eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو ‍بر سیده زنان عالم صلوات بر مایه افتخار آدم صلوات بر فاطمه ، حبیبه حی ودود بر دُخت پیام آور خاتم صلوات (💖)اللّهُمَّ ✨(💛)صَلِّ ✨✨(💚)عَلَی ✨✨✨(💙)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💖)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(💛) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💚)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(💙)فَرَجَهُمْ ✨✨(💖)وَ اَهْلِکْ ✨(💛)اَعْدَائَهُمْ (💙)اَجْمَعِین میلاد با سعادت دخت گرامی نبی اکرم (ص)وروز زن مبارکــــــــَ باد 🎉🎊🎉 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💖 به نام خدای رحمتگرمهربان 💖 إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ 💖 ما کوثر را به تو عطا کردیم. 💖 فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ 💖 پس برای، پروردگارت 💖 نماز بخوان و قربانی کن. 💖 إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ 💖 که بدخواه تو خود ابتر است 📖 سوره مبارکه الکوثر 🌹 ولادت با سعادت ام ابیها 🌹 حضرت زهرا(س) مبارکــــــــَ باد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫دروازه های آسمان گشوده می شود و فرشتگانی بی شمار، هلهله کنان فرود می آیند.   چشمان خدیجه علیهاالسلام ، خیس لبخند می شود و محمد صلی الله علیه و آله ، شادمان و بی قرار، کودک را در آغوش می کشد.   فاطمه علیهاالسلام متولد می شود؛ دختری که مادرِ پدر است و خیر کثیر. خورشیدی که یازده ستاره دنباله دار را در آسمان امامت، مادری کرد.   مشرکان، پیامبر را ابتر خواندند و خداوند، فاطمه را کوثر نامید؛ اِنّا اعطیناک الکوثر فَصَلِّ لِرَبِّکَ واْنْحَرْ * اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر. میلاد حضرت فاطمه (س) روز زن و روز مادر مبارک❤🎊🎉 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🌹 🌸حضرت فاطمه زهرا(س): ✍از دنیای شما سـه چیز در دل من نهاده شد: ➊ نگاه به چهره پیامبر خدا ➋ انفاق در راه خــدا ➌ تلاوت قـــــرآن 💐🌹 ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاو روز مادر و روز زن و همچنین تولد امام خمینی(ره) گرامی باد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥧زردچوبه‌ی خشک بیماری آلزایمر را درمان میکند ! به همین دلیل است که در هندوستان تنها 5% از مردم بالای 60 سال مبتلا به بیماری آلزایمر هستند ولی درکشورهای دیگر بسیار بیشتر است ! 💥اگر مکررا دچار سرماخوردگی و آنفلوانزا میشوید: 🥛شیر زردچوبه خواص ✨آنتی‌اکسیدانی آن به بدن شما کمک میکند که بهتر علیه باکتری‌ها و ویروس‌هایی که باعث عفونت میشوند، مبارزه کند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️موزیک ویدیو☝️ ❤️ 🌹 🌸🤲 اگه مادرم گناهی داشت او را ببخشا و بیامرز.. 🌸 🤲 اگر که غمگین بود قلب او را خوشحال کن اگر هم خوشحال بود خوشحالی اش را بیشتر بفرما 🌸 🤲 اگر مادری بیماری و اندوهی دارد شفایش بده اگر هر مشکلی دارد تو پناهش باش 🌸 🤲 تمام مادران خوب دنیا را همیشه یار و یاورشان باش و به آنها عمر باعزت پر از شادی و سلامت عطا بفرما... و مادران عزیز آسمانی را قرین رحمتت بفرما.. 💖 🤲 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍📚 رمان قسمت 69 ‍ داشت وسایلش را از روی میز جمع میکرد و داخل کیفش می ریخت. یک برگه روی زمین افتاد.آرام و با احتیاط خم شد اما بازهم گردنش درد گرفت .از درد صورتش جمع شد. همینکه فحشی نثار روح نیما کرد ،یک جفت کفش در آستانه در شرکت به چشمش خورد.اخمهایش در هم رفت.نگاهش را بالا داد تا روی صورت نیما نشست.یک نیما با چهره ای جدید.چشمانش کاسه خون شده بود و موهایش هر کدام یکطرف می رفتند. آنقدر از او دلخور بود که سریع بلند شد و نگاهش را گرفت. تند تند بقیه وسایلش را برداشت و نامنظم داخل کیفش ریخت -داری میری؟! از صدای نیما جا خورد. صدایی برای نیما نمانده بود.حنجره اش پاره شده بود گویا. سعی کرد نسبت به حالش بی تفاوت باشد.فقط سری تکان داد و کشوی میز را باز کرد. -رفتم دم خونه ات نبودی... برگه ای برداشت و داخلش چیزی نوشت و روی میز کناری که میز نیما  بود گذاشت. تکیه اش به چهارچوب در ورودی بود و زل زده بود به قیافه درب و داغان فرهود. -یه کار بگو بکنم منو ببخشی با تمسخر خندید -بخشیدمت..هه.هه ... برو خیالت راحت مکث کرد و دوباره به سمت مجسمه نیما نگاه کرد -آهان راستی من از دلم نیومده بود انحلال اینجا رو بزنم...ک.فردا می افتم دنبال کاراش.. حساب کتابم نمی خوام ازت....حق رفاقتی خوب رو تنم نشست....سهم منم بده بابت پول خونه به شاکی.... حساب اصلی من و تو بمونه اما با خدا....واگذارت کردم به همون......از این حقم نمی گذرم... اونشب که بیهوش شدم و نفهمیدم چیا بهم گفتی...ولی هر نسبتی بهم دادی خودتی زیر چشمی نگاهش کرد تا تاثیر حرفهایش را روی صورت غمگین نیما ببیند.فقط زل زده بود به برگه های روی دستش ...اشک چشمانش را که به زور نگه داشته بود را هم دید.دستی به صورت دردناک و کبودش زد.کلید شرکت را از جیبش دراورد و روی میز  پرت کرد. دوباره با عصبانیت به نیما نگاه کرد -اینم کلیدهای شرکت...تو اون برگه هم آدرس خونه مادربزرگم رو که فاخته پیشش هست رو نوشتم.انقدر احمق و بیشعوری که حتی دلم نمی خواد دلیل کارم رو برات توضیح بدم...هر جوری که دلت می خواد فکر کن. به سمت کیفش رفت تا درش را ببند صدای به شدت گرفته نیما درآمد -سرطان داره!! دستش روی قفل کیف ثابت ماند و نگاه پر از حیرتش روی صورت نیما.آخر سر اشکش ریخت و با در ماندگی به صورت فرهود چشم دوخت.صدایی برایش نمانده بود -فاخته رو میگم... سرطان داره همانجا در چهارچوب در سر خورد و نشست. چشمانش را بست اما اشک راه خودش را روی صورتش میرفت .آهسته اما پر درد اشک می ریخت.فرهود آرام قدم برداشت و کنارش زانو زد برگه ها از دستش کشیده شدند. چشمانش را باز کرد و قیافه کبود فرهود را دید.داشت برگه ها را می خواند.دیشب آنقدر فریاد زده بود گلویش درد می کرد.بزور به حرف آمد -کلیه.....یکی از کلیه ها که کلا مرخصه. باید سریع برداشته بشه تا جای دیگر و هم درگیر نکرده.وضع اون یکی هم زیاد جالب نیست گویا با ناباوری به نیمای مبهوت زل زد.انگار هنوز از شوک بیرون نیامده بود -وای خدای من بغضش ترکید -قراره بمیره مگه نه.....من طاقت ندارم جلوی چشمام بمیره. محکم موهایش را گرفت -قراره جلوی چشمام پرپر بشه دست در بازوی رفیقش انداخت. -پاشو....پاشو بیا تو .....زشته دم در پاهایش انگار وزنه وصل کرده بودند.به زور از جایش بلند شد سنگینی خودش را روی صندلی انداخت و سرش را با دستانش گرفت.سرش داشت منفجر میشد.دو باره به فرهود زل زد -چه جوری برم پیشش. .... دوباره اشکش چکید.دستی روی شانه اش قرار گرفت -باید وقتی میری پیشش قوی باشی.اون تو رو با این حال ببینه زودتر هم نا امید میشه. اونروز ...من اتفاقی دیدمش.ایستاده بود کنار خیابون و مثل ابر بهار گریه می کرد. ازم خواست ببرمش یه جایی تا آروم بشه .دیدم حالش خرابه به خواستش احترام گذاشتم.بعدم که جواب بچه دار بودن مهتاب دیدم فکر کردم دلیلش همینه.....پس بهت نگفتم تا خودش تصمیم بگیره...ولی اونشب داشتم می یومدم بهت بگم. ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 سلام 💖روز زیباتون بخیر 💖عیدتون مبارک برای امروزتون برکت، سلامتی موفقیت ،سربلندی و عاقبت بخیری را از خدای مهربانم می خواهم الهی روز ولادت حضرت زهرا براتون پر از خیر و برکت باشه 💖 به حق حضرت ام ابیها 💖حاجت روا بخیر باشید .. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 روزت مبارک مادر آسمانی ام نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمی کند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمی شوند هرگز ... و تو آنگونه ای مــــ💔ـــادر امروز روز مادر هست و من غمگین مینویسم برای مادرم دلتنگ توام مادر جان! افسوس که دیگر نیستی نازنینم بی تو تمام زندگی ام درد میکند   💔 شادی روح مادران آسمانی صلوات 💔 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 💔 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|ازآسمان‌قدوسیان‌آوازڪردند •|درهاےرحمت‌رادوباره‌بازڪردند •|درموسم‌میلادیاس‌باغ‌عصمت •|درباغ‌جنت‌بلبلان‌آوازڪردند ¦⇠ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
کلاغی آواز کبک را شنید و بر دلش نشست. او تصمیم گرفت که آواز کبک را بیاموزد و از این طریق با کبک ها دوستی گزیند و همنشین آنها شود. کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید. سرانجام نا امید شد و خواست به رفتار خویش باز گردد، اما نتوانست. زیرا آواز خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر زبان کلاغ ها را نمی دانست. بنابرین از اینجا مانده و از آنجا رانده شد. به جای اینکه از زندگی دیگران تقلید کنی، بهترین خودت باش...🌻🍃 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍ شبتون به یاد مانـ🌙ـدنی ‍📚 رمان قسمت 70 ‍‍ صدایش در نمی آمد .آب دهانش را قورت داد -من بدون فاخته می میرم! !!! کمی تکانش  داد -هی پسر...آروم باش....هنوز که چیزی معلوم نیست.. فقط اشک ریخت -به پدر و مادرت گفتی با سر جواب نه داد.یک اشک دیگر .....دوباره فرهود تکانش داد -نیما....این چه حالیه مرد.....پاشو پاشو بریم خونه مثل بهت زده ها به روبه رو خیره شد -نه من نمی رم تو اون  خونه.    من می میرم بدون فاخته... نفس عمیقی کشید تا مانع ریختن اشکش بشود اما تا نام فاخته نوک زبانش جاری می شد بغض لعنتی خفه اش می کرد.دستش را روی گلویش گذاشت -من بدون فاخته چی کار کنم دوباره تکانش داد و به گونه اش زد.به فرهود خیره شد -نیما...پاشو. ..میریم خونه من.....خودتو باید جمع و جور کنی.....اینجوری همون اول راه جا می زنی. ....باید صبور باشی...باید خودتو برای هر اتفاقی آماده کنی انگار اصلا حرفهایش را نمی شنوید -حالا می فهمم وقتی رویا رفت تو چه  حالی بودی. ....دلم داره از غصه می ترکه....دارم خفه میشم بازویش را گرفت و بلندش کرد -پاشو ... پاشو بریم خونه با رخوت از جایش بلند شد.پاهایش توان حرکت نداشت.آه ...فاخته عزیزش .....چقدر عمر خوشبختیها کوتاه است.....فاخته هم فهمیده بود که آنطور آشفته بود....نیما داشت از پا  در می آمد وای به حال فاخته!!!!! * همینجور نشسته بود روی مبل و به یکجا خیره شده بود .فرهود هم در سکوت فکر می کرد.هر از گاهی هم به نیما نگاه می  کرد که همانطور خشک شده بود -نیما چشمان اشکبار را به فرهود دوخت -حرف بزن لال شده بود چه حرفی....خدا با بیرحمی داشت عشقش را می گرفت -تاوان اشتباهاتم خیلی سنگینه ناراحت اخم کرد -چه ربطی داره....چرا این حرفو می زنی -پس چی؟!بین این همه آدم چرا فاخته....دکتره خودش گفت این نوع سرطان معمولا در میانسالی بیشتره...پس چرا سراغ فاخته اومده -اینهمه جوون و بچه و ریز و درشت الان بیماریهای عجیب و غریب دارن. ..نباید اینطوری فکر کنی.....تو یه برادر جوون از دست دادی...دیگه بهتر می دونی مرگ و زندگی دست خداست -داره از دستم میره..... سریع اشکش را پاک کرد... -نمی تونم باهاش روبرو شم ...من....من طاقتش ندارم نگاهش کرد....درمانده بود -نیما!!!!یعنی چی طاقتش رو نداری.....فاخته به کمک تو...به ...به بودنت نیاز داره چنگ در موهایش زد.فایده نداشت ... درد وحشتناک سرش چشمانش را هم تار کرده بود.امشب دل نازک شده بود و دائم اشکش می آمد -وقتی به شیمی درمانی برسه......وای فرهود!طاقت نمی یاره فاخته ...خیلی سخته رفت و کنارش نشست -توکلت به خودش باشه...به همون بالاسری. ..هر چی مقدر کرده همونه....فقط پیشش باش به چشمان کبود فرهود نگاه کرد -باید اول برم  پیش مامان و بابا....باید بفهمن  چه خاکی تو سرم شده...فاخته باید سریع عمل بشه . ....بعدش می بر مش خونه بابا اینا.....دکتره نگفت چند وقت زنده می مونه.....می گن آدمهای سرطانی توی همون روز زندگی می کنن.....باید برای هر روزی که کنارم نفس می کشه دعا کنم دوباره بغض، گلویش را فشار داد -یه روز بلند می شم از خواب و میبینم بدنش سرده.....اون موقع باید چه کار کنم....باید هوار بزنم...من از همین الان دلم برای روز ای نبودنش تنگه بلند شد و برایش لیوانی آب ریخت.جلویش گرفت -بگیر بخور اینو نگاهش را به بالا و صورت فرهود داد.دوباره چشمانش از اشک تار شد -چطور باید راضیش کنم لیوان را کمی جلوی صورتش تکان داد -بخور حالا این آب و لیوان را از دستش گرفت .نگاهی به لیوان کرد و در یک حرکت روی سرش خالی کرد.فریاد زد -من دارم می سوزم .یه لیوان کمه. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
داستانی جالب برگرفته از خاطرات دکتر حسابی.... در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گدراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم.... یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای می گذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستیش را تکان میداد و به سمت ما میدوید... در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند، ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید ونفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت : آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره… به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست… در بین راه چوپان گفت : که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است.... من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده ی مرموزانه ای کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره… به خانه ی چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود... دکتر معاینه کرد وگفت: سرما خوردگی دارد! دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد... دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم... یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی.. استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران را معالجه نموده اید، تشکر می کنیم… من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم : مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟ تا یاد گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم… با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، و از او پرسیدیم : مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟ پیرزن گفت : همانکه آن روز با شما بود... پسرم هر وقت به اینجا می اید، لباس چوپانی میپوشد و با زبان محلی صحبت میکند... من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم، هیچکس را دست کم نگیرم! و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم...! 👈 کانال حکایت نامه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌈 من شایستگی لذت بردن از این زندگی را دارم هرچه می‌خواهم می‌طلبم و بعد با خوشی و شادی آن را می‌پذیرم. خداوندا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌴در جنگ جهانی اول اوضاع ايران خيلي متشنّج شده بود. از يك طرف روس‌ها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبي بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهي نداشتند. مرحوم ميرزاي نائيني، از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين علیه السلام و سائر ائمّه طاهرين علیهم السلام، مخصوصاً به پيشگاه مبارك امام ‏زمان علیه السلام، شكايت ‌هاي زيادي می کند. ✨💫✨ مرحوم ميرزاي نائيني می گوید: من خيلي به حضرت حجّت علیه السلام ناليدم: يابن العسكري! ايران اين ‌طور شده است. مردم، بي سر و سامان شده اند، بي پناه شده اند. نظم نيست، امنيّت نيست، چنين و چنان است. يك روز همين‌طوري كه متوسّل شده بودم، بر من مكاشفه‌اي شد و حضرت را زيارت كردم. ديدم حضرت در کنار ديوار مرتفعي که سر به آسمان كشيده، ایستاده اند. پس با انگشت به من اشاره فرمودند كه نگاه كن، و من نگاه كردم. ديدم ديواري که سي يا چهل متر ارتفاع دارد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحني شده است، و قريب است كه بي‏افتد، چرا که به يك موئي بند است. اين ديوار چهل متري اين‌طور كج شده ‏است. ✨💫✨ پس حضرت به من اشاره کردند كه نگاه كن. نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است. سپس فرمودند: اين ديوار، ايران است، كج مي‏شود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشته ایم و نمي‏گذاريم خراب شود. اين‌جا، شيعه خانه ما است. كج مي‏ شود، اما نمي ‏گذاريم خراب بشود. 📚 کتاب مجالس حضرت مهدی؛ ص۲۶۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♦️ پونه و درمان رماتیسم امام کاظم(ع) 🔹 کسی که از رطوبت ناراحت بود، پونه را بکوبد و قدری را ناشتا بخورد. ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ وقتی دائم بگويى گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشوى... وقتی دائم بگويى وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی كنی.... وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد! وقتی صبحهااز خواب بیدار میشويم دوانتخاب داریم: برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم. انتخاب با شماست... 💫اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ داستانی تکان دهنده از متحول شدن یک جنایتکار! با عنایت ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها ‌‌‌‌🆔@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صاحب الزمان عج✨ 💔شما زائر هر روز و شب کرب وبلايی 🍁عمريست عزادار يل عهد و وفايی 💔مشک ازغم دست و علم چشم ببارد 🍁برگرد که تو منتقم آل عبايی 💛 اللهم عجل لولیک الفرج💛 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شروع هفته را 🌸با عطر نامهای خدا آغاز میکنیم 🌼 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ🌼 🌸 یا اَللهُ یا رَحْمنُ 🌸 یا رَحیمُ یا خالِقُ 🌸 یا رازِقُ یا بارِیُ 🌸 یا اَوَّلُ یا آخِرُ 🌸 یا ظاهِرُ یا باطِنُ 🌸 یا مالِکُ یا قادِرُ 🌸 یا حَکیمُ یا سَمیع 🌸 ُیا بَصیرُ یا غَفورُ 💖روزتون پر از عشـق 💖پر از انرژی مثبت 💖و هفتـه تون سرشـار از الطاف خداوند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ 🔶 ففِرُّوا إِلَي اللَّهِ قسمتی از آیه 50 سوره ذاریات 💠 ترجمه: پس به سوی خدا فرار کنید ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🌸 وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ از صبر و نماز یاری بخواهید ، و یقیناً این ڪار جز بر فروتنان ، گران و دشوار است. 📖 بقره / 45 🔸 یادم نیست دقیقا آیت الله بهجت بود یا نه، به شاگردانش گفته بود برای رفع حوائجتان، در نمازتان خشوع بیشتری به خرج دهید . 🌹 خدایم!!!!  رفع حوائج به ڪنار، درد آدم آرام می گیرد وقتی با تو حرف می زند، با صبر و حوصله. اصلا می دانی؟  این ڪه تو این طور به ما توصیه ڪرده ای، وقتی به گره می خوریم و احوالمان خوب نیست، چه ڪار کنیم و به چه پناه ببریم، خودش بهترین حس دنیا است. راستش خیلی وقت ها شده، حالم خوش نبوده، هی با خودم خوانده ام «و استعینوا بالصبر و اصلاه» و اصلا نرفته ام نماز بخوانم و (طبق تفسیرها از "صبر" ) روزه بگیرم. ولی تڪرار این آیه، تڪرار راه حل تو به دل های پریشان، آرامم ڪرده است. ❤ ممنون ممنون که هستی خـــــدا... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃شلغم پخته بهترین صبحانه در فصل زمستان است. چون بدن را تمیز و مواد سمی را از بدن خارج می كند و شما را از ابتلا شدن به بیماری‌های ویروسی در امان نگه می دارد. 🌨برای پیشگیری از سرماخوردگی و بیماری‌های تنفسی چند بار در هفته شلغم مصرف کنيد. 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 سلام 💖 صبح زیباتون بخیر شنبه ای دیگر از راه رسید ان شالله روز نو ، هفته نو پر از خیر و برکت و موفقیتهای پی درپی باشه و شادی وخوشبختی همراه همیشگی تون در زندگی باشه 💖 تقدیم به شما 💖 شروع هفته تون عالی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر هفته با مردمی روبرو می‌شویم  که دوست دارند هنرمند یا نویسنده شوند،  اما مطمئن هستند که نمی‌توانند آرزوی خود را برآورده کنند. هنگامی که از آنها علت را می‌پرسیم، می‌گویند از استعداد یا معلومات کافی برخوردار نیستند. آنها به دلایلی که برای شکست ارائه میدهند  ایمان دارند، اما به رؤیاهایشان نه! 👤 📙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh