🔻داستان سیاوش در شاهنامه
روزی سپیده دم و هنگام بانگ خروس،گیو و گودرز و طوس و چند تن از سواران با باز و یوز شادان رو سوی نخجیر آوردند. شكار فراوان گرفتند و پیش رفتند تا بیشه ای در مرز توران از دور پدیدار شد.
طوس و گیو تاختند و در آن بیشه بسیار گشتند. ناگهان چشمشان بر دخترماهرویی افتاد كه از زیبایی و دیدارش در شگفت ماندند.
از حالش جویا شدند دختر گفت:
«دوش پدرم سرمت به خانه در آمد. و بر من خشم گرفت و تیغ زهرآگینی بركشید تا سرم را ازتن جدا سازد. چاره جز آن ندیدم كه به این بیشه بگریزم . در راه اسبم بازماند و مرا بر زمین نشاند.
زر و گوهر بی اندازه با خود داشتم كه راهزنان ازمن بزور گرفتند و از بیم تیغشان به اینجاپناه آوردم.»
چون از نژادش پرسیدند خود را از خانوادﮤ گرسیوز برادر افراسیاب معرفی كرد.
طوس و گیو بر سر دختر به ستیزه برخاستند و هر یك به بهانـﮥ آنكه او را زودتر یافته اند از آن خود پنداشتند.
سخن شان به تندی به جایی رسید
كه این ماه را سر بباید برید
یكی از دلاوران میانجی شد و گفت: «او را نزد شاه ایران ببرید و هرچه او بگوید بپذیرید.» همچنان كردند و دختر را پیش كاوس بردند.
چو كاوس روی كنیزك بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید
همین كه دانست وی از نژاد مهان است او را درخور خویشتن دانست. با فرستادن ده اسب گرانمایه و تاج و گاه, سپهبدان را خشنود ساخت و دختر را به شبستان خویش فرستاد.
چو نه ماه بگذشت بر خوبچهر
یكی كودك آمد چو تابنده مهر
🎍🎍
🎍🎍🎍🎍
#شاهنامه
#سیاوش
#شعر
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#حکایت
زال
#پارت۱
سام از ھمسر زیبایش صاحب کودکی بسیار زیبا میشود ولی تمام موی سر و مژگان و بدن او چون برف سفید بود. سام از ترس سرزنش مردم کودک خود رابه کوه البرز برد. جائی که سیمرغ لانه داشت گذاشت، شاید سیمرغ کودک را بخورد. ولی به فرمان خدا، سیمرغ ان طفل را حفاظت و بزرگ کرد. سالھا گذشت، کودک بزرگ شد با نشانی فراوان از پدر.
سام در خواب دید مردی بر اسبی تازی نشسته، از سوی سرزمین ھندوستان بسوی او می آید و مژده داد که فرزند تو زنده است.
سام پس از نیایش با گروھی به سوی کوه البرز رفت. سیمرغ از فراز کوه سام و گروه او را دید و دانست که در پی کودک آمدهاند. سیمرغ نزد جوان بازگشت و داستان کودکی او را برایش تعریف کرد و گفت اکنون سام پھلوان، سرافرازترین مرد جھان به جستجوی تو آمده.
جوان چون سخنان سیمرغ را شنید غمگین شد. اشک از دیدگان فرو ریخت و به زبان سیمرغ پاسخ داد، زیرا با انسانی ھمکلام نشده بود. سیمرغ گفت: امروز نام تو را دستان نھادم. این را بدان که ھرگز تو را تنھا نخواھم گذارد و تو رابه پادشاھی میرسانم. من دل به تو بستهام برای آنکه ھمیشه با تو باشم تعدادی از پر خود رابه تو میدھم تا اگر زمانی سختی پیش آمد از پرھای من یکی رابه آتش افکنی، در ھمان زمان نزد تو خواھم آمد.
#شاهنامه
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#شاهنامه
داستان گُردآفرید و سهراب(زیباترین داستان شاهنامه)
#پارت۱
گُردآفرید نخستین شیرزن حماسه ملی ایران است. گردآفریدِ دلربا و چالاک با این که در شاهنامه حضوری کوتاه دارد و شکست هم میخورد، بسیار برجسته است و یکی از گیراترین زنان شاهنامه. وی را میتوان مانند فرانک، ارنواز و شهرناز، نمونه زن اصیل ایرانی دانست. او در جنگاوری بیهمتاست.
در رهسپاری سهراب از توران به ایران، هنگامی که وی در جستجوی پدرش رستم است، با او آشنا میشویم. در مرز توران و ایران، دژی به نام سپیددژ هست. گُژدَهَم که یک ایرانی سالخورده است، بر آن فرمان میراند و همواره در برابر دشمن پایداری سرسختانهای میورزد و با این کار، دل همه ایرانیان را به آن دژ امیدوار میسازد. گژدهم پیر، پسری خرد به نام گُستَهَم دارد، و دختری به نام گردآفرید. سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هژیر، فرمانده دژ، سهراب بر او پیروز میگردد. سهراب، نخست میخواهد او را بکُشد، اما سپس او را اسیر کرده راهی سپاه خود میکند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه میسازد، اما گردآفرید چنان این را مایه ننگ میداند که بر آن میشود خود به نبرد او رود.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
داستان سیاوش، یک تراژدی قوی در قلب شاهنامه
سیاوش در شاهنامۀ فردوسی، پسر کیکاووس و شاهزادهای است که به دست رستم دستان پرورش مییابد تا او نیز راه و رسم پهلوانی را بیاموزد. جذابیت چهرۀ این قهرمان به همراه پاکدامنیاش مایۀ کینهتوزی حسودان قرار میگیرد… از سوی دیگر، سودابه همسر کیکاووس نیز به او دل میبندد و خدعهها به کار میبندد تا سیاوش را از راه به در کند؛ اما زمانی که میبیند این کارها سودی ندارد، به کیکاووس میگوید که این جوان به او تعرض کرده است. برای اثبات بیگناهی، سیاوش کفنپوش از آتشی عظیم گذر میکند تا پاکدامنیاش را بر همگان اثبات کند.
داستان کشته شدن این قهرمان شاهنامه هم خود داستان دیگری است که به نوبۀ خود از جذابیتهای زیادی برخوردار است. ماجرای سیاوش که در جوانی کشته میشود، چنان لطیف و غمگین است که گل لالۀ واژگون را نمادی از اشک سیاوش میدانند. داستانها و مراسم مختلفی مثل سووشون تنها یکی از آیینهایی است که توسط ایرانیان در سوگ از دست رفتن این جوان رشید ایرانی برگزار میشده.
#شاهنامه
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
داستان دادخواهی کاوه آهنگر
#شاهنامه
یکی از روایتهای مهم شاهنامه که در طول اعصار مختلف الهامبخش آزادگان ایرانی بوده، داستان ضخاک و کاوه آهنگر است. آژیدهاک یا همان ضحاک که پیشتر به پادشاهی جمشید خاتمه داده است، موجودی است پلید که شیطان به ترفندی به دیدنش میرود و از روی تشکر، دو بوسه روی شانههایش مینشاند. جای بوسههای شیطان روی شانههای ضحاک، دو مار میروید که هر روی مغزهای جوانان را میخورند… کاوه، آهنگری است که دو پسر جوانش را به همین طریق از دست داده، در انتقام آنها دست به شورش میزند و قیامی علیه ضحاک ترتیب میدهد. او در مسیر خود فریدون را دوباره پیدا میکند و با هم ضحاک را در کوه دماوند به بند میکشند تا دیگر نتواند به موجود دیگری آسیب برساند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝