هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_و_ششم👈((محمد مهدی))
⚜شب بود که تلفن زنگ زد. محمد مهدی، پسر خاله مادرم بود. پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ، به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم.
توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم، دو بار برای #عیادت اومد مشهد. آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو، که پدرم به شدت ازش بدش می اومد. این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم. علی الخصوص وقتی خیلی عادی، پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار. صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد.
زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره. اون تماس، اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود.
⚜پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه، اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد. خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش.
⚜– مرتیکه زنگ زده میگه: داریم یه گروه مردونه میریم #جنوب، #مناطق_جنگی، اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم.
یکی نیست بگه … و حرفش رو خورد و با خشم زل زد بهم
⚜– صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو، گرم نگیر، بعد از ۱۹، ۲۰ سال، پر رو زنگ زده که…
که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد. مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه و فکرش هم درست بود.
⚜علی رغم تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی. عشق دیدن مناطق جنگی #شهدا، اونم دفعه اول بدون کاروان.
⚜اما خوب می دونستم چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد. تحمل #رقیب_عشقی، کار ساده ای نیست. این رو توی مراسم ختم بی بی از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم. وقتی بی توجه به شنونده دیگه داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_شصت_و_هفتم👈((رقیب))
⚜آقا محمدمهدی، که همه آقا مهدی صداش می کردن، از نوجوانی به شدت شیفته و علاقه مند به مادرم بوده. یکی دو باری هم خاله کوچیکه با مادربزرگم صحبت کرده بوده. دیپلم گرفتن مادرم و شهادت پدربزرگ و بعد #خواستگاری پدرم و چرخش روزگار… وقتی خبر عقد مادرم رو به همه میگن، محمدمهدی توی بیمارستان، #مجروح بوده و خاله کوچیکه هم جرات نمی کنه بهش خبر بده. حالش که بهتر میشه، با هزار سلام و صلوات بهش خبر میگن آسیه خانم عروس شد و عقد کرد و محمد مهدی دوباره کارش به بیمارستان می کشه. اما این بار، نه از جراحت و مجروحیت، به خاطر تب ۴۰ درجه …
⚜داستان عشق آقا مهدی چیزی نبود که بعد از گذشت قریب به ۲۰ سال، برای پدرم تموم شده باشه و همین مساله باعث شده بود ما هرگز حتی از وجود چنین شخصی توی فامیل خبر نداشته باشیم.
⚜نمی دونم آقا مهدی، چطور پای تلفن با پدر حرف زده بود. آدمی که با احدی رودربایستی نداشت و بی پروا و بدون توجه به افراد و حرمت دیگران، همیشه حرفش رو می زد و برخورد می کرد، نتونسته بود محکم و مستقیم جواب رد بده.
⚜اون شب حتی از خوشی فکر جنوب رفتن خوابم نمی برد، چه برسه به اینکه واقعا برم.
اما… از #دعای_ندبه که برگشتم، تازه داشت صبحانه می خورد. رفتم نشستم سر میز، هر چند ته دلم غوغایی بود.
ـ اگر این بار آقا مهدی زنگ زد، گوشی رو بدید به خودم، خودم مودبانه بهشون جواب رد میدم.
⚜ـ جدی؟ واقعا با مهدی نمیری جنوب؟ از تو بعیده . یه جا اسم شهید بیاد و تو با سر نری اونجا
لبخند تلخی زدم.
ـ تا حالا از من دروغ شنیدید؟شهدا بخوان، خودشون، من رو می برن.
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_شصت_و_نهم👈((یه الف بچه))
🍁با حالت خاصی بهم نگاه کرد.
ـ چرا نمیری؟ توی مراسم مادربزرگت که خوب با محمد مهدی خاله خان باجی شده بودی.
🍂نمی دونستم چی باید بگم، می خواستم حرمت پدرم رو حفظ کنم و از طرفی هم نمی خواستم بفهمه از ماجرا با خبر شدم. با شرمندگی سرم رو انداختم پایین.
🍁ـ جواب من رو بده. این قیافه ها رو واسه کسی بگیر که خریدارش باشه.
همون طور که سرم پایین بود، گوشه لبم رو با دندون گرفتم.
🍂ـ خدایا، حالا چی کار کنم. من پا رو دلم گذاشتم به حرمت پدرم، اما حالا …
یهو حالت نگاهش عوض شد.
– تو از ماجرای بین من و اون خبر داری.
برق از سرم پرید. سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم.
🍁ـ من صد تای تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می کنم. فکر کردی توی یه الف بچه که مثل کف دستم می شناسمت، می تونی چیزی رو از من مخفی کنی؟
🍂اون محمد عوضی، ماجرا رو بهت گفته؟
با شنیدن اسم دایی محمد، یهو بهم ریختم.
ـ نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت.
🍁وقتی هم فهمید بقیه در موردش حرف می زنن دعواشون کرد، که ماجرای ۲۰ سال پیش رو باز نکنید. مخصوصا اگر به گوش خانم آقا محمد مهدی برسه، خیلی ناراحت میشه.
🍂تا به خودم اومدم و حواسم جمع شد، دیدم همه چیز رو لو دادم. اعصابم حسابی خورد شد. سرم رو انداختم پایین، چند برابر قبل، شرمنده شده بودم.
ـ هیچ وقت، احدی نتونست از زیر زبونت حرف بکشه. حالا، الحق که هنوز بچه ای.
🍁ـ پاشو برو توی اتاقت، لازم نکرده تو واسه من دل بسوزونی. ترجیح میدم بمیرم ولی از تو یکی، کمک نگیرم.
.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_شصت_و_نهم👈((مثل کف دست)
🍂برگشتم توی اتاقم، بی حال و خسته. دیشب رو اصلا نخوابیده بودم، صبح هم که رفته بودم #دعای_ندبه. بعد از دعا، سه نفره کل #مسجد رو تمییز کرده بودیم، استکان ها رو شسته
بودیم و …
🍁اما این خستگی متفاوت بود، روحم خسته بود و درد می کرد. اولین بار بود که چنین حسی به سراغم می اومد.
– اگر من رو اینقدر خوب می شناسی، اینقدر خوب که تونستی توی یه حرکت، همه چیز رو از زیر زبونم بکشی. پس چرا این طوری در موردم فکر می کنی و حرف میزنی؟ من چه بدی ای کردم؟ من که حتی برای حفظ
حرمتت …
🍂بی اختیار،اشک از چشمم فرو می ریخت. پتو رو کشیدم روی صورتم، هر چند سعید توی اتاق نبود.
ـ خدایا، بازم خودمم و خودت، دلم گرفته، خیلی
تازه خوابم برده بود، که با سر و صدای سعید از خواب پریدم. از عمد، چنان زمین و زمان و در تخته رو بهم می کوبید که از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد. اذیت کردن من، کار همیشه اش بود.
🍁سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم و نگاهش کردم.
ـ چیه؟ مشکلی داری؟ ساعت ۱۰ صبح که وقت خواب نیست. می خواستی دیشب بخوابی.
🍂چند لحظه همین طور عادی بهش نگاه کردم و دوباره سرم رو کردم زیر پتو.
ـ من همبازی این رفتار زشتت نمیشم. کاش به جای چیزهای اشتباه بابا، کارهای خوبش رو یاد می گرفتی.
این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم.
🍁– خدایا، همه این بدی هاشون، به خوبی و رفاقت مون در
شب، مامان می خواست میز رو بچینه. عین همیشه رفتم توی آشپزخونه کمک. در کابینت رو باز کردم، بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم. تا بلند شدم و چرخیدم، محکم خوردم به الهام، با ضرب،
🍂پرت شد روی زمین و محکم خورد به صندلی.
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 #اعمالروزعیدغدیرخم
۱- #روزه
️کفارۀ ۶۰ سال گناه و بنابه روایات معادل روزۀ همه عمر دنیا و معادل صد حج و صد عمره است
۲- #غسل
۳- #زیارت_امیرالمؤمنین_علی_علیه_السّلام
️سه زیارت مخصوص برای این روز نقل شده که یکی از آنها زیارت امین الله است
۴- تعویذی که سیّد بن طاووس در اقبال الاعمال از رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت كرده است:
🌸 ️بسمِ الله الرّحمنِ الرَّحيمِ، بِسمِ اللّه خَيرِ الْأَسماءِ، بِسمِ اللّه رَبِّ الاخِرَةِ وَ الأُولى، وَ رَبِّ الارضِ وَ السّماءِ، الَّذِی لا يَضُرُّ مَعَ اسمِهِ كَيدُ الأَعداءِ، وَ بِها تُدفَعُ كُلُّ الأَسواءِ، وَ بِالقِسَمِ بِها يَكفِی مَنِ استَكْفى
🌸 اللّهُمَّ انتَ رَبُّ كُلِّ شَیءٍ وَ خالِقُهُ، وَ بارِئُ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ رازِقُهُ، وَ مُحصِي كُلِّ شَیءٍ وَ عالِمُهُ، وَ كافی كُلِّ جَبَّارٍ وَ قاصِمُهُ، وَ مُعينُ كُلِّ مُتَوَكِّلٍ عَلَيهِ وَ عاصِمُةُ، وَ بِرُّ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ راحِمُهُ، لَيسَ لَكَ ضِدٌّ فَيُعانِدُكَ، وَ لا نِدٌّ فَيُقاوِمُكَ، وَ لا شَبِيهٌ فَيُعادِلُكَ، تَعالَيتَ عَنْ ذلكَِ عُلُوّاً كَبِيراً
🌸 اللّهُمَّ بِكَ اعتَصَمتُ وَ استَقَمْتُ وَ الَيكَ تَوَجَّهتُ وَ عَلَيكَ اعتَمَدْتُ، يا خَيْرَ عاصِمٍ وَ اكرَمَ راحِمٍ وَ احكَمَ حاكِمٍ وَ اعلَمَ عالِمٍ، مَنِ اعتَصَمَ بِكَ عَصَمتَهُ، وَ مَنِ استَرحَمَكَ رَحِمْتَهُ، وَ مَنِ اسْتَكْفاكَ كَفَيتَهُ، وَ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْكَ امِنتَهُ وَ هَدَيتَهُ، سَمعاً لِقَولكَِ يا رَبِّ وَ طاعَةً لِامرِكَ
🌸اللّهمَّ أَقُولُ وَ بِتَوفِيقِكَ أَقُولُ، وَ عَلى كِفايَتِكَ أُعَوِّلُ، وَ بِقُدْرَتِكَ أَطُولُ، وَ بِكَ أستَكفِی وَ أَصُولُ، فَاكفِنِی اللّهُمَّ وَ انقِذْنِی وَ تَوَلَّنِی وَ اعصِمنی وَ عافِنِی، وَ امنَع مِنِّی وَ خُذ لِی وَ كُن لِی بِعَينِكَ وَ لا تَكُن عَلَيَّ، اللّهُمَّ انتَ رَبِّي عَلَيكَ تَوَكَّلتُ وَ الَيكَ انَبتُ وَ الَيكَ المَصِيرُ وَ انتَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدِيرٌ.
۵- دو رکعت #نماز که نزدیک #ظهر خوانده میشود:
🔹️در رکعت اوّل «حمد» و سوره «قدر»
🔹در رکعت دوّم «حمد» و سوره «توحید»
🔹پس از سلام سر به سجده گذارده و ۱۰۰ بار بگوید:
️«شکراً لله» ️سپس سر از سجده بردارد و دعایی را بخواند که بطور کامل در #مفاتیحالجنان نقل شده است:
🌸️اللَّهُمَّ اِنِّی اَسئلُكَ بِانَّ لَكَ الحَمدَ، وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ،...
🔹️و باز سر به سجده گذارده و بگوید:
️«الحمدلله» ۱۰۰ بار
️«شکراًلله» ۱۰۰ بار
🔹️در روایات آمده کسی که این نماز را در این روز بخواند مانند کسی است که در روز عید غدیرخم در محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم حضور داشته و صادقانه با امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بیعت کرده است
۶- دو رکعت 🔹نماز پس از غسل و حدود یک ساعت مانده به ظهر
️ این نماز مقارن با زمانی که پیامبر در غدیرخم امیرالمؤمنین علیه السّلام را به خلافت و امامت برای مردم نصب فرمودند خوانده میشود، بدین کیفیت:
🔹در هر رکعت :
️سوره «حمد» یک بار
️سوره «توحید» ده بار
️«آیتالکرسی» (تا هوالعلی العظیم) ده بار
️سوره «قدر» ده بار
🔹️براساس روایات خواندن این نماز ثواب صد هزار حج و صد هزار عمره را دارد و باعث برآمدن حوائچ دنیوی و اخروی با سهولت و عافیت میشود، انشاءالله
۷- #دعای_ندبه
۸- دعای #مخصوص روز عید #غدیرخم که در مفاتیح الجنان نقل شده است:
🌸 اَللَّهُمَّ اِنّی اَسئَلُكَ بِحَقِّ مُحمَّد نَبيِّكَ، وَعَلِی وَلِيِّكَ، وَالشَّانِ وَالقَدرِ الَّذی خَصَصتَهُما بِهِ دُونَ خَلقِكَ، اَن...
۹- هرگاه به مؤمنی میرسند سپاس الهی را بابت ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به جا آورده و بگویند: الْحَمْدُ للهِِ الّذی جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ اَميرِالمُؤْمِنينَ وَالاَْئِمَّةِ عَلَیهِمُ السَّلام
🔹و نیز بگویند: الحَمدُ للهِِ الَّذی اَكرَمَنا بِهذا اليَومِ، وَجَعَلَنا مِنَ المُوفينَ بِعَهدِهِ اِلَينا، وَميثاقِهِ الَّذی واثَقَنا بِهِ مِن وِلايَةِ وُلاةِ اَمرِهِ، وَالقُوّامِ بِقِسطِهِ، وَلَم يَجعَلنا مِنَ الجاحِدينَ وَالمُكَذِّبينَ بِيَومِ الدّين
۱۰- صد بار گفتن این ذکر:
الحَمدُ للهِِ الّذی جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَتَمامَ نِعمَتِهِ، بِوِلايَةِ اَميرِ المُؤمِنينَ عَلیِّ بنِ اَبی طالِب عَلَيهِ السَّلامُ
۱۱- صلوات بر پیامبر و خاندان پاک و مطهرش
۱۲- صله ارحام، هدیه دادن، احسان و انفاق
️هر درهم احسان و انفاق در این روز، برابر با صد هزار درهم در غیر این روز خواهد بود
۱۳- اطعام
️کسی که در روز عید غدیر مؤمنی را اطعام کند، مانند این است که تمام انبیاء و صدیقین را اطعام کند و افطار هر یک مؤمن در روز عید غدیر معادل افطار صد هزار پیامبر و صدیق و شهید است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸