هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_بانوا
#احکام_زیورآلات #احکام_پوشش
☑️ پرسش: زیور آلات زن ، اگر در معرض دید نامحرم باشد ، چه حکمی دارد ؟
✅ پاسخ: آیات عظام #بهجت ، #صافی ، #خامنه ای ، #فاضل_لنکرانی و #وحید_خراسانی : باید از دید مرد نامحرم پوشانده شود
⭐️ آیت الله #تبریزی: پوشاندن #زیورآلات پنهانی ( مانند دستبند ، النگو و گردن بند ) از دید نامحرم واجب است
🍀 آیت الله #سیستانی: پوشاندن گردن بند از دید #نامحرم واجب است ولی پوشاندن النگو ، دستبند حلقه ازدواج و انگشتر واجب نیست
🍀 آیات عظام #مکارم و #نوری: پوشاندن زیورآلات پنهانی ( مانند دستبند ، النگو و گردن بند ) از دید نامحرم #واجب است ولی پوشاندن #حلقه_ازدواج و انگشتر واجب نیست.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ
✨لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ ﴿۱۶﴾
✨ﺁﻳﺎ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ
✨ ﻛﻪ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ
✨ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺣﻖ
✨ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺎﺷﻊ ﮔﺮﺩﺩ(۱۶)
📚سوره مبارکه الحدید
✍آیه ۱۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــ🌸ــــلام
آخرین شنبه بهمنماه
واولین شنبه ماه رجبتون عالی
امروز از خدا
برای تک تکون اینگونه
دعا کردم..
الــــ🌸ـــــهی 🤲
همه چیزتون عالی باشه
حس وحالتون عالی
لحظه هاتون عالی
و از همه مهمتر
زندگیتون عـــالی باشه
🌸 شروع هفته تون عالی
خاطره دوم از شهید ازدواج (حاتمی)
که الان بدست بنده رسید☺️
سلام علیکم
ممنون میشم ماجرای ما رو در مورد (شهیدحاتمی) مسول کمیته ازدواج بزارین تو کانالتون
چند سال پیش، با تعدادی از خواهران و برادران شیرازی راهی جنوب بودیم/تقریبا 10تا اتوبوسی میشدیم/
ما هم به عنوان راوی نوکریشونُ میکردیم، تقریبا هر 4الی 5 ساعتی میرفتیم تویِ یکی از اتوبوس ها
از اهواز حرکت کردیم به سمت هویزه،استثنائا فرصت کردم 3تا از ماشین ها رو برم(تقریبا هر ماشینی نیم ساعت)
ماجرای شهید حاتمی رو هم بین روایت ها مطرح کردیم
آخرین ماشین که رسید، ماشینی بود که ما وستر شده بودیم(یکی از اتوبوس پسرا)
بچه ها با چه شور و حالی دوره کرده بودن ما رو و میگفتن قبر شهید حاتمی کجاست
وقتی رسیدیم اونجا، با تعجب همه دیدیم که حدود 50الی 60 تا از دخترایِ خودمون حلقه زدن دور شهید حاتمی و چه حالات معنوی.... /لباسا و پرچم های مخصوصی داشتیم که مشخص بود از کجا اومدیم و اهل کدوم شهریم/
همینجوری منتظر بودیم، که مسول کاروان که بنده خدا هم شاهد ماجرا بود و میدید پسرا مثل اسپند رو آتیش دل تو دلشون نیست، گفت:کاروان شیراز حرکت
اصلا یه وضع عجیبی شده بود، همه منتظر بودن که یهو گفتن حرکت
من دیدم چاره ی دیگه ای نیست
سریع رفتم بالا سر شهید حاتمی گفتم:خواهرای محترم
از خود گذشتگی نشون بدین، پسرا هم گره تو کارشون هست
یهو همه الفرار
پسرا رو نگو، که مثل بچه های مدرسه ای که فقط منتظر شنیدن زنگ آخر هستن تا فرار رو بر قرار ترجیح بدن. هاج و واج منتظر بودن
بین پسرا یه جوون 27. 28 ساله ای بود(فکر کنم اسمش وحید بود) که از اون شلوغ های شیراز بود، از اون مجید سوزوکی های امروزی که فقط کارش موتور و تیپ و رفیق بازی و لوتی بازی بود
لحظه ای که خواهرا بلند شدن،/هنوز یه چند نفری بودن/
دیدم پسرا به سرعت... خودشون رسوندن اونجا... که یه وقت دیدم همون جوون خودش رو کامل انداخت رو قبر شهید حاتمی و کاملا دراز کشید رو قبر شهید حاتمی و قبر و بغل گرفت
جوری که هیچکس دیگه ای دستش به قبر نمیرسید
گفتم چیکار میکنی وحید آغو
گفت:حاجی ولمون کن، بعد یه عمری که نَنَمون(مامانم) نتونست برام زن پیداکنِ
یه نفر پیدا شده میتونه کار 100 تا ننه رو انجام بده
امروز نمیخواد 100تا زن پیدا کنِ
در حق ما برادری کنِ و فقط برا من زن پیدا کنِ
اونجا بود که بقیه ی رفقا بیخیال خودشون شدن و مجلس شد خنده و درخواست حاجت از شهید حاتمی برا نز گرفتن وحید آغویِ گل
یاعلی3
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
خاطره شهید ازدواج🤦♂😁
منو حمید رفته بودیم راهیان نور به نیت حاجت ازدواج گرفتن از شهید حاتمی🙈
هر لحظه که میرفتیم سر مزار این شهید شلوغ بود و همیشه هم خواهران سر مزار بودن😂🙈
و منو و دوستم قسمت نمیشد بریم و خلوت کننیم با شهید عزیز
تا اینکه نقشه ای کشیدم 😈😅
ساعت اخر که اونجا بودیم با هم رفتیم دیدیم بازم دو تا خانوم نشستن سرمزار😤
فکری به ذهنم رسید رفتیم جلو به اون دوتا دختر خانوم گفتم ،
درسته این شهید حاجت ازدواج میده؟
اون دوتا خانوم گفتن بله
گفتم شما هم همین حاجتو دارید؟
دو تاشون به هم نگاه کردن و ریز لبخند زدن چیزی نگفتن
هیچی منم گفتم خانومهای محترم منو دوستمو میپسندید ؟اون بیچاره ها مات و مبهوت به ما نگاه میکردن منم خیلی جدی گفتم
گفتم خانوما شهید حاتمی ما دو تا رو فرستاده کدومتون ،کدوممونو انتخاب میکنید؟😄😄
خانوما برگشتن یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما کردنو پا بفرار گذاشتن🤣🤣🤣🤣
ما هم نشستیم تا دلت بخاد با شهید خلوت کردیم و حلالیت هم خواستیم از شیطنتی که کردیم😂
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد.
روزی بود روزگاری بود، زمستان و برف بود . صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت:
برم به باغم سری بزنم. به باغش رفت برف روی زمین نشسته بود باغبان گفت:
دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند. ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود.
باغبان با تعجب گفت:
نکند خواب می بینم؟ این فصل و میوه انجیر؟ باغبان با خودش گفت:
بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد. با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد. دربانها پرسیدند:
با شاه چکار داری؟ باغبان گفت:
آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم. شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد. دو سه تا انجیر خورد و گفت:
از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم. باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت. شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت. چون نتوانسته بود شکار کند، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند.
چند روز گذشت. صاحب باغ با اعتراض گفت: به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند. باغبان صدایش بلند شد. داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید. آنها هم ناراحت شدند و او را بعنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست.
از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد. شاه خندید و گفت: چه سرنوشت بدی داشته ای. حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند. و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت.
مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت: آنچه من می خواهم در اینجا نیست. پرسیدند:
تو چه می خواهی؟ باغبان گفت: به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم. خبر به پادشاه رسید. باغبان را صدا کرد و گفت: چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی !
صاحب باغ گفت: تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند.
از آن به بعد، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند:
درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تدیبر نمودن بهلول
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریبوار و سر به گریبان ناله می کند.
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت: آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی. آن مرد گفت:
من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانترا از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود.
بهلول گفت: غم مخور من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفتمن فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم منما . اما به عطار بگو امانت مرا بده. آن مرد قبول نمود و برفت.
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت: من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمت آنها مسجدي بسازی.
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت: به دیده منت. چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت: فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساختو مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد. مرد عطار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود. آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت: کیسه امانت این شخص در انبار است. فوری بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوری امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعای خیر براي بهلول نمود.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
کلّهاش بوی قورمه سبزی میدهد
امروزه در دورهی تمدّن و پیشرفت برای از میان بردن مخالفان روشهای بی رحمانه و وحشیانهای وجود دارد ؛ فکرش را بکنید که در گذشته چگونه میتوانستهاند؟ یکی از شیوهها در دورهی صفویه برای کشتن مخالفان این بود که از کلهی مخالفان قورمه سبزی درست میکردند . چه کار زشت و بی انصافانهای؟ البته در بسیاری از دورهها و حتی امروزه نیز از این بدتر است .
این زبانزد ( ضرب المثل) از همین داستان ریشه میگیرد .در بارهی کسی که دنبال دردسر خطرناکی بوده که میتوانسته منجر به مرگ او شود این زبان زد را به کار می بردند .
در صفحه 495 از کتاب تاریخ ایران نوشته پیگولوسکایا و چهار تاریخ نویس دیگر
میخوانیم : « شاه اسماعیل دوم صفوی کوشید تا برای استواری پایه قدرت خویش اعدامهای دسته جمعی به راه اندازد از جمله شش برادر خود را که در قزوین ساکن بودند اعدام کرد و احکامی برای قتل دیگر کسان خود که در ایلات زندگی میکردند صادر نمود...»و در صفحه 513
میخوانیم : « شاه عباس قیام مردم را با بی رحمی فوقالعاده خاموش میکرد. مثلاً در گیلان تمام افراد قبیلهی جیک را بلا استثنا معدوم ساختند و ایل کُرد مُکری و ایل قزلباش تکه لو به همین سرنوشت دچار شدند .»
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌷🌷🌷
#داستان_واقعی
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد بهوسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
فردای روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود.
کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان بهعنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✴️•⇦ اگر روزانه ۱۰ عدد مغز بادم پوست کنده را میل کنید برای تقویت اعصاب و افزایش حافظه مفید است
📝•⇦ همچنین باعث تسریع در رشد کودکان نیز می شود
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
به جمع ما بپیوندید 👇🏻👇🏻🤔
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
نذارید قهرهاتون طولانی بشه
نذارید بغضهاتون طوفان بشه
نذارید دلهاتون احساسِ
سنگینی کنه
با حرفی
آغوشی
نگاهی
یک نقطه ی پایان بذارید
ادامه دادن یعنی غرور
و غرور
تمرینِ جدایی میاره
┄❊○🍃❤️🍃○❊┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَمَنْ یُجیبْ...
حالِ دلم اضطراری است!
در این دنیای شلوغ و هزار رنگ
دل خوشم به بودنت... داشتنت...
بـدم ... بـدم... بـد !
اما کنار تو آرام میشوم ..
شبم را با یادت بخیر کن🌙