هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💓 #سلام_آقای_من💓
یا این دل شکستة ما را صبور کن
یا لا أقل به خاطر زینب ظهور کن
دیگر بتاب از افق مکه ، ماه من
این جاده های شب زده را غرق نور کن . . .
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
♡••♡••♡••♡••♡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 #جانم_اباعبدالله
▪ما عاشقیم ، عاشق آقای کربلا
▪ما زنده ایم ، زنده به رویای کربلا
▪ای کاش نامه ی عمل ما بدل شود
▪با مُهر یا حسین ، به ویزای کربلا
▪این برگه را درست بگیریم ، دست راست
▪راهش پل صراط و خودش هم بهشت ماست
▪السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
▪ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
▪ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🤲 اللهم الرزقنا زیارة الحسین فی الدنیا و الاخره
♡••♡••♡••♡••♡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقران #داستانقرآنی
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#بخشپنجم
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احسن_القصص
#داستان_کوتاه_آموزنده
#نادانی
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید
و عملا زبان گربه ها را آموخت....
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم.
@tafakornab
@shamimrezvan
دختر جوانی بر اثر سانحه تصادف زیبایی خود را از دست داد .چند ماه بعد ناباورانه نامزدش هم کور شد
موعد عروسی فرا رسید
مردم میگفتند؛چه خوب
عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد
۲۰ سال بعد از ازدواج ؛زن از دنیا رفت،
مرد عصایش را کنار گذاشت
و چشمانش را باز کرد
مرد هیچوقت نابینا نبود...!
او فقط مَــرد بود
شک نکن " دنیا همین است:
.
مرد بودن " دَرد " دارد ..... نامرد بودن " کـِـیـــف " !!
خوبی " تــاوان " دارد ..... بدی " احترام " !!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯پنجشنبه ۱۶محرم از راه رسید
🥀دوستان و عزیزانی را که
🕯سالهای قبل در مراسم عزاداری
🥀بودن و امروز دستشان کوتاه است
🕯چه کسی میداند مسافر بعدی کیست؟!
🥀شکر خدا که توفیق داریم امسال
🕯هم برای اباعبدالله سوگواری کنیم🙏
🥀به یاد همه عزاداران 🖤
🕯خفته در خاک
🥀#فاتحه و #صلوات 🙏
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅صبح ها به جای استفاده از دهانشـــویه شیمیایی از دهانشویه خوشبوی خانگی استفاده کنید 🌸🍎
این دهانشـــــویه 👆 را خودتان به راحتی میتوانید درست کنید 👌
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙سلام صبحتون بخیر
عزاداریهاتون قبول حق
اجرتون با سید الشهدا
ان شاء الله که
حاجت روا باشید
ملتمس دعای شما
دوستان و عزیزان هستم
💙 پنجشنبه تون پر از استجابت دعا
♡••♡••♡••♡••♡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احسن_القصص
#داستان_کوتاه_آموزنده
#نادانی
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید
و عملا زبان گربه ها را آموخت....
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم.
@tafakornab
@shamimrezvan
#ضرب_المثل
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#تنبل_خانه_شاه_عباسی
روزی شاه عباس کبیر گفت: خدا را شکر! همه #اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که #بدون_درآمد باشد.
سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را #تایید کردند.
از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.
اما #وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط #تنبل_ها هستند که سرشان #بی_کلاه مانده.
شاه بلافاصله دستور داد تا #تنبل_خانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد.
بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد و کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد.
تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد. تنبل ها از سرتاسر #مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از #بودجه_دولتی تامین شد. تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد ؛
شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟
عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!
شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد.
دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن انداختن نیست.
شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود.
شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا #مواجب بگیرند.
شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.
مشاوران هریک طرحی ارایه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند
ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود. سرانجام #دلقک شاه گفت:
برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ #حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.
شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد.
تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.
فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند.
یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم.
دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت:
بگو رفیقم هم سوخت!😂😂😂
#ضرب_المثل
داستان ها و مطالب آموزنده جذاب را
در 💞 #کانال_ما 💞 دنبال کنید
@tafakornab
@shamimrezvan