🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
حکایت خر و زنبورها
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.
خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.
ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه، در این ماجرا، با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»
باید آهسته نوشت
با دلی خسته نوشت
گرم و پر رنگ نوشت
روی هر سنگ نوشت
تا بدانند همه: که اگر عقل نباشد ، جان نیست
🌼🍃 🍃🌼
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
قنبر و تازیانه
امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت ميفرمايد:
روزى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بيشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.
شايان ذکر است حضرت علي عليه السلام بسيار زياد به رعايت حقوق ديگران توجه داشتند و در اين امر به اين که فرد خطاکار از نزديکان و اصحابم هست نگاه نميکردند. هر کس برخلاف عدالت عمل ميکرد بايد مجازات ميشد و هر کس که حقي را پايمال مينمود بايد تقاص پس ميداد. پس اين عمل عين عدالت و مهرباني اميرالمومنين بود .
📙تهذيب الاحكام، ج 10، ص 27، ح 11.
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#داستانک
روایت کرده اند که #رسول_خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید. اصحاب تعجیل کردند و از آن جا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن #قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟ حضرت فرمودند: صاحب این قبر را #عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد وی را نداشتم اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد، گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و #رحمت به او چه بود؟
حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به دلیل فسقش تا این ساعت در این جا معذب بود #کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند #بِسْمِ_اللَّهِ_الرَّحْمنِ_الرحیم را تعلیم نمود و کودک آنرا بر زبان جاری نمود، در این موقع به فرشتگان عذاب خطاب رسید که دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که #پدر را عذاب کنیم در حالیکه #پسرش به یاد ما باشد.
📚به نقل از:تفسیر منهج الصادقین /۳۲
💥با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید💥
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📕#داستان_مسافر_نحس😒
حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود.
۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش.
یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن.
راننده گفت: یک نفر دگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن.
بهش گفتن: نه دگه کسی نیست فقط ماییم .
خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس .
راننده گفت: آها، یک نفر هم جور شد.
بهش گفتن: ولش کن! این جاسم نحسه، اگه بامون بیاد ،حتما نحسیش ما رو می گیره و یک اتفاقی میفته!
راننده گفت: نه، من اعتقاد ندارم به این خرافات. مهم اینه صندلی ها تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد.
خلاصه ایستاد و جاسم رسید. تا دَرِ مینی بوس رو باز کرد،گفت:
پیاده شید!حاج ناصر مرخص شد! نمی خواد برید بیمارستان!!
و این گونه راننده بدبخت رزقش بریده شد 😂😂
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هرگز اجازه نده که
دنیا این پنج
چیز را از تو بگیرد:
لحظه ناب مناجات با خدا
نیکی به والدین
محبت به خانواده
احسان به اطرافیان
و اخلاص در کردار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعههایانتظار #ایها_العزیز
#روزهای_چشم_براهی
🌱ای گل سر سبد عرش خدا یا مولا
جان زهرا قسمت میدهم آقا که بیا
🌱سایه دست کریمت همه جا روی سرم
حسرت روی تو عمریست به چشمان ترم
🌱هیچکس مشتری سینه تنگم نشده
جنس بنجل شده ام لطف کن آقا بخرم
🌱صبح جمعه همه گفتند که تو میآیی
همه عمر قسم منتظر آن سحرم...
#اللهمعجللولیکالفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
چرا به خواسته هایم نمیرسم؟
نمیرسی زیرا خداوند را در حد یک کلمه میشناسی نه قدرتی که حمایتت کند.
نمیرسی زیرا باورهای اشتباهت را تکرار میکنی
نمیرسی زیرا عبوس و غمگینی.
نمیرسی زیرا خود را لایق خواسته ات نمیدانی.
نمیرسی زیرا از زندگی با همین داشته هایت لذت نمیبری.
نمیرسی زیرا لبخند را از یاد برده ای.
نمیرسی زیرا از شادی دیگران شاد نمیشوی و حسرت میخوری.
نمیرسی زیرا وقتی برای یادداشت رویاهایت نداری.
نمیرسی زیرا خواسته ات را از عمق دل نمیخواهی.
❣ ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد ...
🎙در فاصله 12 روز مانده تا #اربعین حسینی شمارو دعوت می کنیم به شنیدن زمزمه شنیدنی حاج حسن خلج
▪️ #اربعین
▪️ #امام_حسین
「࿐჻ᭂ🍂🥀🍂჻ᭂ࿐
ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
◇🕌⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲از خدا میخوام
⭐با یه حس خوب
با نوری از جنس امید
⭐️با دلی غرق شادی
و با قلبی سرشار از آرامش
⭐️امشب بخوابید
تا فردا با کلی انرژی
⭐️از خواب بیدار بشید
⭐️ #شبتون_خوش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
🌹 سلام روزتون بخیر و نیکی
🌹 شروع هفته خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
بر حضرت محمد و آل مطهرش
🌸 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🌸 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹 در پناه لطف خدا و
عنایت حضرت محمد(ص)
و خاندان پاکش علیهم السلام
روز و هفته تون پر خیر و برکت ان شاءالله
🌹 شروع هفته تون پر از بهترینها
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌼 #حضرت_مولا_سلام
شنبه شد پنجره از
آمدنت وا مانده
دوسه تا دلهره از
جُمعه زِ توجامانده
جُمعه وشنبه دگر
فرق ندارد بی تو
تا میان من و تو
فاصله برجا مانده
🌼 السَّلامُ علیکَ یابقیَّةَ اللهِ
🌼 هر کجا هستی با هزاران عشق سلام
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جانم ...❤️
❣بیچارگیِ این دل حسرت کشیده ام
❣از گنبد طلایی تو آب می خورد
❣فکری بحال این دل وامانده هم بکن
❣وقتی که #پرچمِ حرمت تاب می خورد
#بسم_الله
زیارت کنید با گفتن...
صلی الله علیک یا اباعبدالله❤
صلی الله علیک یا اباعبدالله❤
صلی الله علیک یا اباعبدالله❤
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن
⛔️خوبه هیچکس کمِ کارش نذاره⛔️
👩🌾کاسبی که مشغول کسب است
👨⚖کارمندی که مشغول خدمت است
🧔مسئولی که عهدهدارِ ریاست است
👨🏫معلم و استادی که مشغول تدریس است
👨👩👧👦پدرومادری که مشغول تربیتفرزند هستند
سوره مطففین۱-۳
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
برگه امتحان بی نام
یک استاد دانشگاه میگفت:
یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد.
بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت.
احساس کردم زیاد است. کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت.
برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم.
آری، اغلب ما نسبت به دیگران سختگیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم ميبينيم به آن خوبي كه فكر ميكنيم، نیستیم.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
کشتی به گل نشسته
یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن دراینباره بحث میکردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدام یک نقش مهمتری دارند.
بحث به شدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند.
قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را بهدست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. هنوز چند ساعتی از جابهجایی نگذشته بود که ناخدا عرقریزان با سر و وضعی کثیف و روغنمالی بالا آمد و گفت:
«مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش میکنم، از موتورخانه سر درنمی اورم و کشتی حرکت نمیکند.»
سرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمیکند، کشتی به گِل نشسته است!»
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#دختر_لوچ
دهقان پیر با ناله میگفت:
ارباب …
آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا میبیند ...
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار میکنی، مگر کور هستی نمیبینی که چشم دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب میبینم اما چیزی که هست؛ دختر شما همهی این خوشبختیها را "دو تا" میبیند،
ولی دختر من، این همه بدبختی را ...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺 #تلاش_کن_ارزشمند_شوی
🔹شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند‼️
⁉ استاد پرسید :
برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟!
🔹 شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!!!
🔹 استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
⁉ استاد گفت :
اگر مرغی را، پروش دهی هدف تو از پرورشِ آن چیست
🔹شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
⁉ استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟!
🔹شاگرد گفت: خوب راستش نه…!
نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
⁉ استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
🔹 شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود.
🔹 استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ،گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
🔹تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، #مفید و #باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
❤ خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو ، #حرکت، #رشد، #تعالی، و #با_ارزش_شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- کارخدانشد ندارد!
- اوخوبمیداندچطور
در وتخته
را به همدیگر جورڪند...!
- خواستههایترابہاوبسپار
ڪهاوحتماراهیبــرای
رسیدنبهآرزوهایت
محیامیکند! . .
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🥤فواید مصرف آب قبل از صبحانه
👈🏻مبارزه با کبد چرب
👈🏻تضمین سلامت قلب
👈🏻افزایش سوخت و ساز بدن
👈🏻پیشگیری از پوسیدگی دندان
#یک_لیوان_آب
✅نیم ساعت قبل غذا=کمک به هضم
✅قبل حمام=کاهش فشارخون
✅قبل خواب=جلوگیری سکته قلبی
✅بین ورزش= کمک به کاهش وزن
✅1تا3 لیوان آب بین صبحانه تا ناهار= کاهش اشتها
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 سلام روزتون بخیر
💚 به شنبه خوش آمدین
براتون هفته ای
پـر از سلامتی و سربلندی،
پـر از مـوفقيت و کامیابی و
پر از خبرهای خوب آرزومندم
💚 تقدیم با بهترین آرزوها
💚 شروع هفته تون عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
حمایت از تولید ملی با چوب تر !
دوات گری ماهر در اصفهان بودم، امیرکبیر مرا به تهران فراخواند، سماوری را به من نشان داد و گفت:
همانند این را برو و بساز.
چند روزی در تهران ماندم. نمونه سماور را نزد امیربردم. پسندید و کاغذی آورد که حق ساخت سماور ۱۶ سال در انحصارم باشد و هر سماور را ۲۵ ریال بفروشم و در ازای هر سماور ۱۰ ریال سود کنم، قرار شد بهای ساختن کارگاه سماورسازی نیز به عهده دولت باشد.
خوشحال به سمت اصفهان برگشتم، کارگاه درحال تمام شدن بود که خبر قتل امیرکبیر رسید.
حاکم مرا به تهران فراخواند و ۲۰۰ تومان بدهی دولت را طلب کرد!
هرچه داشتم فروختم، اما باز ۳۰ تومان دیگر ماند که آن را هم با چوب خوردن و ترحم مردم به دولت پس دادم.
اکنون به گدایی و کوری روزگار میگذرانم...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
سگ و استخوان
سگ که استخوانی را از یک آدم مهربان دریافت نموده بود با عجله به طرف کلبه پیرزن می دوید. و برای رسیدن به خانه باید از روی پل چوبی عبور می کرد. در حین عبور کردن در درون آب رودخانه تصویر خودش را دید اما او نمی دانست آن تصویر متعلق به خود اوست. او دید یک سگ پایین پل، استخوانی بزرگ در دهان دارد. استخوانی شاید بزرگتر از استخوان خودش. سگ حریص برای گرفتن استخوان به درون رودخانه پرید. سگ حریص به سختی و تلاش زیاد جان خود را نجات داد و از رودخانه بیرون آمد. حالا او دیگر استخوان خودش را هم نداشت چون آن را هم آب برده بود. بدین شکل سگ خیس تمام شب را گرسنه ماند.
نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚 #ضرب_المثل
#از_کوره_در_رفتن
در باره ی کسانی که به طور غیر طبیعی و سریع خشمگین شده و با حالتی غیر عادی رفتار می کنند .
وقتی کوره های آهنگری برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن روشن می شود، لازم است که درجه ی حرارت کم کم بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهنی که ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون کوره پرتاب می شود، یعنی " از کوره در می رود ".
از این رو برای توصیف رفتار افرادی که ناگهانی و به سختی خشمگین شده و از کوره ی اعتدال خارج شده با از کوره در رفتن آهن ِ ناگهان گداخته شده تشابه دارد، از این اصطلاح آهنگری استفاده می شود .....
برای خواندن داستانها وریشه ضرب المثلهای فارسی با ما همراه شوید
👇👇👇👇
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴⚫️🔴
⚫️🔴
🔴
📚داستان واقعی و آموزنده
🔴داستان نجات با انفاق خالصانه🍎
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده ... به طرف خانه به راه افتادم
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
🔴⚫️
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! ... در خانه ات خیر و ثروت است !
🔴⚫️
گفتم: سبحان الله ..!! از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم.
🔴⚫️
درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد ... کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
🔴⚫️
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند .. گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد ... سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم . آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده !
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💕" #داستانی_عبرت_آموز"✿🌸
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است.
رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند.
مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد.
یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید.
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!
❌یادمان باشد زود"قضاوت"نکنیم❌
❣
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان