هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎حضرت علی (ع) :
🌸زیبایی زمین به انسان
🍃زیبایی انسان به عقل
🌸زیبایی عقل به ایمان
🍃زیبایی ایمان به عمل
🌸زیبایی عمل به اخلاص
🍃زیبایی اخلاص به دعا
🌸وزیبایی دعا به صلوات
شروع آدینه ای پربرکت و نورانی با صلوات برمحمد وال محمد
🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💙 #سلام_امام_زمانم💙
سلام آقا
دوباره #جمعه و
من بر سر راهت
گدایی می کنم
#نگاهت را
بریز در کاسه ام #امروز
اگرچه گاهی از اوقات
به راهت بی وفایی می کنم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💦روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
💧بردن نام حسین بن علی میچسبد
💦اَلسلام علَی الْحسَیْن
💧وعلی علی بْن الْحسین
💦وعلی اولادالحسین
💧وعلی اصحاب الحسین
#سلام_اربابم_صبحم_بنامتان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💎💧💎💧💎💧💎💧💎💧
#تدبردرقرآن #پاتکشیطان
🔸 ما انسانها یه دشمن زخم خورده داریم به اسم #شیطان
چون به جدّ ما حضرت آدم سجده نکرده، از درگاه خدا رانده شده. برای همینم از آدم و بچههای آدم بدجور کینه داره.
🌸️ خدا در چند جای قرآن میفرماید حواستون باشه، این #شیطان دشمنِ آشکارِ شماست. در سوره یوسف میفرماید:م
📖 إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (یوسف/۵)
بدرستیکه #شیطان، دشمنِ آشکارِ #انسان است!
🔹 در ۵ آیهی دیگه هم میفرماید:
📖 "إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ"
او دشمن آشکار شماست!
🔹 اونایی که در جنگ شرکت کردند میدونند..
وقتی به دشمن حمله میکنی و یه منطقهای رو تصرّف میکنی، دشمن تمامِ قدرت و توانش رو جمع میکنه تا با یک حملهی سنگینتر اون مناطق رو آزاد کنه، و پس بگیره. به این حملهی سنگین میگن:👈 پاتَک
🔹️ در مسائل معنوی هم همینطوره. هر کار خوب، و هر #عملصالح که انجام دادی، اگر مقبولِ درگاهِ الهی باشه، پاداشش بهشته.
در واقع با هر عمل خوبی، خودت رو در #بهشت جا کردی.
🔹️ حالا، حواست باشه...هر وقت یه کار خوبی کردی، و خودت رو توی #بهشت جا کردی، منتظر #پاتکشیطان باش، چون این دشمنِ قسم خورده، میخواد #بهشت رو ازت پس بگیره.
🔹️ اگر یه شب یه #نمازشبِ خیلی خوب خوندی، منتظر باش که فرداش #شیطان برات برنامه داره...
🔹️ اگر یه شب یه هیات خوبی رفتی و حال خوبی بهت دست داد، خیلی گریه کردی، بعدش منتظر #پاتکشیطان باش، که میخواد مثلاً با یه نگاهِ حرام، همهاش رو ازت پس بگیره...
🔹️ اگر یه #زیارت خوب رفتی، یه کربلای خوب رفتی، احساس کردی خیلی متحوّل شدی، منتظر باش که #شیطان حسابی برات برنامه داره...
🔹️ اگر یه #ماهرمضان خوب رو پشت سر گذاشتی، و یک ماه بندگی خالصانه کردی، و خیلی حالت خوب شد، مطمئن باش که #شیطان خیلی از دستت عصبانی شده، حسابی برات برنامه داره. میخواد به هر قیمتی شده این بهشتی رو که رفتی ازت پس بگیره...م
🔹بخاطر همین خدا در قرآن میفرماید مراقب باشید #شیطان شما رو از بهشت بیرون نکنه.. این ملعون قبلاً پدر و مادر شما رو از #بهشت بیرون کرده:
📖 یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ ای فرزندان آدم! #شیطان شما را نفریبد، همانگونه که پدر و مادر شما را از #بهشت بیرون کرد.(اعراف/۲۷)
☝ این نکته هم یادت باشه:
اون کارِ خوبی که انجام میدی، هر چقدر بزرگتر و مهمتر باشه، #پاتکشیطان هم سنگینتره.
♦️ مراقبِ #شیطان و حملاتش باشیم...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💎💧💎💧💎💧💎💧💎💧
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️#هرکسهرچهبکاردهمانرادرومیکند۰۰۰۰
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه 7 خرداد ماه 1400
🌞اذان صبح: 04:09
☀️طلوع آفتاب: 05:51
🌝اذان ظهر: 13:02
🌑غروب آفتاب: 20:12
🌖اذان مغرب: 20:33
🌓نیمه شب شرعی: 00:10
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروزجمعه۱۰۰مرتبه
🌻خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد
🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
🌻وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼این ذکر موجب عزیز شدن میشود...
منتظرند ناقوس آمدنت به صدا درآید
تا پخش شود نوای ظهورت درون دلها...
مهدی جان بیا و صدای آمدنت را به گوش ما برسان!
#امام_زمان
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#نشونی
🌺 امام علی علیه السلام فرمود :
🔹طمع، (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى كند و او را تشنه بازمى گرداند و ضامنى است كه هرگز وفا نمى كند
🔹 و بسيار مى شود كه نوشنده آب پيش از آنكه سيراب شود گلوگيرش شده (و هلاك مى گردد) و هر اندازه ارزش چيزى بيشتر باشد كه مورد رغبتِ اين و آن گردد، به همان اندازه مصيبت از دست رفتنش بيشتر است.
🔹 آرزوهای ( دور و دراز) چشم بصيرت را كور مى كند و (چه بسا) سود به سراغ كسى مى رود كه او به دنبالش نيست!
📚 نهج البلاغه حکمت ۲۷۵
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
قضاوت هايمان را به تاخير بيندازيم
بسیار #آموزنده👌
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
💫ادویه های پرخاصیت
① زعفران اثر مسکن و ضد سرفه
② زردچوبه اثر ضد سرطانی
③ زنجبیل تقویت کننده معده
④ دارچین درمان تب، سرفه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام
روز آدینه تون بخیر
🌸زندگیتون پر از سلامتی
نبض تون پر احساس
🌸قلب تون پر عشق
فکرتون پر از یاد خدا
🌸 در کنار عزیزان و خانواده
آدینه خوب و خوشی
🌸پیش رو داشته باشید.
#آدینهتونخداپسند💞
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستانواقعی #برات_میمیرم
#قسمتاول
عاشق پسری شده بودم که به تمام بچه های دانشگاه می ارزید... مذهبی بود... اما در عین حال متواضع و خونگرم... اکتیو و خنده رو... ولی من کجا و اون کجا... من یک دختر بد حجابی بودم که از امل بازی و سر به زیر بودن متنفر بودم... پسرهای فامیل مثل داداشم بودن... اما دلم بد جایی گیر کرده بود ... براش میمردم... هرگز نمیتوانستم ببینم یکی غیز از من دستهاشو بگیره و تو قلبش بشینه... به خودم گفتم اگه به قلبت و خواسته ات بها میدی بسم الله... بلاخره دست به کار شدم... اما کار به این راحتی نبود... اون در شرف داماد شدن بود.... اما من ول کن نبودم... ازدواج اون یعنی مرگ من...تا اینکه تصمیم نهایی رو گرفتم... تصمیم گرفتم تو دانشگاه جلوی همه بچه ها نظرمو بگمو خودمو بندازم به پاش .... اصلا برام مهم نبود که غرورم میشکنه یا آبروریزی میشه... فقط به وصال اون فکر میکردم... یک شاخه گل گرفتم دستمو بعداز کلاس جلوی همه راهشو بستم...بهش گفتم : میدونم مذهبی هستی و از دخترای مثل من خوشت نمیاد... ولی باور کن همونی میشم که تو بخوای... چادری میشم... نمازمو به جماعت میخونم... اصلا ... اصلا هر چی شما بگید...
با من ازدواج کن.. من .. من...
ادامه دارد..
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستانواقعی #برات_میمیرم
#قسمتدوم
قلبم به شدت می تپید.... فقط گل را گرفته بودم سمتشو هی حرفهامو میزدم... یکی از دانشجوها برای اینکه جو عوض بشه و به داد من برسه با صدای بلند گفت : برای خوشبختی شون صلوات....
استاد از کلاس خارج شد و خطاب به معشوقه من گفت: آقا سینا مبارکه ... بگیر این شاخه گل رو...
سینا گل را از من گرفت... داشت حالم بد میشد...یک جورهایی از رفتارم شرمنده شده بودم... فکر میکردم باعث خجالتش شدم ... هزار جور فکر و خیال در آن واحد به سراغم آمد... احساس ضعف میکردم... میترسیدم پس بیفتم...دیگه فکرم کار نمی کرد... تا اینکه با صدای دلنشین سینا به خودم آمدم... خانم سرمدی شما لایق بهترین ها هستید... ارزش شما خیلی بیشتر از اینهاست...
واااای خدای من !!با شنیدن این جملات بیشتر عاشقش میشدم... ولی ترس وجودمو پر کرد... نکنه اینجوری داره جواب رد میده ... اصلا نکنه قرار ازدواجش قطعی شده...اصلا نکنه ....
زبانم بند آمده بود...
.........
اون روز پراز دلهره و استرس به سر شد...
من روز بعد به دانشگاه نرفتم.. اصلا به لحاظ روحی حال خوشی نداشتم.... خانواده ام از گندی که زده بودم خبر نداشتن... همش به خودم لعنت میفرستادم:ای دختره بی عقل... خواستگاری کردن بس نبود !!؟ شماره تماس واسه چی دادی... وااااااااااای ... دیوانه کاش یک جای خلوت باهاش صحبت میکردم...کاش یک نفر دیگر ر ا واسطه میگرفتم...
دیگه الان برای فکر کردن دیر شده بود...
از اتاقم بیرون نمی آمدم ... به بهانهی درس حبس شده بودم... ولی گوشم بیرون بود .... صدای زنگ تلفن که در می آمد سریع فال گوش میشدم... آخه شماره خونه رو داده بودم ... ده بار با صدای تلفن جون به لب شدم ...
غروب بودکه صدای زنگ تلفن منو دوباره به پشت در کشاند.... باورم نمی شد... مادر سینا زنگ زده بود...
ادامه دارد....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تلنگر
#حدیث_مهدوی
💟امام زمان(علیه السلام) می فرمایند:
امّا اموال شما، پس آن ها را نمى پذیریم، مگر به خاطر این که پاک شوید. پس هر که مى خواهد، بپردازد و هر که نمى خواهد، نپردازد. آن چه خدا به ما عطا کرده، از آن چه به شما عطا نموده بهتر است.
📙کمال الدین، ج2، ص484، ح4 ؛ الغیبة، طوسى، ص290، ح247.
📝 #شرح_حدیث:
حضرت(علیه السلام) در این کلام مبارک، به این نکته اشاره مى کند که ثمره ى پرداخت حقوق مالى واجب، به خود انسان برمى گردد و امام(علیه السلام) این اموال را مى گیرد تا نفسِ پرداخت کنندگان پاک شود، نه این که امام به آن ها محتاج باشد.
📖 قرآن کریم نیز در آیه ى زکات به این نکته اشاره کرده است:
(خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ)[1]؛ از اموال آنان، صدقه (زکات) اخذ کن تا آنان را پاک گردانى و تزکیه کنى؛ و بر آنان درود بفرست و دعا کن، که دعاى تو مایه ى آرامش آنان خواهد بود.
📔پی نوشت:
[1]. سوره ى توبه، آیه ى 103 .
منبع: شرح چهل حدیث از حضرت مهدى(علیه السلام)، على اصغر رضوانى،با تلخیص
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_نماز
☑️ #سوال
آیا نماز را تند بخوانیم اما درست، قبول است یا نه ؟
ــــــــــــــــــــــ
✅ #پاسخ
انسان باید نماز را به صورت صحیح بخواند. اگر تند خواندن باعث شود که انسان واجبات نماز و قرائت را مراعات نکند، نمازش اشکال پیدا می کند.
بنابراین تند خواندن تا وقتی که نماز را با اشکال مواجه نکند، ایرادی ندارد.
البته تند خواندن نماز کار پسندیده ای نیست. انسان اگر آثار و برکات نماز را بداند و توجه کند که در مقابل خداوند ایستاده است، نماز خود را با آرامش می خواند.
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا
✨وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ
✨ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ ﴿۶۴﴾
✨بگو خداست كه شما را از آن
✨تاريكيها و از هر اندوهى مى رهاند
✨باز شما شرك مى ورزيد (۶۴)
📚سوره مبارکه الأنعام
✍آیه ۶۴
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایتآموزندهرنجیاموهبت!
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر آورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،
یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا :
مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار...
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
همیشه آنچه که درباره "من" میدانی باورکن
نه آنچه که پشت سر"من"
شنیده ای
"من"همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای
👤چارلي چاپلين
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🌱حکایت
روزی شخصی از ملانصرالدین پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است.
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
آرزوهایتان رابالاتر ازخواستههایتان بگیرید. بلندپرواز باشید.
جاذبهی زمین همه چیز را به سمت خود میکشد: تیراندازان همیشه دستشان را بالاتر از هدف میگیرند.
👤 بلامی
@tafakornab
داستان وضرب المثل👆
🌱حکایت موش و آهن
در گذشته های دور ، بازرگانی بود که برای تجارت به کشورهای مختلف سفر می کرد . يك روز پيش از آغاز سفري ، با خود اندیشید که اگر در طول این سفر ، راهزنان اموال او را غارت کنند، هنگام بازگشت به شهر و ديار خود ، هيچ سرمایه اي نخواهد داشت . بازرگان نمیدانست این سفر چقدر طول می کشد و صلاح نمی دید که سرمایه اش را به صورت سكههاي پول به امانت بگذارد. بنابراین سیصد کیلو آهن خرید و آن را نزد یکی از دوستانش به امانت گذاشت تا پس از بازگشت از سفر ، آن را پس بگیرد . بازرگان با خود گفت : « آهن از هرچیز دیگر بهتر است . از آنجایی که آهن سنگین است ، هیچکس نمي تواند آن را بدزدد . به علاوه ، آهن نه آتش می گیرد و نه فاسد می شود ، قابلیت شکستن ندارد و کهنه نيز نخواهد شد . » بازرگان بعد از آن با دوستش خداحافظی کرد و به سفر رفت.
سفر بازرگان یک سال طول کشید . او در بازگشت متوجه شد که قیمت آهن بالا رفته است . لذا تصمیم گرفت آهن هاي خود را از دوستش بگيرد و بفروشد . بنابراین به خانه دوستش رفت تا آهن امانتی را پس بگیرد . اما دوست قدیمی اش ، آهن ها را در جای دیگری پنهان کرده بود . بازرگان پس از سلام و احوالپرسی گفت که براي بردن آهن امانتی آمده است . دوست قدیمی ، بازرگان را با مهرباني به خانه اش برد و به او گفت : « دوست عزیز ! خیلی متأسفم که به تو این خبر را می دهم . حقیقت این است که من آهن ها را در انبار خانه ام گذاشته و در آن را قفل زده بودم . اما وقتی چند ماه بعد در انبار را باز کردم ، دیدم که موشها همه آهن ها را خورده اند . از بابت این اتفاق متأسفم و نمی توانم به تو کمکی بکنم.
بازرگان که متوجه حقه بازی دوستش شد ، تصمیم گرفت با او مقابله به مثل کند . ناراحتی خويش را پنهان کرد و به آرامی گفت : « تو درست می گویی . من هم شنیده ام که موش آهن دوست دارد و هرجا آهن پیدا کند ، می خورد . البته كه تو مقصر نیستی.»
مرد خائن از این جواب خوشش آمد و با خود گفت : « این مرد احمق ، داستان موش را باور کرد . بگذار برای شام او را به خانه ام دعوت کنم تا به این وسیله اگر شکی در ذهن او هست ، از بین برود . » پس به بازرگان گفت : « مدت طولانی است که ما یکدیگر را ندیده ایم . دعوت مرا قبول کن و امشب برای صرف شام به خانه ام بیا . » بازرگان گفت : « برای لطفی که به من داری متشکرم ، اما امشب کار بسیار مهمی دارم . فردا برای ناهار می آیم.»
بازرگان در هنگام خروج از منزل ، فرزند کوچک دوستش را دید که بیرون از خانه مشغول بازی است . او بچه را در آغوش گرفت و به خانه خود برد و از همسرش خواست که تا فردا شب از بچه مراقبت کند .
روز بعد او به خانه دوستش رفت . صاحبخانه که به خاطر ناپدید شدن فرزندش ، بسیار ناراحت و پریشان بود ، به بازرگان گفت : « فرزندم از دیروز ناپدید شده است و ما تمام شهر را گشته و او را پیدا نکرده ایم . مرا ببخش امروز نمی توانم از تو پذیرایی کنم.
بازرگان پرسید : بچه تو پسر بود ؟ پیراهن راه راه و ژاكت سیاه پوشیده بود ؟ آيا شلوار او سفید و كفش وي سیاه بود ؟
مرد با هیجان پاسخ داد : بله . این مشخصات فرزند من است . او را کجا دیدی ؟
بازرگان گفت : « دیروز وقتی از خانه ات بیرون رفتم ، یک کلاغ سیاه را دیدم که در آسمان پرواز می کرد و یک پسر با اين مشخصات را به منقار گرفته بود."
مرد با اوقات تلخی فریاد زد : « اي مرد احمق و دیوانه ! این چه داستان مسخره و نا ممکنی است که تعریف می کنی ! چه دروغ بزرگی ! چطور یک کلاغ که کمتر از دو کیلو وزن دارد ، می تواند پسر بچه ای را که بیش از ده کیلو وزن دارد ، به منقار بگیرد و ببرد ؟»
بازرگان گفت : « به نظر من عجیب نیست . در شهری که یک موش بتواند سیصد کیلو آهن را بخورد ، یک کلاغ هم می تواند پسر بچه ده کیلویی را به منقار بگیرد و ببرد.»
مرد از کار خود شرمنده شد و گفت : " همه چیز را فهميدم ، موش آهن تو را نخورده است ، فرزندم را بیاور و آهن خود را ببر."
📚کلیله و دمنه
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
انسان دو سال نیاز دارد
که حرف زدن را بیاموزد
و پنجاه سال نیاز دارد
که سکوت را بیاموزد
👤ارنست همینگوی
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱داستان کوتاه
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».
🖋☕️
🌱داستان کوتاه
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».😂
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند هرگز در زندگی شما غایب نبوده ، نیست و نخواهد بود....
.
.
اگر خدارو دوست داری و عاشق خدا هستی این پیجو دنبال کن
از صمیم قلب بگو و کامنت کن :
"خداوند همواره در کنارم است"
.
.
این پیام رو به اون کسی که احساس میکنی نیاز داره بفرست
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍓در ایـن عـصـر قـشـنـگ🌹
🌺☕️هر چـه تـقـدیــر بـلـنــد🌷
🌸🍓هرچـه لـبــخند قشنــگ🌹
🌺☕️هرچه از لطف خداست🌷
🌸🍓هـمه تـقـدیـم بــه شمــا🌹
🌺☕️عصرتـون پــراز آرامش🌷
🌸🍓 آدینه تون پر از شادی🌹
♡• •♡