eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز کفش‌هایم را پیدا نکرده‌ام تقلید کورکورانه از دیگران موجب رسوایی انسان می‌شود. در نکوهش تقلید کورکورانه و اطاعت بی‌چون و چرا از دیگران و آن‌گاه که کسی به تقلید از دیگری بخواهد کاری انجام دهد و نتواند رسوا شود، به کار می‌رود. خواجه‌ای، خوش خدمتی غلام خود را پیش جمعی می‌ستود و می‌گفت: آن‌چنان این غلام وظیفه‌شناس است که وقتی او را به جایی می‌فرستم، چون در راه به چیزی توجه ندارد، لحظه بازگشتنش را هم می‌توانم پیش‌بینی کنم. حاضران درخواست کردند که این امر شگفت را به آنان نشان دهد. خواجه، غلام را مأمور کرد تا پیامی را به مکانی برساند. چون غلام رفت، خواجه به تخمین می‌گفت: اکنون به فلان کوی رسید، از فلان برزن عبور کرد، به چنین بازاری وارد شد، از بازار بگذاشت، پیغام رساند و بازگشت و در راه است و اینک پشت در ایستاده است. آن‌گاه خواجه غلام را صدا زد و غلام وارد شد. در آن جمع خواجه‌ای دیگر حضور داشت. شب ماجرای آن غلام را با غلام سیاه خود قصه کرد و او را سرزنش فرمود. غلام گفت: در جایی شما نیز چنین بگویید تا بدانید من از آن غلام کم نیایم. خواجه با اعتماد به گفته غلام، روز دیگر در مجلس همان ادعا را مطرح کرد و برای اثبات ادعای خود، غلام را به جایی دور فرستاد و پیوسته به حضار، مسافت پیموده غلام را تعیین کرد و پس از ساعتی گفت:‌ اینک غلام حاضر است. آن‌گاه غلام را خواند و غلام بر در بود. خواجه با نهایت خرسندی پرسید: فرمان را انجام دادی؟ گفت‌: آقا! هنوز کفش‌هایم را پیدا نکرده‌ام. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواص سیاه دانه و درمان هزار درد با سیاه دانه👌 دانه های سحرآمیز و جادویی که در بدن انسان معجزه می کند و کمتر انسانی آن را می شناسد و از خواصش مطلع است ! حتما کلیپ رو ببینید و با خواص جادویی سیاه دانه آشنا شوید و هرگز مصرفش را قطع نکنید ! برای دوستان تان هم ارسال کنید تا با این طلای سیاه آشنا شوند. join us 👌👇👇
قومی که عمر جاوید خواستند (مرگ)✨ 💠در روزگاران گذشته، قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند: از خداوند بخواه مرگ را از میان ما بردارد. آن پیامبر دعا کرد و خداوند استجابت فرمود و مرگ را از میان آنان برداشت. با گذشت ایام، به تدریج جمعیت آنها زیاد شد، به طوری که ظرفیت خانه ها گنجایش افراد را نداشت. کم کم کار به جایی رسید که سرپرست یک خانواده صبح زود از خانه بیرون می رفت تا برای پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر افراد تحت تکلفش، نان و غذا تهیه و به ایشان رسیدگی کند. این مسئله موجب شد که افراد فعال، از کار و کسب و طلب معاش زندگی باز بماندند. ازاین رو، ناچار نزد پیامبر خویش رفتند و از وی خواستند آنها را به وضع سابقشان باز گرداند و مرگ را میان آنان برقرار کند. پیامبر دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت فرمود و مرگ و اجل را در میان ایشان برقرار کرد 📚 بحارالانوار، ج 6، ص 116 ✍@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ از درخت بیاموزیم برای بعضی ها باید ریشه بود تا امید به زندگی را به آنها بدهیم برای بعضی ها باید تنه بود تا تکیه گاه آنها باشیم برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود تا عیب های آنها را بپوشانیم برای بعضی ها باید میوه بود تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را ‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمی که دریا میشود شبهای جمعه ⚜مهمان زهرا(س)میشود شبهای جمعه ⚜گرچه گنه کارم ولی با دست زهرا ⚜این نامه امضاء میشود شبهای جمعه ⚜هر کسی یار ندارد به خودش مربوط است ⚜یارِ من باش حسین جان ، که گدای تو منم ⚜السلام علیک یا ابا عبدالله 🌙شبتون حسینی💫✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب با تمام پیچیدگی اش ❄️چه ساده ، 💫آرامش می بخشد ؛ ❄️کاش ما هم 💫مثل شب باشیم ... ❄️پیچیده ولی 💫آرام بخش دلها....!! شبتون در پناه خدا❄️💫 ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽✨الهی به امیدتو 🍃🌺امروز آدینه برای روا شدن 🍃🌸حاجات خیر همه صلوات 🍃🌺دعا کنیم برای هم 🍃🌸برای یه حال خوب 🍃🌺برای دلی آروم 🍃🌸برای گشوده شدن گره ها 🍃🌺 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌸 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌺 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💚 💝 امید غریبانه تنها کجایی چراغ سر قبر زهرا کجایی 🌹تعجیل درفرج صلوات 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"یا اباعبدالله" صبح شد باز دلم تنگِ تو💔 از دور سلام تو نیاز و ضربانِ دلمے، ختمِ ڪلام صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین"ع" 🍂🍃🌹 صلواتی معادل صلوات تمـــام خلایــق 🌹🍃🍂 💙👈 حضرت علی ؏ ؛‌↯↯ 🌺👌هر کس هر روز سه بار و در روز جمعه صد بار این صلوات را بفرستد به عدد صلوات تمام خلایق صلوات فرستنده خواهد بود و در روز قیامت در زمره خواص آن حضرت مبعوث خواهد شد و آن حضرت دست او را گرفته با خود داخل بهشت خواهد کرد↯↯↯ 🍃🌸صَلَوَاتُ‏ اللَّهِ‏ وَ مَلَائِكَتِهِ‏ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِهِ و جَمِيعِ خَلْقِه‏ُ عَلَى‏ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِه‏ِ وَ عَلَيْهِمُ‏ السَّلَام‏ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ‏ وَ بَرَكَاتُهُ 🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز   9 دی ماه 1401 🌞اذان صبح:   05:44 ☀️طلوع آفتاب:  07:13 🌝اذان ظهر:  12:07 🌑غروب آفتاب: 17:00 🌖اذان مغرب: 17:20 🌓نیمه شب شرعی: 23:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔻! 🔸در میان راه‌هایی که برای رسیدن به آسودگی هست؛ یکی از شاه‌راه‌ها و راه‌های باعظمت «» است. با محبت نه‌تنها راحتی‌ها افزایش می‌یابد، بلکه سختی‌ها هم بهتر تحمل می‌شود. 🌸 امام سجاد(ع) به زُهْری فرمود: چرا مردم را مثل خانواده‌ات تلقی نمی‌کنی؟ یعنی بزرگ‌ترها را مانند پدر و مادرِ خود بدانی، کوچک‌ترها را جای فرزند خودت بگذاری و همسالان را برادر خود بشماری. وقتی آنها را خانواده خودت بدانی به کدام‌یک از آنها دوست داری ظلم کنی؟! کدام‌شان را دوست داری نفرین کنی؟! آبروی کدام‌یک را حاضری ببری؟! 🌸 بعد می‌فرماید: «وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ...» وقتی ابلیس به تو القاء کرد که «بهتر از مسلمان دیگری هستی!» اگر او سنش بیشتر است، بگو ایمان و عمل صالح او بیشتر است، اگر سنش کمتر است، بگو گناه من بیشتر است و اگر هم‌سن توست، بگو من به گناه خود یقین و به گناه او شک دارم؛ پس او بهتر از من است! اگر مردم به تو احترام گذاشتند، بگو «از خوبی آنهاست» اگر با تو نامهربانی کردند، بگو «به‌خاطر بدیِ من است» 🔸اگر با همه مثل خانواده‌ات مهربان باشی، زندگی‌ات آسوده‌تر می‌شود، دشمنانت کم و دوستانت زیاد می‌شوند؛ از خوبی‌شان خوشحال می‌شوی و از بدی‌شان ناراحت نمی‌شوی. 👤‌ ️استاد پناهیان 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔹بهترین صبحانه ها برای کودکان کم اشتها و ضعیف: 🔸حلیم 🔸عدسی 🔸شیر و خرما 🔸تخم مرغ (حتما با نان های سبوس دار یا جو مصرف شود) ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مورد گذشته زیاد فکر نکن اشکهایت راجاری خواهد ساخت.. در مورد آینده زیاد نگران نباش ترس در تو ایجاد خواهد کرد.. درهمین حال حاضر زندگی کن،لبخندرا برلبانت خواهد آورد 🌹 با احترام تقدیم به شما خوبان 🌹 لحظه هاتون پراز شادی و لبخند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌷 امروزم را با سپاس و سرور آغاز میکنم و با شور و شوق در انتظارِ موهبت‌های خداوند می‌مانم، من تجلی زنده و شادمانه حیاتم خداوندا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ اجـازه نده، دیـروز و فـردا با هم دست به یکی کنند، و لذت لحظات نـاب امروز را ازتو بگیرند، اجازه نده افکار پـوچ، تازگی زندگی اکنون را از تو بگیرند، بدون قضاوت و بـرچسب زدن به افکارت از لحظات امـروز لذت ببر. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻گل نرگس آبروی دو عالم 🌼خیالت کی میرود ز خیالم 🌻اباصالح ای امام غریبم 🌼تمامیْ دردم،تو هستی طبیبم... 👆🎥مناجات تصویری بسیار زیبا و دل نواز، در مورد حضرت مهدی عج.. ➿〰➿〰➿〰 🌻 امام مهدی عجل الله تعالی فرجه: 🌼همانا در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم و اگر غیر از این بود؛ ☜ از هر سو گرفتاری و سختی به شما روی می آورد و دشمنان شما را از میان بر می داشتند، از معصیت خدا بپرهیزید و ما را با اعمالتان پشتیبانی کنید. 📚 بحارالانوار، ج 53، ص 175 ✍🏻 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔷 🔶 🔷 سوال :حکم چانه زدن در خرید و فروش چیست؟ 🔶 جواب : مانع ندارد البته چانه زدن بعد از انجام معامله مکروه است.... وهمچنین چانه زدن برا جنسایی که قیمت مقطوع وعرف جامعه است و ارزشش کم است(دست فروشان) درست نیست .... 🔷وهمچنین چانه زدن زیاد که طرف رو متضرر کنه درست نیست ... 🔶امام باقر ع : چانه زدن خوب هست نه آنقدر که طرف معامله متضرر شود... (منبع سایت مراجع) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ✨يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ ﴿۴۱﴾ ✨پروردگارا روزى كه حساب برپا مى شود ✨بر من و پدر و مادرم و بر ✨مؤمنان ببخشاى (۴۱) 📚 سوره مبارکه إبراهيم✍آیه ۴۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
قوز بالا قوز شبى مهتابی مردی صاحب قوز از خواب برخواست. گمان كرد سحر شده، بلند شد و به حمام رفت. از سر آتشدان حمام كه گذشت صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و به داخل رفت. وارد گرمخانه كه شد جماعتی را ديد در حال رقص و بزنم و پايكوبى. او نيز بنا كرد به آواز خواندن و رقص و شادى. در حال رقص چشمش به پاهاى جماعت رقصنده افتاد و متوجه سم آن ها شد و پى برد كه اين جماعت از اجنه هستند. گرچه بسيار ترسید اما خود را به خدا سپرد و به روی آنها نيز نیاورد. از ما بهتران نيز كه در شادى و بزم بودند از رفتار قوزی خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردای آن روز رفیق قوزى خوشبخت كه او نيز قوزی بر پشت داشت، از او پرسید: چه كردی كه قوزت صاف شد؟ او هم ماوقع آن شب را شرح داد. چند شب گذشت و رفیق به حمام رفت. گرمخانه را دید كه اجنه آنجا جمع شده‌اند. گمان كرد همین كه برقصد از اجنه نيز شاد شده و قوزش را برميدارند. پس شروع به خواندن و رقصیدن کرد، جنيان كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد و قوزى بالاى قوز اين بينوا افزودند. آن وقت بود كه فهمید چه خطا و قياس بى موردى كرد و كارى نابجا انجام داده و گفت: ای وای دیدی چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍📚 رمان قسمت ۴۱ ‍ -فاخته یه چیزی بگو ... من می ترسم تو اینجوری نگاه می کنی دوباره تکانش داد... مغزش هم داشت تکان می خورد -فاخته...فاخته...فاخته.....تو رو جان هر کس که دوست داری یه چیزی  بگو چه می گفت....دیگر دوستت دارم چه معنی می داد...اصلا دیگر بوی گند می داد. چرا اینقدر پریشان بود -فاخته. . .فاخته..... دیگر ندید .دوست نداشت ببیند... چشمانش را روی چشمان هراسان نیما بست * از اتاق بیرون آمد. فرهود هم گوشی را از کنار گوشش برداشت -خاموشه خودش را روی مبل انداخت و چشمانش را بست -کثافت....مگه دستم بهش نرسه فرهود هم روی دسته همان مبلی که نیما دراز کشیده بود نشست -حالش چطوره چنگی در موهایش زد -خوبه....اونجوری که یه لحظه نفسش رفت ...اوف...خیلی ترسیدم....اگه از دستش می دادم -می دونم باز به اخلاق سگیت بر می خوره ولی باید بهش می گفتی خب.احمق بالاخره تو گذشته تو بوده این زن دیگه بلند شد و نشست.سرش را میان دستانش گرفت -فکر نمی کردم اینجوری بشه.گفتم گورشو گم می کنه دیگه..ببین فردا یه سر برو دم خونه من.... با سر تایید کرد -کار دیگه نداری -نه دمت گرم....اگه به مامان ایناا می گفتم یه بارم اونا سکته می زدن....حالا بیا و درستش کن روی شانه اش زد -قیافه خودتو ندیدی....داشتی پس می افتادی... می گم این دخترم حتمی دلش پیش تو هست که اینجوری به هم ریخت دلش پیش نیما بود ....خدا کند....خدا کند الان که از خواب بیدار شود باز هم همان دختر شاد و خوشحال از خرید موبایل باشد .گوشی تازه اش هنوز همانجا روی میز بود.چقدر راحت حالشان دگرگون شد. دلش فقط فاخته را می خواست، هنوز به او ابراز علاقه نکرده بود وجهه اش پیش این دختر خراب شد.حالا بیا و ثابت کن خبری از عشق نیست.عشق آن است که در تو می بینم چشمانش را مالید.فرهود بلند شد -برم  دیگه -بمون خب....کجا خواب الو ...یه چیزیت میشه پوزخند زد -من تنها کسی ام که اگه بمیرم هیچ کس خبردار نمیشه اخم کرد -حالم به اندازه کافی گرفته هست .تو دیگه بدترش نکن...اه روی مبل کنارش نشست -می دونم الان میگی بهت ربطی نداره اما تو ام ضایعی  دیگه....خب مسخره مگه نمی گی می خوای دختر رو.....د...خب دست شو بگیر بتمرگ زندگی تو بکن دیگه ...این چه وضعشه آخه ...مثل دو تا راهبه میان  آنهمه دلمردگی از تشبیه فرهود خنده اش گرفت اما دوباره جدی  شد -دارم سعی می کنم ...اما نمیشه...بهش نزدیک میشم احساس بدی بهم دست میده ... من حق ندارم اونو از دنیای دخترانه اش بیرون بکشم نفس عمیقی کشید -قبول دارم رفیق....کم سن و ساله قبول ....زود بوده ازدواج براش خیلی خب... اما می خوای چی  کار کنی هان....بالا بری ،پایین بیای...اصلا شناسنامه تو آتیش بزن...چه فرقی می کنه....زنته....می خوای  جوونمردی کنی طلاقش بدی خب  دیگه بدتره که. ..میشه یه مطلقه کم سن و سال...به به...باب دندون گر گا دستانش را مشت کرد -ببند فرهود -من حقیقتو بهت گفتم....حالا پاشو برو دیگه مثل پسر ای پاکیزه اتاق خودت بخواب.....منم یه کم بخوابم -تو چرا لالایی بلد بودی خودت خوابت نبرد همانطور که ساعدش  روی  چشمانش بود و دراز کشیده بود گفت -وضعیت من با تو فرق می کرد...هزار بار...ما رو نزاشتن بهم برسیم اما تو ....زنت کنار ته نازت زیاده...به جای این حرفا برو بگیر بخواب.اون چراغم خاموش کن چراغ را خاموش کرد و به اتاق فاخته رفت.فرشته کوچکش آرام خوابیده بود.آبشار شبرنگ موهایش روی تخت ریخته بود و دلش را می برد. کنارش روی تخت نشست.پشتش به او بود اما در خواب هم غمگین بود.دست در میان گیسوان شبش کرد -اگر منو نبخشی...دنیا رو دیوونه میکنم. ...من بدون تو چه کار کنم دختر.... ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍ شبتون مهتابــ🌙ـی ‍📚 رمان قسمت 42 ‍ در جایش غلتی زد. با دیدن نیما که روی زمین اتاقش خواب بود سریع بلند شد و نشست. دیشب را به یاد آورد آنقدر حالش بد شده بود فقط صدای داد نیما را می شنید اما انگار دست روی گلویش گذاشته بودند نفسش بالا نمی آمد. دوباره غمگین نگاهش کرد.چه فایده آنهمه دلواپسی.....او قبلا هم این حالتها را برای کسی دیگر داشته است. آغوشش کسی را لمس کرده است. موهایش دیگر حوصله اش را سر برده بوند.چه فایده داشت اصلا تا آن سر شهر بلند باشد ،وقتی عطرش به مشام کسی نمی رسد.روبروی آینه اش رفت. از قیافه زرد خود جا خورد. صورتش لاغر شده بود و چشمانش بیحال بود.شور و شوقی برایش نمانده بود.بدون شانه زدن موهایش را بافت و همان مدلی که مادرش همیشه می پیچید جمعش کرد. آه از دست این اشکهای مزاحم. یاد مادرش افتاد. با خودش گفت حق داشتی هیچ وقت پدر را نخواستی، او هم قبلا زن دیگری داشت. دوباره نگاهش به نیما افتاد.چقدر دوست داشت دست در مو های مجعدش کند و فر درشت موهایش را با انگشت بپیچاند.انگشتانش را قفل انگشتان مردانه اش کند و آرام سر روی شانه اش بگذارد...آه  کشید ...یادش آمد اینها همه آرزوست...نه اینکه بر آورده نشود اما ....بیخیال آنهمه فکر داشت به سمت در اتاق می رفت که ناگهان دستش کشیده شد و دقیقا روبروی نیما روی زمین افتاد. دستش را کشیده بود و حالا با چشمان خواب آلودش نگاهش می کرد.چرا اینهمه نگاهش می کرد. سرش را پایین انداخت. لعنت به دستهایش که باز هم گرم بود و آتشش می زد. دستانش را دوطرف صورتش گذاشت، گونه هایش گر گرفت -بدون روسری داشتی می رفتی بیرون؟ سر از حرفش در نیاورد.اصلا حوصله اش را نداشت. سرش را تکان داد تا از حصار دستهایش خلاص شود اما محکمتر دستانش را روی صورتش گذاشت. صدایش رنگ التماس داشت -فاخته ....چرا اینجوری می کنی. به من نگاه کن با سماجت هر چه تمامتر نگاهش را از او گرفت. سرش را محکمتر بالا آورد و با اخم تشر زد -بهت می گم به من نگاه کن فاخته اگر می دانست با نگاه نکردنش چه دردی به جانش میریزد.نگاهش را به چشمان  نیما داد. باز هم چشمه اشکش جوشید ....آخ از دست این اشکها.....نگاهش غمگین شد -چرا باز گریه می کنی خودش هم نمی دانست دردش چیست.هر موقع نگاهش می کرد به همان زن حسودی اش میشد.همان زنی که در یکی از عکسها دستش لای موهای نیما بود. غرور دخترانه اش نیما را فقط برای خودش می خواست. نیما فقط برای خودش باشد؛ از تمام سهم نداشته هایش چه میشد نیما فقط برای او بود. همینطور اشکش می آمد. لبهای نیما روی چشمهایش را پوشاند.آخ نیما ...نکن با دل من....چندین بار پشت سر هم چشمهای خیس از اشکش را بوسید -به چی قسمت بدم فاخته....تو رو قرآن اینجوری گریه نکن.....بازم حالت بد میشه... به اندازه کافی ترسوندی منو دیشب.....عزیز دل نیما اینبار بغضش پر صدا ترکید. دروغ می گفت او عزیز دل نیما نبود.عزیز دلش جایی در همان عکس محکم در آغو ش نیما جا خوش کرده بود.نمی دانست چرا زبانش بند آمده است.شاید حرفی هم نبود بزند.دوباره صدای التماسش بلند شد -تو رو خدا فاخته....نکن اینجوری....من یه غلطی یه زمانی کردم.. چو بشم خوردم...تو دیگه اینجوری تنبیهم نکن. سرش را آرام روی سینه اش گذاشت. همانجا که قلبش می کوبید.همین جا را می خواست... همین یک وجب جا در قلبش را برای خودش می خواست. بالاخره چشمه اشکش خشک شد....روی سینه نیما آرام شد...آه لعنت به نیما که دل فاخته دست از سرش بر نمی داشت.سرش را از روی سینه نیما برداشت.زیر چشمی نگاهش کرد و بلند شد.باید یک حرفی می زد والا دق می کرد -من هیچ گله ای از هیچ کاریت ندارم فقط دلم برای خودم میسوزه...برای خودم که دیگه می تونم گریه کنم آمد جوابش را بدهد در اتاق زده شد.شالش را از روی شوفاژ برداشت و روی سرش انداخت. نیما در را باز کرد. دوستش فرهود پشت در بود. سلام داد او هم آرام جوابش را داد لحظه ای اندازه یک پلک زدن کوتاه چشمانش در چشمان فرهود افتاد. فرهود سریع نگاهش را گرفت. آخ لعنت به این چشمها ...چشمهایش چشمهای رویا بود...همانجور محزون....همانجور غمگین... چشمهایش مثل چشمان عشقش  بود. نیما موشکافانه نگاهش میکرد انگار می خواست از وسط نصفش کند. -من دارم میرم دنبال همون کاری که گفتی. خبری داشتم بهت زنگ می زنم. سریع خداحافظی کرد و در را بست. ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مردی حکیم از گذرگاهی عبور می کرد ، دید گروهی می خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنی از پی او سخت گریه می کند . پرسیدم این زن کیست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید . حکیم می گوید : پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صدای ناله شنیدم ، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله می زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم . گفت : از دنیا رفت ولی چگونه از دنیا رفتنی ؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت : مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتی است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصیتش عمل کردم ، وقتی از دفنش برمی گشتم گویی شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خدای کریم وارد شدم 📔تفسیر روح البیان : 1 / 337 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍄 ۷ فایده شگفت‌انگیز قارچ برای سلامتی‌↶ 🔺ضدسرطان ▫️تقویت ایمنی بدن ▫️کاهش کلسترول ▫️حاوی ویتامین ب و د ▫️کاهش التهاب ▫️کمک به بیماران سرطانی 🔻مبارزه با پیری زودرس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh