📝#حکایت_شیر_و_خر_و_روباه
شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید.
شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت.
روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟
شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد.
روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم.
پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود.
روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟
خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم
روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟
خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم.
کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟
روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد.
پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند.
شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد.
شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد.
پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟
آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید.
اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت.
نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید.
پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت:
پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم.
پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم.
و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد.
شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟
روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد.
آری دوستان...
هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید...
👈 کانال حکایت نامه
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝#حکایت_شیر_و_خر_و_روباه
شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید.
شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت.
روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟
شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد.
روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم.
پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود.
روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟
خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم
روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟
خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم.
کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟
روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد.
پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند.
شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد.
شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد.
پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟
آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید.
اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت.
نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید.
پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت:
پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم.
پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم.
و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد.
شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟
روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد.
آری دوستان...
هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید...
👈 کانال حکایت نامه
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝#حکایت_شیر_و_خر_و_روباه
شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید.
شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت.
روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟
شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد.
روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم.
پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود.
روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟
خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم
روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟
خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم.
کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟
روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد.
پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند.
شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد.
شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد.
پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟
آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید.
اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت.
نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید.
پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت:
پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم.
پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم.
و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد.
شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟
روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد.
آری دوستان...
هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝#حکایت_شیر_و_خر_و_روباه
شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید.
شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت.
روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟
شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد.
روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم.
پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود.
روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟
خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم
روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟
خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم.
کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟
روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد.
پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند.
شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد.
شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد.
پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟
آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید.
اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت.
نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید.
پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت:
پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم.
پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم.
و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد.
شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟
روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد.
آری دوستان...
هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید...
👈 کانال حکایت نامه
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝#حکایت_شیر_و_خر_و_روباه
شیری در بیشه ای می زیست و روباهی دور و برش می پلکید و از مانده خوراکش روزگار می گذرانید.
شیر به بیماری کچلی دچار شد و بسی تلاش می کرد اما به شکاری دست نمی یافت.
روباه از شیر پرسید: یا سلطان دلیل ناتوانیت چیست؟
شیر پاسخ داد: بیماری کچلی گریبانم را گرفته است و دارویی جز مغز خر ندارد.
روباه گفت: دوای دردت را می شناسم و آن را برایت می آورم.
پس روباه به دنبال خری رفت که بار فراوان بر پشتش حمل می کرد و پریشان بود.
روباه از خر پرسید: چرا زار و نزار می بینمت؟
خر پاسخ داد: کارم زیاد است و خوراکم کم
روباه گفت: پس چرا اینجا مانده ای؟
خر پاسخ داد: راهی برای فرار ندارم.
کجا بروم که آدمی دیگر در بندم نکند و گرسنگی ام ندهد؟
روباه گفت: با من بیا تا به جایی دور و سرسبز برویم که خوراک فراوان دارد و ماده خری زیبا و بی همتا نیز در آنجا می چرد.
پس خر به دنبال روباه راه افتاد و رفتند تا به کمین گاه شیر رسیدند.
شیر بر خر جهید اما ناکام ماند و خر از دام او فرار کرد و خود را نجات داد.
شیر به روباه گفت: اگر یک بار دیگر خر را به اینجا بیاوری، جان از دستم به در نمی برد.
پس روباه به سراغ خر رفت و به او گفت: چرا فرار کردی!؟
آن ماده خر از شور و شوقی که داشت بر تو جهید.
اگر نرم برخورد کرده بودی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت.
نره خر که این حرف را شنید، و عر عر کنان به سمت بیشه دوید.
پس اینبار شیر بر او جهید و در یک چشم به هم زدنی خر را درید و به روباه گفت:
پزشکان سفارش کرده اند که چیزی نخورم مگر اینکه خود را شسته و پاکیزه کرده باشم.
پس چشم از لاشه خر بر ندار تا بروم خودم را بشورم و باز گردم.
و چون شیر به حمام رفت، روباه به خوردن مغز خر مشغول شد.
شیر که بازگشت، شکارش را جستجو کرد و از روباه پرسید: پس مغز خر کجا رفت!؟
روباه پاسخ اش داد: اگر این خر مغز داشت که پس از رها شدن از چنگ تو، بار دیگر به دام نمی افتاد.
آری دوستان...
هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان