هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« #سه_مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری #مال بودی
به #فقرا رسیدگی نمی کردی
و #صله_رحم نیز نمی کردی»
✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« #سه_مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری #مال بودی
به #فقرا رسیدگی نمی کردی
و #صله_رحم نیز نمی کردی»
✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« #سهمانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری #مال بودی
به #فقرا رسیدگی نمی کردی
و #صلهرحم نیز نمی کردی»
✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« #سهمانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری #مال بودی
به #فقرا رسیدگی نمی کردی
و #صلهرحم نیز نمی کردی»
✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« #سهمانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری #مال بودی
به #فقرا رسیدگی نمی کردی
و #صلهرحم نیز نمی کردی»
✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#یک_داستان_یک_پند
✍جوانی به مغازۀ عمده فروشی لباس رفت و با پول کمی که داشت تعدادی پیراهن خرید تا آنها را در کنار خیابان بساط کرده و بفروشد.
⬅️چون کنار خیابان بساط کرد یکی از پیراهنها را در دست مشتری معیوب یافت، آن را کنار گذاشت تا پس بدهد. سر شب همۀ پیراهنها را فروخت و پول در جیب روانۀ منزل شد.
📎در راه سارقی پولهای او را ربود و فقط پیراهن معیوب از آن تجارت بر او باقی ماند. چون به خانه رسید جوانی را دید که به او یکی از پیراهنهای سالم نو را فروخته بود. جوان به او گفت: میبینم خدا را شکر که همۀ پیراهنها را فروختی. بگو بدانم چه سود کردی؟!
🔍فروشنده گفت: سود من همین یک پیراهن معیوب بود که آن هم از دست تو برگشت. تو از مال من بیشتر از من سود بردی. کاش آن پیراهنی را هم که به تو فروختم، آن را نفروخته بودم و تاکنون آن هم برای من بود.
🚫آری! گاهی انسان غذایی را میخرد که منزل بیاورد آن چنان اهل منزل از قسمتهای خوب آن میخورند که او خودش از آن محروم میشود. گاهی مالی را که یک فرد جمع میکند و فرزندان و عروس و دامادها از آن بهره میبرند بیش از بهرۀ خود صاحب و زحمتکش آن مال میشود
#مال
#سود
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆