هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسیار_زیبا👌
روزی #لقمان با #کشتی #سفر میکرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
#غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از #دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
این #حکایت بسیاری از انسانها است... بسیاری قدر هیچکدام از #نعمت هایشان را نمیدانند و فقط #شکایت میکنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر #خوشبخت بودند...
#رهایم_نکن 💙🌱👇🏻
.
" #خداوند ".......!
#آرامم کن همان گونه که #دریا را...
پس از هر #طوفانی آرام میکنی...
#راهنما یم باش که در این #چرخ_و_فلک ...
#روزگار بدجور سرگیجه گرفتم...
ایمانم راقوی کن...
که تو را در تنهایی خود گم نکنم...
" خداوندا "......!
من فراموشکارم اگر گاهی...
یا لحظه ای فراموشت کردم...
تو هیچ وقت فراموشم نکن...
" خداوندا ".....!
رهایم مکن حتی اگر همه رهایم کردند...
خداوندا #تقدیر دوستانم را
انگونه که صلاحم هست.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسیار_زیبا👌
روزی #لقمان با #کشتی #سفر میکرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
#غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از #دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
این #حکایت بسیاری از انسانها است... بسیاری قدر هیچکدام از #نعمت هایشان را نمیدانند و فقط #شکایت میکنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر #خوشبخت بودند...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسیار_زیبا👌
روزی #لقمان با #کشتی #سفر میکرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
#غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از #دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
این #حکایت بسیاری از انسانها است... بسیاری قدر هیچکدام از #نعمت هایشان را نمیدانند و فقط #شکایت میکنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر #خوشبخت بودند...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#رهایم_نکن 💙🌱👇🏻
.
" #خداوند ".......!
#آرامم کن همان گونه که #دریا را...
پس از هر #طوفانی آرام میکنی...
#راهنما یم باش که در این #چرخ_و_فلک ...
#روزگار بدجور سرگیجه گرفتم...
ایمانم راقوی کن...
که تو را در تنهایی خود گم نکنم...
" خداوندا "......!
من فراموشکارم اگر گاهی...
یا لحظه ای فراموشت کردم...
تو هیچ وقت فراموشم نکن...
" خداوندا ".....!
رهایم مکن حتی اگر همه رهایم کردند...
خداوندا #تقدیر دوستانم را
انگونه که صلاحم هست.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان