eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🚚✈️🛳نماز خواندن در ماشین،‌ هواپیما، قطار و کشتی جایز است؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️نماز در محل تحصیل 🔷س 5367: آیا دانشجویی که در می باشد، به صورتی که پنج روز در هفته در محل تحصیل زندگی می‌کند، حکم را دارد؟ ✅ج: محل تحصیل یا زندگی موقت، وطن نیست، البته اگر بنا دارد حداقل یک سال به طوری داشته باشد که عرفا محسوب نشود، بدون نیاز به قصد اقامت ده روزه، تمام است.
‼️تمام خواندن نماز مسافر 🔷س 4294: اگر مسافری كه نمازش است در اثر فراموشی، نماز را کامل بخواند و بعداً متوجه شود چه وظیفه ای دارد؟ ✅ج: اگر فراموش كند که نمازش، شكسته است و تمام بخواند، اگر متوجه شد، باید نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت به یاد آورد، قضای نماز واجب نیست.
حجت الاسلام مومنیrezaye chekasi.momeni.mp3
زمان: حجم: 2.56M
‍ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔸از که کم‌تـر نیـستـیـم پـرنـده‌ی مـهاجـری که کـوچ اسـت و به ویـرانی فـکـر نـمـی‌کند. 🔸 دسـت و پـایـمـــان را بـسـته‌ایــــــم گــاهی می کـنیم که بزرگان فـرمـوده اند : 🌸️حــُبّ الـدنـیا ڪـُلّ خــطیـئة 🔸 کـسی که اسـت بـیشتر به یـاد خانه اســـــت نـه ، کسی که دائـــم به یــاد خـانه بـاشدهیچ‌گاه آن را نـمی‌کـند. 🔸 کسی که دائــماً بـه یـاد بـاشـد اصلا گنــاه و نخواهد داشت. 🌷 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⁉رضایت چه کسی؟! ♦یکبار بادل گوش بدین محاله دلتون هوای بندگی نکنه! 👤استاد مؤمنی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
‼️نماز در محل تحصیل 🔷س 5367: آیا دانشجویی که در می باشد، به صورتی که پنج روز در هفته در محل تحصیل زندگی می‌کند، حکم را دارد؟ ✅ج: محل تحصیل یا زندگی موقت، وطن نیست، البته اگر بنا دارد حداقل یک سال به طوری داشته باشد که عرفا محسوب نشود، بدون نیاز به قصد اقامت ده روزه، تمام است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️تمام خواندن نماز مسافر 🔷س 4294: اگر مسافری كه نمازش است در اثر فراموشی، نماز را کامل بخواند و بعداً متوجه شود چه وظیفه ای دارد؟ ✅ج: اگر فراموش كند که نمازش، شكسته است و تمام بخواند، اگر متوجه شد، باید نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت به یاد آورد، قضای نماز واجب نیست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️نماز در محل تحصیل 🔷س 5367: آیا دانشجویی که در می باشد، به صورتی که پنج روز در هفته در محل تحصیل زندگی می‌کند، حکم را دارد؟ ✅ج: محل تحصیل یا زندگی موقت، وطن نیست، البته اگر بنا دارد حداقل یک سال به طوری داشته باشد که عرفا محسوب نشود، بدون نیاز به قصد اقامت ده روزه، تمام است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️تمام خواندن نماز مسافر 🔷س 4294: اگر مسافری كه نمازش است در اثر فراموشی، نماز را کامل بخواند و بعداً متوجه شود چه وظیفه ای دارد؟ ✅ج: اگر فراموش كند که نمازش، شكسته است و تمام بخواند، اگر متوجه شد، باید نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت به یاد آورد، قضای نماز واجب نیست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️نماز در محل تحصیل 🔷س 5367: آیا دانشجویی که در می باشد، به صورتی که پنج روز در هفته در محل تحصیل زندگی می‌کند، حکم را دارد؟ ✅ج: محل تحصیل یا زندگی موقت، وطن نیست، البته اگر بنا دارد حداقل یک سال به طوری داشته باشد که عرفا محسوب نشود، بدون نیاز به قصد اقامت ده روزه، تمام است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️تمام خواندن نماز مسافر 🔷س 4294: اگر مسافری كه نمازش است در اثر فراموشی، نماز را کامل بخواند و بعداً متوجه شود چه وظیفه ای دارد؟ ✅ج: اگر فراموش كند که نمازش، شكسته است و تمام بخواند، اگر متوجه شد، باید نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت به یاد آورد، قضای نماز واجب نیست.
🔻 حکایت ضرب المثل صد رحمت به دزد سرگردنه 🥷🥷🥷🥷🥷🥷 در روزگار قدیم، یک روز دو نفر که از کاروان جا مانده بودند، تصمیم گرفتند منتظر کاروان بعدی نشوند و خودشان به سفری که بایستی می رفتند، بروند. آن دو ترسی از دزدان سر گردنه، یعنی همان دزدهایی که در پیچ و خم راه ها اموال مسافران را می دزدیدند، نداشتند. زیرا چیزی همراه خود نداشتند که به درد دزدها بخورد نه پول داشتند، نه جنس، نه اسب و الاغ. پیاده راه افتادند و رفتند و رفتند تا به اولین پیچ یک گردنه ی پر پیچ و خم رسیدند. پیچ اول گردنه را پشت سر گذاشتند اما سر پیچ دوم دزدها از کمین گاه بیرون آمدند و راه را بر مسافران بی چیز و بینوا بستند. یکی از آن ها رو کرد به رئیس دزدها و گفت: «می بینید که ما چیزی نداریم. رهایمان کنید تا پای پیاده برویم و به شهر خودمان برسیم.» دزدها نگاهی به سراپای آن ها انداختند. وقتی دیدند واقعاً چیزی ندارند، گفتند: «ای بخشکی شانس!» و آن ها را رها کردند. کم مانده بود که دو مرد مسافر به خوبی و خوشی به راهشان ادامه دهند که یکی از دزدها گفت: «مال و مرکب ندارند، لباس که دارند!» لباس یکی از مسافران نو بود و لباس یکی از آن ها کهنه. هر چه آن دو به دزدها التماس کردند که لباسشان را نگیرند، نشد. دزدها هر دو مسافر را لخت کردند، لباسشان را از تنشان بیرون آوردند و گفتند: «حالا به هر کجا می خواهید، بروید.» مسافری که لباسش کهنه بود، رو کرد به دزدها و گفت: « این انصاف نیست که هم لباس نو و باارزش دوستم را از تنش در آورید، هم لباس کهنه و بی ارزش مرا.» رئیس دزدها که دید با دو مسافر نادان رو به رو شده، به شوخی گفت: «عیبی ندارد. برای اینکه از هر دو نفر شما به طور مساوی دزدیده باشیم، وقتی به شهرتان رسیدید، آن که لباسش تازه بوده، پول یک نصف لباس نو را از آن که لباسش کهنه و بی ارزش بوده، بگیرد.» مسافران لخت و بی لباس راه افتادند. در راه، آن که لباس نو و باارزش خود را از دست داده بود، رو کرد به دوستش که لباس کهنه بر تن داشت و گفت: «وقتی به شهرمان رسیدیم، تو باید نصف پول یک دست لباس را به من بدهی. فهمیدی که رئیس دزدها چی گفت.» آن که لباس کهنه اش را از دست داده بود، گفت: «من آن حرف را زدم تا شاید دزدها دلشان بسوزد و لباسمان را پس بدهند.» دوستش گفت: «نه این طور نمی شود چیزی که تو از دست داده ای ارزشی نداشته و چیزی که از من دزدیده شده با ارزش بوده. لباس من صد تومان می ارزیده و لباس تو هیچی. تو باید حتماً پنجاه تومان به من بدهی تا هر دو به اندازه ی مساوی ضرر کرده باشیم.» دوستش حرف او را قبول نکرد. بگومگوی آن ها ادامه پیدا کرد و بالا گرفت تا هر دو بی لباس به شهرشان رسیدند و یک راست رفتند پیش قاضی و آنچه را بر سرشان آمده بود تعریف کردند. قاضی، نفری پنجاه تومان از آن ها گرفت و گفت: «من وقت ندارم، بروید پیش معاونم.» آن دو نفر رفتند پیش معاون قاضی معاون قاضی نشست و با حوصله به حرف های آن دو نفر گوش داد. بعد، دستی به موهای سفیدش کشید و گفت: «اول باید نفری صد تومان به من بدهید تا بعد از آن بگویم حق با کدامتان است.» مسافران بیچاره، سر و صدایشان بلند شد که: « آخر این چه نوع عدل و دادی است که بدون پول دادن کاری پیش نمی رود؟» بعد هم گفتند: «بابا! ما اصلاً قضاوت و رای قاضی را نخواستیم. خودمان یک جور با هم کنار می آییم.» و غرغرکنان سرشان را انداختند پایین که از پیش معاون قاضی بروند. اما معاون قاضی، مامورهایش را صدا کرد و گفت: «این ها وقت مرا گرفته اند و همین طور می خواهند بروند. تا هر کدام صد تومانی را که گفته ام نداده اند، نباید بروند ببریدشان زندان.» مسافرها گفتند: «صد رحمت به دزدهای سر گردنه ، اینجا که از پیچ و خم های گردنه خطرناک تر است.» و دست بسته به زندان رفتند. @tafakornab 👆