هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ
لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلا
🌺 همان پروردگار مشرقها و مغربهای عالم
که بجز او معبودی نیست پس او را وکیل خود بگیر.
📖 سوره مزمل / ٩
🌺 خدای مشرق
خدای مغرب...
خدای مــــــــــــن!
خدایی جز تو ندارم....
امروز و هر روز پناهم باش!
🌹 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم
🌹 #الهی_به_امید_تو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸اولین شنبه دی ماه تون
🍃🌸پربرکت با صلوات
🍃🌸بر حضرت محمد و آل محمد(ص)
🍃🌸اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ
🍃🌸وَالُ مٌحُمٌدِ
🍃🌸وعجل فرجهم
🍃🌸در پناه #امام_زمان_عج
روز و روزگارتون پر از نعمت
و خیر و برکت و سعادت🍃🌸
🌸✨ #سلام_امام_زمانم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
زلال اشڪ و دعایے #سلام_اربابم
سُـلالــۂ النـجبـایـے #سلام_اربابم
سپیده سَرنَزده روبـروے #ڪرببلا
بہ گریہ گفٺ گدایـے #سلام_اربابم
🕊 #السلامعلیڪ_یاسیدالشهدا
💗 #ســـلام_اربــابــــم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 #تلنگرهای_قرآنی
ما میدانیم سینهات از آنچه آنها میگویند تنگ میشود و تو را سخت ناراحت میکنند. پس برای رفع ناراحتی، پروردگارت را تسبیح و حمد کن! و از سجدهکنندگان باش!
💥 #تـلـنــــــگرامــــروز:
آری! این است نسخه خدای ما، برای رفع غم و ناراحتی، پس یادمان باشد: هرچقدر رابطهمان با خدا قویتر باشد کمتر غمگین میشویم💪😊
#ما_با_قرآن_بیدار_میشویم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍ #چندراهبرایآرامش:
🔹در آوردن کفشها به کاهش فشار عصبی کمک میکند.
🔹هوای دریا ، آب شور و صدای امواج ، همگی باعث آرامش شدید میشوند ، پس حداقل سالی یکبار مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید.
🔹دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت کامل بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید.
🔹آهسته غذا خوردن و جویدن ، باعث تجدید قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد. یاد بگیرید حداقل نیم ساعت سر سفر بنشینید
🔹جلوی گریه خود را نگیرید وگاهی گریه کنید.
🔹وقتی احساس میکنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست ، با قدم زدن ، آنها را پاک کنید.
🔹اگر نتوانید کسی را ببخشید ، افکار خشمگین تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد. کارهای خیریه وشاد کردن دیگران ، باعث آرامش میشود.
🔹آرامش را از کودکان بیاموزید ، ببینید که چگونه در همان لحظهای که هستند ، زندگی می کنند و لذت می برند.
🔹از همان که هستید راضی باشید ، در این صورت احساس آرامش
بیشتری میکنید.
🔹هر چه اکسیژن بیشتری به شما برسد ، آرامتر خواهید شد ، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید.
🔹مهم نیست که با شما مودبانه برخورد کنند یا نه ، برخورد مودبانهی شما باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد.
🔹سرعت حرکت شما با احساستان رابطهای مستقیم دارد ، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرامتر کنید ، طولی نمی کشد که آرام خواهید شد. گاهی میتوانید برای رسیدن به آرامش ، دراز بکشید ، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید.
🔹 راحتی ، یکی از عناصر مهم آرامش است ، مثل دمای مناسب ، صندلی راحت و لباس غیر چسبان و کفش راحت
🔹هر چند وقت یک بار ساعتتان را باز کنید و خود را از فشار زمان نجات دهید.
🔹احساسات و مشکلات خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری
احساس کنید.
🔹روزانه چند دقیقه به گفتگو با خدا بپردازید و از او بابت هرچیزی که دارید مخصوصا سلامتی، تشکر کنید. باز خورد این عادت را به زودی در زندگیتان میبینید
👌یکی از مهمترین مهارتها در آرام بودن ، فکر نکردن به مسایل کوچک است دومین مهارت کوچک شمردن تمام مسایل است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے👃پوکی استخوان
✅👈درمان طبیعی
صبح: شیر عسل
ظهر: شیر خرما
عصرانه: پودر سنجد(که از مخلوط پودر پوست و گوشت و هستۀ سنجد است) مخلوط با شیر
عصرانه یا وسط روز: خوردن مخلوط سه شیره (خرما، انگور، توت)
شب: مغز گردو با پنیر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبـ🌤ـح من و یک
🍃دسته گل یاسمن و ناز
🌸یک شاخ نبات و
🍃غزلـ📖 حـافـظ شیـراز
🌸امروز دعـ🙏ــای غزلم
🍃بدرقه تـو
🌸زیـبا بشود روز تُـو
🍃از لحظه آغـاز
🌸شروع هفته تون عااااالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ فوق العاده زیبا
تقدیم به شما دوستان 🌺🍃
حس آرامش یعنـی:
بدونیم خدایی داریم
که همیشه حواسش
به زندگیمون هست...
زندگی تون پراز یاد خدا 🌺🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو چه کند مولا، یا فاطمه الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمه الزهرا
🎙مداحی آقای سید مهدی میرداماد
#فاطمیه
🖤
🆔 @tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌷﷽🌷✨ #حدیث
💎حضرت محمد (ص) میفرمایند:
☘ به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى افتد، روزيش زياد مى گردد، از عقلش بهره مند مى شود و هنگام سوال مأموران الهى پاسخ لازم به او تلقين مى گردد
📖اعلام الدين ص 265
❤️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚وآلِ مُحَمَّدٍ
💜وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_عقد
‼️ازدواج با دختر رشيده
🔷س 3515: آیا #ازدواج (موقت یا دائم) با #دختر_باکره ای که صلاح و مصلحت زندگی خود را میداند و به #بلوغ_فکری هم رسیده است، نیاز به #اذن_پدر دارد؟
✅ج: بنابر احتیاط واجب اجازۀ پدر یا جد پدری او لازم است و بدون آن بنا بر احتیاط واجب عقد صحیح نیست.
#احکام_ازدواج #احکام_زناشوئی #شرائط_صحت_عقد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ
✨وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم
✨مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكِّلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۶۰)
✨اگر خداوند شما را يارى كند،
✨هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد
✨و اگر شما را خوار كند، پس چه كسى است
✨كه بعد از آن بتواند شما را يارى كند؟
✨بنابراين مؤمنان فقط بايد بر خداوند توكّل كنند(۱۶۰)
📚سوره مبارکه آل عمران ✍آیه ۱۶۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تزریق_انرژی_مثبت
بذر"مهربانی را"
بی محاسبه بر زمین دل ها بپاش؛
"بی شک"
جهانی "عشق" درو خواهی کرد...
بهترین باش، و حس خوب زندگی را درک کن و این حس را به دیگران تزریق کن
در مسیر روياهايت حرکت کن! آن جوری که تصور می کرده ای زندگی کن.
و اصلا شک نکن به نشدنش
چون خدایی وجود داره که تصورقدرتش غیر ممکنه
جسارت اینو داشته باش اهداف بزرگ داشته باشی و شجاعتشو داشته باش که بهش برسی.
👇👇👇👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
اقدام زیرکانه و جالب از شهید چمران با قوطی کنسرو !!
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین. منم پرسیدم آخه قوطی خالی کنسرو به چه درد میخوره!!
بعد خود شهید چمران پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی رودخانه اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند!
شهید مصطفی چمران
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
بگذار آدمها تا میتوانند " سنگ " باشند ؛
مهم این است که تو از نـژاد " چشمه ای " ؛
پس جاری باش
و اجازه نده سنگ ها مانع حرکت تو شوند ؛
آنها را با نوازشهایت ذره ذره خرد کن
و از روی آنها با لبخند عبور کن.
#انرژی_مثبت
❤️🔅❤️
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
⚠️هميشه بايد
مراقب سه چيز باشيم:↯↯
➊⇜وقتي تنها هستيم
🔅مراقب افكار خود🔅
➋⇜وقتي با خانواده هستيم
🔅مراقب اخلاق خود...🔅
➌⇜و زماني كه درجامعه هستيم
🔅مراقب زبان خود...🔅
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 29
سریع از رختخواب پایین آمد و همزمان نازنین را صدا زد
-نازنین ...نازنین زهرا....مادر ... سفره بنداز این دوتا شام نخوردن
نیما بلند شد و برای کمک بازوی مادر را گرفت.مادر و پدرش سن آنچنان بالایی هم نداشتند اما رفتن و مرگ نابهنگام نریمان در یک تصادف هولناک کمر شکن بود.مادر اکثر مواقع احساس مریضی می کرد.فاخته برای کمک بیرون رفت.
سر سفره نشسته بودند و فقط صدای قاشق و چنگال و تعارفات مادر می آمد.کنار فاخته نشسته بود و دائم می گفت بخورد. در آخر نوبت نیما شد
-کم غذا شدی مادر....یه ذره دیگه بکش
دهانش پر بود و با دست اشاره کرد که نمی خورد. نگاه حسرت بار مادرش روی صورتش نشست
-چقدر خوب میشد امشب اینجا بمونین.فاخته هم که چهارشنبه و پنجشنبه مدرسه نداره
لقمه در دهانش ماسید. برنامه فاخته را مادرش می دانست و او هیچ چیز بارش نبود.چقدر دل اینها خوش بود!!!کجا بمانند و کجا بخوابند.حتما اینها فکر می کردند نیما و فاخته خوشبخت کنار هم شب را صبح می کنند.لقمه اش را با زحمت قورت داد
-من فردا کلی کار دارم....فاخته می خواد بمونه بمونه
نگاه فاخته را روی خودش احساس کرد اما ترجیح داد نگاهش نکند.نه که دوست نداشته باشد ان حال خوبی که به او دست می داد را نمی خواست.مادر آرام اشکش را پاک کرد.نیما غر زد
-حالا برا چی گریه می کنی.خب من خونه خودم راحت ترم.اومدیم یه سر بزنیم فقط
بلند شد.
-اینجا هم خونه خود ته دیگه.گفتم بمونی پنجشنبه ای بریم سر خاک.چند وقته نرفتم
نفسش را محکم بیرون فرستاد
-باشه می مونیم. ..فقط خواهشا گریه نکن
رفت و سرش را بوسید.کلا باید یک زوری بر سرش باشدانگار، وگرنه اموراتش نمی گذرد.فاخته به همراه نازنین به آشپزخانه رفتند .آقا جان پای اخبار بود. نیما مادر را کمک کرد به اتاقش برود.روی تخت نشست.دست مادرش روی گونه اش نشست
-لاغر شدی نیما.
پوزخند زد.اصلا چرا نگرانش بودند
-با فاخته خوبی مادر
دوباره پوزخند زد
-گرفتی منو.....چه خوبی دلت خوشه.....آره در حد تحمل خوبه......یه چند ماهی تحملش می کنم حالا
مادر سرفه کرد و دستپاچه به پشت سرش نگاه کرد.فاخته با سینی چای همانجا خشکش زده بود. لعنت براین شانس که نیما داشت.یادش نبود در باز است
-بیا مادر .. بیا.. فاخته جان از تو همون کمد برای خودتون رختخواب بردار بند ازین پایین تخت نیما
کلافگی نیما را فاخته می دید.وقتی می گفت تحمل می کند چطور می خواست کنارش بخوابد.نیمای بی احساس نمی فهمید با همان یک کلمه چه آتشی به جان فاخته می اندازد.سینی را آرام روی پاتختی گذاشت .به سمت کمد رفت اما ایستاد و به چشمان مادر جان نگاه کرد.دلش آغوش مادرانه می خواست نه نیمایی که دائم او را به سطل آشغال قلبش می انداخت
-مادر جان
-جانم دختر قشنگم
-میشه من پیش شما بخوابم
نیما هم با حرف فاخته ایستاد و خشک شد.هر چه نگاهش کرد فاخته به سمت او بر نگشت.همان سهم کوچک از نگاهش را هم از نیما دریغ کرد.
دمغ از نخوابیدن فاخته کنارش،روی تخت یک نفره اتاقش دراز کشید و به نقطه ای روی سقف سفید خیره شد.فاخته را می خواست و نمی خواست.نگاهش می کرد دلش برای ناز چشمانش پر می کشید اما مغزش به شدت او را پس می زد.از اینکه امشب اینجا نبود پنچر بود شاید اگر فاخته برخلاف خواسته او امشب را با او می گذراند بلکه فرجی می شد و جرقه ای پیش می آمد اما افسوس....فاخته هم تمایلی به او نشان نمی داد.به پهلو شد و جهنمی نثار افکارش کرد و چشمانش را بست.
نمی دانست چند ساعت از شب می گذرد اما دستی محکم تکانش می داد.کلافه یکی از چشمانش را باز کرد.مادر گریان بالای سرش ایستاده بود
.سریع روی تخت نشست
-چی شده مامان.. چرا گریه می کنی
-پاشو بیا مادر.. فاخته....بچه ام . پاشو بیا ...پاشو
مثل فشنگ از جا پرید و به اتاق مادر رفت.فاخته را دید.عروسکی خوابیده در کابوس.تمام تنش عرق کرده بود و می لرزید و نا مفهوم چیزهایی می گفت وحشتزده رفت و در کنارش نشست.آرام به گونه اش زد
-فاخته....فاخته
دست روی پیشانی تبر دارش گذاشت.آه دلربای کوچکش در تب می سوخت .کمی محکمتر به گونه اش زد و دست به بازویش گرفت و تکانش داد و بلندتر و اینبار با ترس صدایش زد
-فاخته...فاخته
ادامه دارد....
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌿🌸🌸🌸🌸🌿
شب سردتون گرم ازمحبت وعشق
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت ۳۰
مادر بر صورتش زد
-یا ابا الفضل چش شد این بچه
بلند شد و و به اتاقش رفت.سریع کاپشن و سوئیچ ماشین را برداشت و دو باره به اتاق مادر رفت.فاخته همانطور می لرزید و هذیان می گفت.
-مامان میرم ماشینو روشن کنم.یه پتو آماده کن الان می یام.
پاهایش را آرام از لگن برداشت و لگن را روی زمین گذاشت.مادرش آرام در را باز کرد.چادر نمازش هنوز به سرش بود
-حالش چطوره مادر
داشت پاهایش را آرام روی تخت دراز می کرد.نگاهی به چهره زرد و زارش انداخت و بعد به مادرش نگاه کرد
-فعلا خنکه .تبش اومد پایین.
حوله را هم از روی پیشانیش برداشت.دست روی پیشانیش گذاشت خنک بود.با چه حالی او را به درمانگاه برد. از ترس داشت می مرد. اصلا فکر اینکه فاخته را در این حال ببیند و روح از بدن خودش برود را نمی کرد.فاخته بدون اینکه خودش بداند گوشه ای در قلبش آرام نشسته بود.لگن را برداشت و از اتاق بیرون آمد.مادر لگن را از دستش گرفت و به چهره بیخواب پسرش نگاه کرد
-دلشو نشکون مادر !!خدا رو خوش نمی یاد....به غیر ما هیچ کس رو نداره.یه محبت کوچولو چیزی ازت کم نمی کنه اما دلش بشکنه....
غمگین به مادرش چشم دوخت
-من منظور بدی از حرفام نداشتم.اما زمان لازم دارم مامان....قبولش برام سخته
دست به بازوی پسرش کشید
-از مردونگی به دوره خون به دلش کنی با حرفات.یه کم بیشتر فکر کن.
چشمی گفت و دوباره وارد اتاق شد.فاخته آرام خوابیده بود.رفت و آرام کنارش دراز کشید.به چشمان بسته اش خیره شد.چه کسی گفته صورت با آرایش زیباست ....کمی نور و کمی معصومیت چهره فوق العاده ای میساخت.او که دوست داشت بر خلاف معیار های مذهبی خانواده اش با دختری امروزی ازدواج کند حالا دراز کشیده بود و محو دختری بود که بدون آن معیارها ،بسیار افسون می کرد. همانطور که به پهلو دراز کشیده بود و تماشایش میکرد .انگشت دستش را که روی سینه اش گذاشته بود را آرام گرفت.دستان کوچک و انگشتان لاغرش در دستان مردانه اش جا گرفت.
-فردا که چشماتو باز کنی،به من نگاه نکنی.....من احمق چی کار کنم.فقط یه جرات می خوام. ..جرات می خوام فاخته......
طاق باز شد و آنقدر به دیوار خیره شد تا خوابش برد
چشمانش را باز کرد و وقتی به پهلو شد و نیما را دید که دمر در خوابی عمیق کنار او دراز کشیده ،بلند شد و نشست.همینجور داشت به ریتم آرام نفسهایش نگاه می کرد که در باز شد و مادر جان با یک سینی و لبخندی دلنشین وارد شد
-سلام به روی ماهت عزیزم بهتری
متعجب نگاه کرد
-بهترم؟؟؟
با همان سینی نشست روبروی فاخته و سینی را روی پایش گذاشت.
-دیشب تا صبح تو تب سوختی مادر....نیما بردت دکتر ....تا صبح فقط اینجا پاشویه ات کرد تا بالاخره تبت پایین اومد. همین الان خوابش برد بچه ام
-الان فقط یه کم سرگیجه و ضعف دارم. این چیزا که میگین یادم نمی یاد.پس حسابی درد سر ساز شدم
دستش را در دستانش گرفت
-سرت سلامت عزیزم....خستگی رو می خوابی رفع میشه. ...بخور تا یه کم جون بیاد تو تنت
بلند شد و آرام از اتاق بیرون رفت و در را آرام بست.به چهره خوابیده نیما نگاه کرد.تا صبح بالا سرش نشسته بود....همان نیمایی که دیشب از بودنش به مادرش گله می کرد.مانده بود کدام روی نیما را بپذیرد ...شب زنده داریش..یا تنفر از فاخته.آه کشید...کاش کمی جرات پیدا می کرد به نیما بگوید به این زندگی مایل است.فاخته از همان اول هم از نیما خوشش آمده بود.همان اندازه که نیما برای او جذاب بود فاخته برای نیما نخواستنی ترین دختر روی زمین بود.نیما در جایش کمی تکان خورد و بالش را بیشتر در زیر سرش بالا آورد اما بیدار نشد.سینی را کناری گذاشت بلکه بیدار شود و یکبار هم شده با هم چیزی بخورند.هیچوقت یاد نداشت پدرشان با آنها غذا بخورد .فاخته و مادرش همیشه تنها بودند.در دفتر آبی خاطراتش همیشه آرزوی سفره ای پهن و یک شام عاشقانه را داشت.حالا در سیاهه زندگیش آرزو به دل یک غذا خوردن معمولی بود.خودش هم دوباره دراز کشید و خیره به مرد خوابیده در کنارش با رویاهای رنگارنگ در کنار نیما دوباره چشمانش را بست.
ادامه دارد....
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌸🌿🌿🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیطان نشسته بود و در حال وسوسه کردن خواهر و برادری بود
حرامزاده شر خر دور و بر شیطان می چرخید که چه بیهوده اینجا با وسوسه این برادر و خواهر وقت به بطالت می گذرانی ؟؟
برخیز که میان ده بالا و پایین را مرافه ایی در گرفته سخت و با کمی شیطنت به جنگ و خونریزی ختم می گردد
شیطان با بی توجهی به او همچنان به وسوسه آن دو خواهر وبرادر دل مشغول بود و گفت سکوت کن که من مشغول کاری بزرگ هستم...
ادامه درکلیپ ...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸🍃
در روزگاران گذشته، قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند: از خداوند بخواه مرگ را از میان ما بردارد. آن پیامبر دعا کرد و خداوند استجابت فرمود و مرگ را از میان آنان برداشت. با گذشت ایام، به تدریج جمعیت آنها زیاد شد، به طوری که ظرفیت خانه ها گنجایش افراد را نداشت. کم کم کار به جایی رسید که سرپرست یک خانواده صبح زود از خانه بیرون می رفت تا برای پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر افراد تحت تکلفش، نان و غذا تهیه و به ایشان رسیدگی کند. این مسئله موجب شد که افراد فعال، از کار و کسب و طلب معاش زندگی باز بماندند. ازاین رو، ناچار نزد پیامبر خویش رفتند و از وی خواستند آنها را به وضع سابقشان باز گرداند و مرگ را میان آنان برقرار کند. پیامبر دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت فرمود و مرگ و اجل را در میان ایشان برقرار کرد
بحارالانوار، ج 6، ص 116
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_واقعی #رزق_حلال
✨لوطی واقعی مرشد چلویی✨
✅یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
روزی مرحوم مرشد چلویی معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم!!!!
قبلا وضع ما خیلی خوب بود، روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند،
⛔️ اما یک باره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود ...!
✳️شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی »!
مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم.
✨شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و با تحقیر از در مغازه بیرون کردی؟!
🔴 گرفتار همان کار هستی!😔
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، 😍
و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده میشود، حتی به شما،
وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🔴 اگر کمر درد، درد عضلانی یا رماتیسم دارید هر وقت چای دم میکنید یا لای برنج یک دانه «هل» درسته قرار دهید.
🔺 هل سالمترین دیکلوفناک و عضله باز کن و مسکن دنیاست👌🏻
جالبه بدونید هل ضد سرفه است، همچنین کبد و کلیه رو تقویت میکنه و یک مولتی ویتامین طبیعیه !
👇👇🏿
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هر کی دلتو شکست صداشو درنیار.......
ی روز دلش میشکنه صداش درمیاد.......
اینـــــــــــــــــــــــــــو آویزه گوشت کن...
بــــــــــــــا (دل) کســــــــــــــــــی بازی نکن
دست بـــــــــــــــــــــالای دست بسیـــــــــــــار است.....
از سرنوشت پرسیدم با آنکه با احساسم بازی کرد چه کنم؟ انگشت بر لبانم گذاشت و گفت :
بسپارش به ما که هیچ احدی از سرنوشت خویش خبر ندارد…….!!
💔😔💔
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️مژده
❤️ای دل
❤️که مسیحا
❤️نفسی میآید
❤️كه ز انفاس خوشش
❤️بوی كسی میآید🎄✨
فرارسیدن میلاد با سعادت
حضرت عیسی مسیح (ع)،
پیام آور صلح و مهربانی و بشارت دهنده
ظهور آخرین نبی خدا
بر اهالی توحید و ایمان گرامی باد.🎉🎊
عیدتون مبارک
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh