eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☯️ «کَلّه‌اش بوی قورمه سبزی می‌دهد» 🔹امروزه در دوره تمدّن و پیشرفت برای از میان بردن مخالفان روش‌های بی‌رحمانه و وحشیانه‌ای وجود دارد؛ فکرش را بکنید که در گذشته چگونه می‌توانسته باشد؟ یکی از شیوه‌ها در دوره صفویه برای کشتن مخالفان این بود که از کلّه مخالفان خورشت قورمه سبزی درست می‌کردند. چه کار زشت و بی‌انصافانه‌ای؟🤔 🔸این زبانزد(ضرب المثل) از همین داستان ریشه می‌گیرد. 🔻درباره کسی که دنبال دردسر خطرناکی بوده که می‌توانسته منجر به مرگ او شود این زبانزد را به کار می‌بردند 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
«چاه نکنده منار را می.دزدد»: ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد به افرادی گفته می‌شود که قبل از مقدمات کار شروع به کار می‌کنند. زمینه پیدایش در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمین‌های کشاورزی خود استفاده می‌کردند. این آبیاری صحیح باعث شد آن‌ها محصولات خوبی برداشت کنند و سود خوبی نیز نصیب‌شان شود. سال به سال وضع مردم این روستا بهتر شد تا این‌که شروع کردند به ساختن خانه‌های جدید برای خودشان و چون برای خانه سازی نیاز به آجر داشتند ، تصمیم گرفتند یک کوره‌ی آجرپزی بسازند تا با خاک‌های همان‌جا آجر تولید کنند و خانه بسازند. با ساختن این کوره با آن مناره‌ی بلندش کار ساخت و ساز روستای آن‌ها سرعت گرفت و کم کم در طی چند سال تبدیل به شهر کوچکی شد و سطح زندگی مردم نیز بالاتر رفت ، به طوری که رشد و ترقی این روستا زبان زد روستاهای اطراف شد. بعضی از روستاها رشد آن‌ها را ناشی از همکاری و پشتکاری که داشتند می‌دانستند. ولی مردم یکی از این روستاهای اطراف عامل پیشرفت آن‌ها را فقط ساخت مناره آجرپزی می‌دانستند و می‌گفتند اگر ما هم چنین مناری داشته باشیم رشد می‌کنیم. یک روز عده‌ای از مردم این روستای فقیر و کم درآمد جمع شدند و تصمیم گرفتند ، راه پیشرفت آن‌ها را به هر روشی شده طی کنند و به این نتیجه رسیدند بهترین راه داشتن مناره است. برای به دست آوردن مناره همه با هم تصمیم گرفتند به آن شهر کوچک بروند و شبانه بدون این‌که کسی بفهمد مناره را بدزدند و به شهر خود بیاورند. همان شب چندین مرد قوی هیکل و صد تا الاغ برای حمل کردن مناره و آوردن آن تا آن روستا به طرف روستای دیگر به راه افتادند ، وقتی آن‌ها وارد آن روستای آباد شدند مردم همه خوابیده بودند و شهر در سکوت بود. روستاییان از فرصت استفاده کردند. طناب‌هایی به دور منار بستند و شروع به کشیدن کردند تا منار را از جا بکنند ، الاغ‌ها را هم طوری قرار دادند تا منار یکراست روی آنها بیفتد و بتوانند به راحتی به روستای خود برگردند و منار را با خود ببرند. ولی هرچه تلاش کردند و زور زدند فایده‌ای نداشت. مردها خیس عرق شدند ولی مناره ذره‌ای تکان نخورد. از صدا و همهمه‌ی مردم پیرمردی که در کوره‌ی آجرپزی کار می‌کرد و شب‌ها همان‌جا استراحت می‌کرد بیدار شد. سرکی به بیرون کشید و فهمید مردم روستای کناری به قصد دزدی مناره دارند تلاش می‌کنند ، در دل شروع به خندیدن کرد. مناره چندین متر در داخل زمین پایه داشت و به این راحتی‌ها حتی تکان هم نمی‌خورد. اول فکر کرد اصلا" خودش را نشان ندهد ، تا آن‌ها تلاش خود را بکنند و هر وقت خسته شدند بروند. مدتی گذشت و مردان قوی هیکل هرچه توان داشتند برای تکان دادن مناره به کار بردند خسته هرکدام به کناری افتادند تا استراحت کنند. پیرمرد که این رفتار آن‌ها را دید دلش سوخت و خواست به آن‌ها کمک کند. چند سرفه کرد و آرام از مناره خارج شد. چند نفر از آن‌ها آمدند پیرمرد را گرفتند تا مبادا داد و فریاد به راه بیندازد و همه‌ی مردم را از حضور آن‌ها مطلع کند. پیرمرد گفت : نیازی به این کارها نیست. من از کار سخت داخل این کوره داغ آجرپزی خسته شده‌ام ، من خوشحال هم می‌شوم شما این کوره را با خود ببرید. فقط یک سوال ، اگر شما این مناره را دزدیدید می‌خواهید چه کارش بکنید؟ یکی از مردان روستا گفت : خوب در روستای خود نصب می‌کنیم تا باعث ترقی ما هم شود. پیرمرد گفت : خوب این آنقدر بزرگ است که مردم اینجا سریع می‌فهمند که شما دزد آن بوده‌اید و به سراغتان می‌آیند ، شما بهتر نیست ابتدا چاهی بکنید به این اندازه که مدتی این مناره را داخل آن پنهان کنید. اهالی روستا که دیدند پیرمرد راست می‌گوید به روستای خود برگشتند و شروع به حفر چاهی کردند که مناره داخل آن جا شود. آن‌ها تصمیم گرفته بودند هرچه سریع‌تر روستای خود را رشد دهند. چند روزی که چاه را کندند به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند ، فکر دزدیدن مناره را کنار گذاشتند و از آب که مایع اصلی آبادانی است استفاده کردند کشاورزی خود را وسعت دادند و روستای خود را آباد کردند. و دیگر کار سخت دزدیدن مناره را فراموش کردند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
«گره بر آب زدن» : مگر می‌شود آب را گره زد؟ به طور طبیعی خیر اگر کسی بتواند یا ادعا کند که می‌تواند آب را گره بزند ، حتما" مکر و افسونی به کار بسته است یا جادو کرده است در واقع به زبان امروزی یک مدل شعبده بازی کرده که ما باور کنیم که می‌تواند آب را گره بزند اصصلاح آب را گره زدن در معنای افسونکاری کردن و حیله‌گری سابقه طولانی دارد و می‌تواند آن را در این شعر مولانا هم دید دم سخت گرم دارد که بجادوئی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را "مولانا" 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
«اگر بیل زنی ، باغچه خودت را بیل بزن» : مردی داشت باغچه خانه‌اش را بیل می‌زد تا برای کاشتن گل و کمک به بارآوری درختان کمک کند . همسایه‌اش از راه رسید و شروع کرد به ایراد و دستور دادن ، پشت سر هم گفت اینجا را هم بیل بزن ، عمیق‌تر بیل بزن، خاک را خوب زیر و رو کن و… مرد به یک‌باره عصبانی شد و به او گفت : تو اگر بیل زنی برو باغچه خودت را بیل بزن …» یعنی نگاه به باغچه خودت بیانداز و به کار من کاری نداشته باش این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که بخواهند به یک نفر بگویند: سرت به کار خودت باشد و در کار من دخالت نکن یا آن که بگویند تو که در مشکلات خودت مانده‌ای لازم نیست برای مشکلات من راه حل بدهی. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
(بزك نمير بهار می‌آد ، خربزه و خيار می‌آد) : حسنی با مادر بزرگش در ده قشنگی زندگی می‌كرد . حسنی يك بزغاله داشت و اونو خيلی دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا می‌برد تا علف تازه بخورد . هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسنی مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسنی كاه و يونجه‌ای كه در انبار داشتند به بزغاله می داد . وقتی حال حسنی خوب شده بود ، ديگر علف تازه‌ای در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد . همه جا پر از برف شد و كاه و يونجه‌های انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگی مع مع می‌كرد . حسنی كه دلش به حال بزغاله گرسنه می‌سوخت اونو دلداری می‌داد و می‌گفت : “ صبر كن تا بهار بيايد آنوقت صحرا پر از علف می‌شود و تو كلی غذا می‌خوری . ” مادر بزرگ كه حرفهای حسنی را شنيد خنده‌اش گرفت و گفت : تو مرا ياد اين ضرب المثل انداختی كه می‌گويند بزك نمير بهار مياد خربزه و خيار مياد . آخه پسر جان با اين حرفها كه اين بز سير نمی‌شود . به خانه همسايه برو و مقداری كاه از آنها قرض بگير تا وقتی كه بهار آمد قرضت را بدهی . حسنی از همسايه‌ها كاه قرض كرد و به بزك داد و بزك وقتی سير شد شاد وشنگول ، مشغول بازی شد . 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت 💎رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند . پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند! افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد. رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند. بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ » بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است. گاهی من باید سوار زین بشوم و گاهی زین سوار من. » از زمانی که فردوسی این داستان را روایت کرد و این بیت را سرود، رسم شد هر وقت کسی به سختی و مشکل دچار شود به او چنین بگویند: چنین است رسم سرای درشت گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
(سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه): در زمان‌های نه چندان دور، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی می‌گذشت. مرد سواره دلش می‌خواست هر چه زودتر به شهر برسد. اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت تا در پای تپه‌ای به مردی پیاده رسید. مرد پیاده خسته بود، به مرد سواره گفت: «برادر خسته‌ام! جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود. مرد سواره گفت: «این خورجین را بفروش و یک الاغ بخر». مرد پیاده لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این خورجین زندگی من است» و التماس کرد که او را هم سوار بر شتر کند. مرد سواره با اخم به مرد پیاده نگاهی انداخت و گفت: «شتر، بچه من است، طاقت ندارد و فقط یک نفر می‌تواند بر آن سوار شود». مرد سواره این را گفت و به راهش ادامه داد. زمانی گذشت، مرد پیاده از خورجینش نان و خرمایی درآورد و خورد و به راه افتاد. در وسط راه به مرد سواره رسید. مرد سواره روی زمین نشسته بود و شکمش را می‌مالید. مرد سواره گفت: «برادر گرسنه هستم. اگر ممکن است نان و آبی به من بده». مرد پیاده نیشخندی زد و گفت: «این شتر را بفروش و نان و خرما بخر و آن را بخور و سفر کن.» مرد سواره لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این شتر یاور من است. مرا از این آبادی به آن آبادی می‌برد.» بعد با التماس به مرد پیاده گفت: «لقمه‌ای نان بده، خیلی گرسنه‌ام.» مرد پیاده با اخم به مرد سواره نگاهی کرد و گفت: «خورجین من کوچک است، نان و خرما به اندازه یک نفر جا می‌گیرد و فقط یک نفر را سیر می‌کند!» مرد پیاده این را گفت و رفت. زن و بچه‌های مرد سواره و مرد پیاده کنار دروازه شهر منتظر بودند تا آنها بیایند. اما همه با تعجب دیدند که شتر بی‌سوار می‌آید و خورجینی هم به دهان دارد. جوانان شهر در جست‌وجوی دو مرد به طرف بیابان به راه افتادند. راه زیادی نرفته بودند که به مرد پیاده رسیدند. او خسته روی زمین افتاده بود. او را سوار بر اسبی کردند. کمی آن سوتر، مرد سواره هم از گرسنگی روی زمین افتاده بود. او را نیز سوار بر اسب به شهر بازگرداندند و از آن پس بی‌خبری سیر از گرسنه و سواره از پیاده ضرب‌المثل خاص و عام شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
( کار بوزینه نیست نجّاری): کاربرد ضرب المثل : ضرب المثل کار بوزینه نیست نجّاری شناخت توانایی‌های فرد و بر عهده گرفتن مسئولیت‌ها متناسب با آن توانایی‌ها، می‌باشد و در مواردی به کار می‌رود که شخصی به کار و حرفه‌ای دست بزند که از عهده‌اش برنمی‌آید. داستان ضرب المثل: مأخذ این مثل به داستانی در کلیله و دمنه بازمی‌گردد: بوزینه‌ای، درودگری را دید که بر چوبی نشسته آن را می‌برید و دو میخ درشت یکی بر شکاف چوب فرو کوفتی تا بریدن آسان گشتی و راه برای آمد و شد ارّه آسان شدی و چون شکاف از حدّ معینی گذشتی دیگری را بکوفتی و میخ پیشین را برآوردی. بوزینه تفرّج می‌کرد، ناگاه نجّار در انتهای کار برای حاجتی برخاست و برفت. بوزینه به جای نجار بر چوب نشست و از آن جانب که چوب بریده شده بود خصیتین او بر شکاف چوب اندر شد. بوزینه آن میخ را که در پیش کار بود از شکاف چوب برکشید. پس شکاف چوب دو شق چوب را به هم پیوست. خصیتین بوزینه در میان چوب محکم بماند. مسکین بوزینه ناله آغاز کرد و همی گفت: آن به که در جهان، همه کس کار خود کند آن کس که کار خود نکند، نیک بد کند لغات: بوزینه: میمون. درودگر: نجار. فرو کوفتی: کوبید. تفرّج: سیاحت، گردش. خُصیتین: دو بیضه. اندر شد: داخل شد. پیش: جلو. مسکین: بیچاره. علاقه‌بندی: خرِّاطی: چوب تراشی. بهر: برای. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
«ز آواز روبه نترسد پلنگ» : ریشه این ضرب المثل مشخص است ، اگر روباه شروع کند به سروصدا کردن و زوزه بکشد ، شاید مرغ و خروس‌ها را دچار ترس کند اما پلنگ هیچ هراسی به دل نخواهد داشت ، پس اگر پلنگ باشی و قوی دیگر از ابراز وجود روباه‌ها نمی‌ترسی و به عبارت ضرب المثل دیگر ایرانی «بیدی نخواهی بود که به این بادها بلرزی». 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📗 (گندم خورد و از بهشت بیرون رفت) : کسی که صرفاً به مصالح شخصی پای بند باشد و پس از نیل به مقصود ، از دوستان و آشنایان خاصه آن‌هایی که وی را در اجابت مسئول یاری کرده‌اند یاد نکند و بر اسب مراد آن چنان بتازد که حتی واپس ننگرد در چنین مواردی به ضرب المثل بالا استناد کرده از باب طنز و کنایه می‌گویند : فلانی گندم خورد و از بهشت بیرون رفت . پیداست که فرجام کار این دسته مردم غافل که وسواس شیطانی آن‌ها را از مراتب حق شناسی و سپاسگزاری باز می‌دارد همان خواهد بود که دامنگیر قهرمان اصلی این داستان یعنی جد بزرگوار ما آدم ابوالبشر شده است ! چون خلقت آدم ابوالبشر از طرف حضرت رب الارباب به انجام رسید و هم‌چنین همسرش حوا نیز زیور هستی یافت در روضه رضوان به زندگانی مرفه و فارغ البال پرداختند . خدای متعال آن دو را با استفاده از کلیه نعمتها و فواکه بهشتی مجاز فرمود مگر میوه یک درخت که همان گندم باشد ( سوره بقره آیه ۳۴ ) ابلیس که به علت تمرد از فرمان الهی و سجده نکردن به آدم ابوالبشر از دخول بهشت محروم شده بود در مقام انتقام برآمد و با حیله و نیرنگ که در کتب تاریخی و مذهبی شرح داده شده است به بهشت درآمد و در لباس ناصحی مشفق چندان وسوسه کرد که آدم و حوا به خوردن گندم راغب شدند و از آن خوردند : ( سوره طه آیه ۱۲۰ ) یعنی از گندم بهشت خوردند و عورت‌هایشان نمودار شد . به ناچار از برگهای بهشتی خود را پوشانیدند و سترعورت کردند . آری عصیان و نافرمانی آدم از پروردگارش موجب زیان و ضرر گردیده است . خدای تعالی ایشان را از نعمت بهشت محروم ساخت و ندا داد که : آیا شما را از این جهت نهی نکردم و نگفتم که شیطان شما را دشمنی آشکار است ؟ در این هنگام آدم و حوا از کرده خود پشیمان شدند و زبان به توبه گشودند . خدای تعالی توبه آن‌ها را قبول کرد و آن دو را آمرزید . آدم و حوا از پذیرش توبه امیدوار گشتند که حتماً در بهشت می‌مانند و از نعمتهایش کامیاب خواهند شدند ولی فرمان الهی برخروج آن‌ها از بهشت و نزول به زمین صادر گردید ( سوره طه آیه ۱۲۲ ) و به ایشان خبر داد که این دشمنی میان آدم و شیطان هم‌چنان ادامه خواهد داشت ولی باید از وساوس شیطان برحذر باشند و هدایت الهی را هیچ گاه از نظر دور ندارند تا رستگار شوند :" پس درخت طوبی شاخه‌های خود را به هم آورده آدم و حوا را بر گرفت و از بهشت بیرون انداخت . آدم به کوه سر اندیب در هندوستان فرود آمد و صد سال درآنجا گریست تا توبه او قبول شد ." روایت است که آدم ابوالبشر پس از خروج از بهشت به طواف بیت المعمور که موضع آن همین خانه کعبه است مامور گردید و به انجام مناسک حج پرداخت . آن گاه به اشارات رب الامین به کوه عرفات شتافت و در طلب حوا به تجسس پرداخت . اتفاقاً حوا نیز از جده به آن حدود آمده بود . هر دو در زیر آن کوه یکدیگر را دیدند ولی نشناختند . جبرئیل امین سبب معرفت و آشنایی آن‌ها شد و بدین جهت آن کوه را کوه عذفات و آن شهر را به مناسبت نزول و مدفن حوا که جده آدمیان است شهر جده گویند . آدم و حوا سپس به جانب سر اندیب عزیمت کردند و به زندگانی زناشویی و بقای نسل پرداختند . هربار که حوا حامله می‌شد یک پسر و یک دختر می‌زایید که آدم به موجب وحی آسمان ، دختر بطنی را با پسر بطن دیگر در سلک ازدواج می‌کشید و این امر موجب تکثیر نسل و تشکیل جوامع بشری گردید . در خاتمه برای مزید اطلاع خواننده محترم لازم است این نکته را متذکر شود که به گفته فقیه دانشمند شادروان سید محمود طالقانی : "... این بهشت که آدم در آغاز در آن می‌زیست نباید بهشت موعود باشد ... چون کسی که اهل این بهشت گردید از آن بیرون نمی‌رود و محیط وسوسه شیطان نمی‌باشد به این جهت عرفای اسلامی برای بهشت نخستین و هبوط آن توجیهاتی نموده به تاویلاتی پرداخته‌اند ... چنان که در روایت معتبر از حضرت صادق علیه السلام است که فرمود :" این بهشت از باغ‌های زمین بوده و آفتاب و ماه بر آن می‌تافته . اگر بهشت خلد بود هیچ گاه از آن بیرون نمی‌رفت و ابلیس داخل آن نمی‌شد ." تا آن‌جا که بعضی از مفسرین برای تعیین و سرزمین آن بهشت بحث نموده‌اند . بقول لسان الغیب : پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم ! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📗 (سواره از پیاده خبر ندارد، سیر از گرسنه): در زمان‌های نه چندان دور، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی می‌گذشت. مرد سواره دلش می‌خواست هر چه زودتر به شهر برسد. اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت تا در پای تپه‌ای به مردی پیاده رسید. مرد پیاده خسته بود، به مرد سواره گفت: «برادر خسته‌ام! جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود. مرد سواره گفت: «این خورجین را بفروش و یک الاغ بخر». مرد پیاده لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این خورجین زندگی من است» و التماس کرد که او را هم سوار بر شتر کند. مرد سواره با اخم به مرد پیاده نگاهی انداخت و گفت: «شتر، بچه من است، طاقت ندارد و فقط یک نفر می‌تواند بر آن سوار شود». مرد سواره این را گفت و به راهش ادامه داد. زمانی گذشت، مرد پیاده از خورجینش نان و خرمایی درآورد و خورد و به راه افتاد. در وسط راه به مرد سواره رسید. مرد سواره روی زمین نشسته بود و شکمش را می‌مالید. مرد سواره گفت: «برادر گرسنه هستم. اگر ممکن است نان و آبی به من بده». مرد پیاده نیشخندی زد و گفت: «این شتر را بفروش و نان و خرما بخر و آن را بخور و سفر کن.» مرد سواره لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این شتر یاور من است. مرا از این آبادی به آن آبادی می‌برد.» بعد با التماس به مرد پیاده گفت: «لقمه‌ای نان بده، خیلی گرسنه‌ام.» مرد پیاده با اخم به مرد سواره نگاهی کرد و گفت: «خورجین من کوچک است، نان و خرما به اندازه یک نفر جا می‌گیرد و فقط یک نفر را سیر می‌کند!» مرد پیاده این را گفت و رفت. زن و بچه‌های مرد سواره و مرد پیاده کنار دروازه شهر منتظر بودند تا آنها بیایند. اما همه با تعجب دیدند که شتر بی‌سوار می‌آید و خورجینی هم به دهان دارد. جوانان شهر در جست‌وجوی دو مرد به طرف بیابان به راه افتادند. راه زیادی نرفته بودند که به مرد پیاده رسیدند. او خسته روی زمین افتاده بود. او را سوار بر اسبی کردند. کمی آن سوتر، مرد سواره هم از گرسنگی روی زمین افتاده بود. او را نیز سوار بر اسب به شهر بازگرداندند و از آن پس بی‌خبری سیر از گرسنه و سواره از پیاده ضرب‌المثل خاص و عام شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
«ز آواز روبه نترسد پلنگ» : ریشه این ضرب المثل مشخص است ، اگر روباه شروع کند به سروصدا کردن و زوزه بکشد ، شاید مرغ و خروس‌ها را دچار ترس کند اما پلنگ هیچ هراسی به دل نخواهد داشت ، پس اگر پلنگ باشی و قوی دیگر از ابراز وجود روباه‌ها نمی‌ترسی و به عبارت ضرب المثل دیگر ایرانی «بیدی نخواهی بود که به این بادها بلرزی». 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝