچ کودکی چون من بی مادر بزرگ نشود. امروزدر پانسیون لاوارنیه که مخصوص اساتید بازنشسته سوربون است زندگی میکنم و روزی یکی دو ساعت پرونده هایی که به من ارجاع میشود بررسی میکنم . زندگی پر بار و با ارزشی داشتم و دیگر هیچ آرزویی ندارم جز مرگی آرام و راحت....... او اولین متخصص زنان و فوق تخصص سرطان های زنان بود. عرض تسلیت به جامعه پزشکان و تمام بانوان بزرگ ،شجاع و مستقل ایران زمین. روانش شاد، یادش گرامی وجاودان نامش تا ابد ماندگار باز نشر کنید تا مشاهیر بزرگ سرزمینمان شناخته وجاودان بمانند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 🍃 بيل گيتس بعد از خوردن غذا ۵ دلار به عنوان انعام به پيش خدمت داد. پيشخدمت ناراحت شد. بيل گيتس متوجه ناراحتی او شد و گفت: چه اتفاقی افتاده؟ پيشخدمت گفت: من متعجب شدم بخاطر اينکه در ميز کناری، فرزند شما ۵۰ دلار به من انعام داد. درحالی که شما که پدر او هستيد و پولدارترين انسان روی زمين، فقط ۵ دلار انعام ميدهيد! گيتس لبخندی زد و جواب معنا داری گفت: او فرزند پولدار ترين مرد روی زمينه ولی من پسر يک نجار ساده. "هیچوقت گذشته ات را فراموش نکن" @tafakornab @shamimrezvan
❣️ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺷﺎﺩﯼ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﯿﺪ. ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ.. ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ، ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﯾﺪ! ﺍﮔﺮﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ، ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺷﯿﺪ! ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ! ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ انعکاس رفتارهای شما ﻧﯿﺴﺖ...! سلام 🌸 روزی سرشار از عشق و سعادت براتون آرزومندم❤️ ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹 دی‌ ماه ۱۳۵۳ استاندار وقت کرمان در دفترش پذیرای زوجی بود، زوج میانسال پولداری، ساکن تهران که به تازگی از مسافرت طولانی‌ به دور دنیا و شهرهایِ ایران برگشته بودند. هیچوقت کسی‌ ندونست چرا از بینِ این همه شهر کرمان رو انتخاب کردند. مرد مهندس کشاورزی و تحصیل‌کرده‌ ی دانشگاه تهران و بعدا پاریس بود. خیلی‌ پولدار بودند، پولی‌ که حاصل کارِ مرد از تجارت و تخصصش بود نه ارثیه ی فامیلی. مرد به استاندار وقت گفت: "سالهاست زندگی‌ می‌کنیم و متاسفانه فرزندی نداریم و وارثی. تصمیم گرفتیم با پولی‌ که داریم در کرمان چیزی بسازیم. "استاندار خیلی‌ خوشحال شد. فوری پیشنهاد داد: "بیمارستان بسازین. کرمان بیمارستان کافی‌ نداره." مرد گفت: "نه!" استاندار پیشنهاد داد: "هتل! کرمان فقط یک هتل داره." —نه! —مدرسه؟ مسجد؟ مرکزِ خرید؟ و جوابِ همه نه بود. همسرِ مرد توضیح داد: ما تصمیم گرفته ایم در کرمان دانشگاهی بسازیم. با همه ی امکانات! و مرد کلامِ همسرش رو کامل کرد: ما یه دانشگاه اینجا میسازیم اونوقت هتل و مسجد و بیمارستان و مرکزِ خرید و مرکزِ جذبِ توریست هم در کنارِ اون دانشگاه ساخته میشه. ما دانشگاهی در کرمان میسازیم برایِ بچه‌هایی‌ که نداریم و می‌تونستیم داشته باشیم. اون روز و تمامِ هفته ی بعد اون زوجِ میانسال در ماشین استانداری تمامِ کرمان رو برایِ پیدا کردنِ زمین مناسب برایِ ساختن اون دانشگاه زیر و رو کردند. هر جا بردنشون، چیزی پسند نکردند. روزِ آخر در حومه ی کرمان در بیابونِ برهوتِ کویری کرمان، راننده کلافه دمی ایستاد تا خستگی‌ در کنند و آبی بنوشند. راننده بعدها تعریف کرد که: " تا مرد پیاده شد که قدمی‌ بزند، زیر پاش یک سکه ی یک ریالی پیدا کرد. برش داشت و به من گفت همین زمین رو می‌خوام. برکت داره. پیدا کردنِ این سکه نشونه ی خوبیست. اینجا دانشگاه رو میسازم. " راننده می گفت بهشون گفتم: "اینجا؟؟ اینجا بیابونه. بیرونِ کرمانه، نه آب داره و نه برق. خیلی‌ فاصله داره تا شهر." ولی‌ مرد سکه ی یک ریالی رو گذاشته بود جیبش و اصرار کرده بود که نه فقط همین زمین رو می‌خوام. همه ی زمینِ این منطقه رو برام بخرین. دانشگاه رو اینجا میسازم."اون زمین خریده شد، و احداثِ دانشگاهِ کرمان از همون ماه با هزینه و نظارتِ مستقیم اون مرد شروع شد. اتاق کوچکی در اون زمین ساخته شد و تصویرِ کوچکی از اون مرد رویِ یکی‌ از دیوار‌ها بود. کسی‌ تو کرمان اصلا اونو نمیشناختش. سالها گذشت، خیلی‌ اتفاق‌ها افتاد. انقلاب شد، جنگ شد. ولی‌ هیچ چیز و هیچ کس نتونست، مشکلات شخصی‌، بیماری، و حتی در اوج جنگ هرگز اجازه نداد ساختنِ اون دانشگاه متوقف شه. و در تمام این مراحل همسرش در کنارش بود و لحظه‌ای ترکش نکرد. اون دانشگاه ساخته شد. یکی‌ از زیباترین، مجهزترین دانشگاه‌های ایران. شامل دانشکده‌های مختلف تقریبا در تمامی‌ رشته ها. سرانجام در ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ در حضور خودش و همسرش ، اون دانشگاه افتتاح شد. دانشگاهِ شهید باهنرِ کرمان! نامی‌ از او بر هیچ جا نبود غیرِ از همون عکسِ کوچیکِ قدیمی‌ تو اون اتاق کوچیک. وقتِ سخنرانی‌ افتتاحیه گفته بود که چقدر خوشحاله که اون دانشگاه رو ساخته و حس میکنه که این فرزندانِ خودش هستند که به اون دانشگاه میان. و آرزو کرده بود که اتاقِ کوچکی در ورودی اون دانشگاه داشت که با همسرش اونجا زندگی‌ میکرد و میتونست آمد و رفتِ هر روزه ی فرزندانش رو ببینه. اتاقی‌ به اون داده نشد. ولی‌ او ادامه برایِ اتمامِ اون دانشگاه رو هرگز متوقف نکرد. دانشکده‌های مختلف یکی‌ بعد از دیگری شروع به کار کردند. آخرین دانشکده ، دانشکدهِ پزشکی‌ بود. در کنارِ این دانشکده او و همسرش یک بیمارستانِ ۳۵۰ تخت خوابی‌ هم ساخته بودند. روز افتتاحِ اون دانشکده دقیقا با فارغ التحصیلی من در....... افتتاحیه رفتم، همه ی دانشجوها از رشته‌های مختلف اومده بودند. جا برایِ سوزن انداختن نبود. کسی‌ حتی نمی‌دونست که اونا اومدن یا نه. بیشترِ ماها هیچ تصویری از اونا ندیده بودیم.وقتی‌ رئیس دانشگاه کرمان سخنرانی‌ کرد و گفت به پاسِ تمامِ تلاش‌ها و کاری که کرده ‌اند دانشکده و بیمارستانِ دانشگاهِ کرمان به نام او نامگذاری شده، و با اصرار از او و همسرش خواست که پشت تریبون بیان و شروع به کارِ اونجا رو رسما اعلام کنند، اون وقت ما زوجِ پیر و کوچیک و لاغر اندامی رو دیدیم که از پله‌ها بالا رفتند. هیچ سخنرانی‌ نکردند و هیچ نگفتند. فقط اونجا ایستادند و دانشجوها همه بدونِ هیچ هماهنگی‌ قبلی همه با هم به احترامشون بلند شدند و برایِ بیشتر از ۲۰ دقیقه فقط دست زدند. و اونا فقط نگاه کردند و گریه کردند. زنده یادان فاخره صبا و علیرضا افضلی پور.هم اکنون هر دو در کنار هم و در قبرستان ظهیرالدوله آرمیده اند . روحشان شاد، قهرمانان واقعى و بى ادعا. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ ✨ ✨از نژاد چشمه باش 🌙بگذار آدم‌ها تامی‌توانند ✨سنگ باشند 🌙مهم این است ✨که تو جاری باشی 🌙و از آنها بگذری ✨خوشبخت کسی‌ست که 🌙شکوه رفتارش ✨آفریننده‌ لبخند برلب‌های 🌙دیگران باشد