eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
آخه آدم عاقل با چارتا لیچار خونواده ی شوهر فرار می کنه ؟ گیرم اصلا تهدید هم کردن ، مگه من گوش دادم به حرفاشون ؟ مگه من قبول کرده بودم شرط و شروطشون رو که تو منو ، کسی رو که پشت بوده و وقتی دزدیدنت و معلوم نبود چه بلایی سرت آوردن بازهم مرد و مردونه پات وایسادم وحتی به کلمه بهت چیزی نگفتم ، ول کردی و گذاشتی تو این فراق بسوزم . وقتی این چیزها رو بارها و بارها با خودم تکرار می کردم ، بیشتر تو این راه ثابت قدم می شدم و می خواستم مقاومت کنم تا آی پارا به خاطر این خطاش طلب بخشش کنه . وقتی عمه ازم خواست به خاطر حل به مشکل حقوقی برم پیشش ، فهمیدم این برنامه رو چیدن تا بهم بگن آی پارا اونجاست . غافل از اینکه من یک ماه بعد از فرارش فهمیده بودم کجاست . من دلم می خواست آی پارا برام نامه می نوشت و ازم معذرت می خواست . اما بازم این دختر خیره سر کاری نکرد و عمه رو فرستاد جلو تا مثلا میانجی گری کنه . من این برگشت رو نمی خواستم . این برگشت غرور له شده ی من ، جلوی خونوادم رو بهم بر نمی گردوند . وقتی دیدم اونی که خطا کرده کوتاه نمی یاد ، جری ترم شدم . به دختر فرانسوی ر*و*س*پی رو از تو کاباره برداشتم و بهش گفتم که فقط تا آخر این نمایش نگاه می کنه و لام تا کام حرف نمی زنه و بعدش پولش رو میگیره و می ره . اونم با کمال میل قبول کرد . چزوندم و تاختم تا وسط قلبش . صدای شکستنش گرچه بعدها آزارم می داد اما درست لحظه ای که اتفاق افتاد ، مرهم دردام شد . همه ی زجری که با این بی گدار به آب زندش نصیب من کرده بود رو یکباره انداختم به جون خودش . خودم بعدها پشیمون شدم که چرا اونطوری خردش کردم اما شاید همین کار هم برای آی پارا لازم بود . حالا بعد از گذشت سه سال از اون ملاقات ، به خاطر این جریان کشف حجاب و مشکلاتی که واسه زنای محجبه ایجاد شده بود ، باید می رفتم و از نزدیک مراقبش می بودم . خبرش رو بهم داده بودن که دیگه نه واسه تحصیل و نه تدریس از خونه خارج نمی شه . بازهم تو امتحان نجابت آی پارا بدست گرفته بود . اون به شوهر فرسنگها دور از خودش ، جوری وفادار بود که انگار هر لحظه از گرمای وجودش سیراب می شه . کاش به همین اندازه که نجيب بود ، فروتن هم بود . اون وقت تایماز چه غمی داشت ؟ دلم واسه دیدن بابک له له می زد . اون بار جلوی آی پارا بابک رو نگاه هم نکردم تا بیشتر بسوزونمش ، همونطور که اون با خودسریش ، تا عمق وجودم رو سوزونده بود . ولی تمام اون یک هفته ، هرشب می رفتم تو اتاق آی پارا و هر دوشون رو به دل سیر تماشا می کردم . صفورا بهم گفته بود که عمه چه چیزهایی ازش پرسیده و من چقدر خوشحال بودم که آی پارا به معشوقه های خیالی من حسادت می کنه . فکر می کردم با حرفهای گزنده ای که راجع به اصل و نسب بابک زدم ، آی پارا شناسنامه رو قبول نمی کنه ، ولی وقتی دیدم هیچ عکس العملی نشون نداد ، فهمیدم واقعا درصدده که آب رفته رو به جوب برگردونه و این رشته ی اتصال رو نگه داره . اما اونقدر مغرور بود که حاضر نمی شد پا پیش بذاره . البته دفعه ی قبل خواست باهام حرف بزنه ولی کله ی من اونقدر داغ بود و فکر سوزوندنش اونقدر قوی بود که نذاشتم بیاد جلو. اونم از خدا خواسته مثل یه نسیم از کنارم رد شد و دیگه اصرار نکرد . به خاطر افکار گوناگونی که تو ذهنم بود ، اصلا نفهمیدم کی به در خونه ی عمه رسیدم . همراه درشکه وارد حیاط شدیم و درشکه چی جلوی در عمارت باشکوه نائب خان که سر قضیه ی حمایت از زن و بچم من رو تا آخر عمر به خودش مدیون کرده بود ، ایستاد و من سعی کردم در کمال شکوه پیاده بشم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾