eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید. شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت. روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟ شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد. روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم. پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود. روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟ خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟ خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم. کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟ روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد. پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند. شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد. شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد. پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟ آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید. اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید. پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت: پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم. پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم. و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد. شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟ روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد. آری دوستان... هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید... 👈 کانال حکایت نامه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝 شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید. شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت. روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟ شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد. روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم. پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود. روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟ خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟ خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم. کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟ روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد. پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند. شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد. شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد. پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟ آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید. اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید. پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت: پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم. پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم. و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد. شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟ روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد. آری دوستان... هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید... 👈 کانال حکایت نامه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝 شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید. شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت. روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟ شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد. روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم. پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود. روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟ خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟ خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم. کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟ روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد. پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند. شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد. شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد. پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟ آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید. اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید. پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت: پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم. پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم. و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد. شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟ روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد. آری دوستان... هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝 شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید. شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت. روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟ شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد. روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم. پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود. روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟ خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟ خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم. کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟ روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد. پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند. شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد. شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد. پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟ آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید. اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید. پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت: پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم. پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم. و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد. شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟ روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد. آری دوستان... هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید... 👈 کانال حکایت نامه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝 شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید. شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت. روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟ شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد. روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم. پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود. روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟ خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟ خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم. کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟ روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد. پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند. شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد. شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد. پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟ آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید. اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید. پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت: پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم. پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم. و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد. شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟ روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد. آری دوستان... هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان