eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️استفاده از برق شهری جهت مراسم دینی 🔷س 2249: احتراماً بفرمایید استفاده از برق شهری (سرتیر، پشت کنتور) جهت مراسم دینی مانند جشن نیمه ی شعبان یا هیآت محرّم و ...اشکال شرعی دارد یا خیر؟ ✅ج: باید با اجازه از شرکت برق باشد و بدون اجازه جایز نیست؛ و شخص ضامن است.  📕منبع: leader.ir @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ ﴿۱۰۶﴾ ✨راستى كه اين همان ✨آزمايش آشكار بود (۱۰۶) ✨وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ﴿۱۰۷﴾ ✨و او را در ازاى قربانى ✨بزرگى باز رهانيديم (۱۰۷) ✨وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ﴿۱۰۸﴾ ✨و در ميان آيندگان براى او ✨آوازه نيك به جاى گذاشتيم (۱۰۸) 📚سوره مبارکه الصافات ✍آیات ۱۰۶ تا ۱۰۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👌 شخص ساده لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد. به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند. چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و... از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن. مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود. ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت: «هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد. وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!» فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد. اگر خواهان تغییرات هستی همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸بادام زمینی موجب گشاد شدن رگ ها و تسهیل جریان خون می شود و از لخته شدن خون و سکته مغزی جلوگیری می کند. 🔸مواد مغذی دربادام زمینی مانند فولیک اسید و اسید فیتیک تاثیراتی ضد سرطان دارند. 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ملا، خدا بد نده ملا در مكتب خانه‌ای درس می‌داد و در آن شهر زندگی می‌كرد. وای به حال شاگردی كه ملا از او درس می‌پرسید و شاگرد درست جواب نمی‌داد. چوب و فلك وسط كلاس مهیا می‌شد و دانش آموز تنبل به شدیدترین شكل ممكن مورد تنبیه قرار می‌گرفت. بعضی دانش آموزان از شدت ترس هرچه خوانده بودند با دیدن چنین صحنه‌هایی فراموش می‌كردند. همیشه همه‌ی دانش آموزان سعی می‌كردند به نحوی به دانش آموزی كه از او سؤال پرسیده شده كمك كنند تا از تنبیه احتمالی جان سالم به در برد. یك روز كه ملا قرار بود درس سختی از دانش آموزان بپرسد، بچه‌ها با هم نقشه‌ای ریختند تا ملا را از پرسش منصرف كنند چون احتمال می‌دادند امروز نیمی از بچه‌ها با چوب و فلك تنبیه شوند. بچه‌ها تصمیم گرفتند وقتی دیدند ملا به مكتب خانه نزدیك می‌شود، یكی از دانش آموزان زرنگ كلاس به پیشواز او برود و همین كار را هم كردند. آن دانش آموز نزدیك رفت سلام كرد، ملا از این رفتار او خوشش آمد. با لبخند جواب سلام او را داد. دانش آموز پرسید: ملا خدا بد ندهد! حالتون خوب نیست؟ چرا اینقدر رنگتان پریده؟ ملا كه حالش خوب بود و هیچ كسالتی نداشت گفت: خدا نكنه، دهنت رو ببند. ملا و دانش آموز كمی كه جلوتر آمدند یكی دیگر از دانش آموزان طبق نقشه به دیدار ملا آمد. سلام كرد و گفت: ملا جان! خدا بد ندهد. حالتون بد شده؟ رنگتان امروز زرد شده؟ ملا اخم كرد و گفت: چه می‌گویی؟ خودت مریضی؟ من حالم خوب است. ملا به مكتب خانه كه رسید قبل از اینكه كفش‌هایش را درآورد یكی از بچه‌ها جلو رفت و گفت: سلام، ملا خدا بد ندهد! امروز حالتون خوش نیست؟ ملا این بار جواب سلام را داد، چیزی نگفت و به سمت جایگاهش در مكتب‌خانه رفت تا سرجایش بنشیند. بچه‌ها همه با هم سلام كردند. بعد از این‌كه ملا با تكان دادن سر جواب همه را داد، یكی دیگر از بچه‌ها گفت: ملا خدا بد ندهد! ناخوش هستید، همزمان یكی دو تای دیگر از بچه‌ها حرف او را تصدیق كردند و گفتند: راست می‌گوید ملا خدا بد ندهد. ملا عصبانی شد و گفت: ساكت! دهنتون را ببندید، كی گفته من مریض هستم؟ همه‌ی بچه‌ها سكوت كردند و فكر كردند نقشه‌شان نگرفته كمی كه گذشت ملا در اثر تلقینی كه بچه‌ها به او كرده بودند كم كم احساس ضعف كرد بلند شد تا حالش از این بدتر نشده از مكتب خانه خارج شود. بچه‌ها گفتند: ملا چی شده؟ ملا گفت: نمی‌دانم چه شد، احساس ضعف و سرگیجه دارم. می‌خواهم تا حالم بدتر از این نشده به خانه برگردم و هرچه زودتر جوشانده‌ای بخورم تا حالم بهتر بشه. بعد رو كرد به شاگرد زرنگ كلاس كه همان شاگردی بود كه به پیشوازش رفته بود و گفت: تو امروز به جای من مسئول درس و مشق بچه‌ها هستی. امروز را استراحت می‌كنم تا زودتر حالم بهتر شود و بتوانم فردا خودم به مكتب خانه برگردم. آن وقت از مكتب خانه خارج شد و به خانه رفت. بچه‌ها از این‌كه نقشه‌شان گرفته بود در پوست خود نمی‌گنجیدند آن‌ها با این نقشه حداقل برای یك روز از تنبیه با چوب و فلك نجات پیدا كردند.
✨✨✨✨💫💫💫💫✨✨✨✨ داستانی پندآموز 🔹بدن زن تو حق ما است🔹❗️ در یکی از کشور های عربی پیرمردی محترم در قطار نشسته بود که یک زوج جوان آمدند و در جلو او نشستند وضعیت آن زن زیاد مناسب نبود دامن کوتاه پیراهن بدون آستین با سینه ای باز پیرمرد از این وضع زن معذب بود و با خودش گفت چطور آنها را متوجه این اشتباهاشان بکنم که برایشان درس عبرت شود. و شروع کرد به خیره شدن به دست برهنه زن به طوری که زن متوجه شد❗️ و به شوهرش گفت وشوهر عصبانی به پیرمرد گفت😡 خجالت نمیکشی با این سن وسالت به زن من خیره می شوی پیرمرد گفت تو خجالت نمیکشی که زنت را با این وضعیت به بیرون آورده ای تو خودت می خواهی که ما به زنت نگاه کنیم آن قسمت که لخت است حق ماست و آن قسمت که پوشیده است حق توست پس مزاحم نشو بگذار کارم‌ را بکنم😏 و شوهر ساکت ماند و غیرت خوابیده اش زنده شد. 💎نکته:نگاه کردن به زن نامحرم حرام است و این عمل پیرمرد برای اصلاح بوده است نه هوای نفس خــــواهرم‌,,,,,,! در زمستان از ترس سرما خود را می پوشانی اما از حرارت آتشی که سنگ را ذوب میکند نه😞 درخت پر برگ‌ و پوشیده برای انسان ها ارزش دارد و درخت بی برگ و خشک ارزشش فقط در حد سوختن است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
داستان بارداری🤰 شب ازدواج همسرم😱😱😱😰 در کمال نا باوری تا صبح استفراغ کردم.... 🤢🤮 اولش فکر کردم از اعصابمه ولی وقتی رفتیم بیمارستان.... 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2351694270C95eb3ed47e
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔸️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام می‌داد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیده‌ایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمده‌ای و من تو را می‌بینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست! 🔸مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانه‌ای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. 🔸پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی می‌شکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، می‌بینی ظرف تو را می‌شکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمی‌گردی. 💞مجنون سخنی به راز گفت: 🌺 ️عاشقان خدا نیز چنین‌اند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آن‌ها را سریع اجابت نمی‌کند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال عبادت‌شان ببیند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی دیوانه ای در شهر بود که میگفتن از رفتن عشقش دیوانه شده است! روزی دیوانه از کنار جمعی می‌گذشت، بزرگان جمع به تمسخر به دیوانه گفتند: اهای دیوانه ! می‌توانی برای ما شعری بخوانی که ﺩﻩ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ " ﺩﻝ " ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﺎﺷد ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪاﻡ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟ دیوانه گفت: بله می‌توانم! ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ، ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ، ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ، ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ، ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ، ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ 🌸برای دیگران از خداوند 🍃در خواست خیر داشته باشید 🌺قانون کارما میگوید : هر نیتی که میکنیم و یا هر عملی که انجام میدهیم ، دست به دست چرخیده وهمانند آن به خودمان باز میگردد. 🌸نیتی که میکنیم باعث تابش انرژی به جهان هستی میشود که پس از مدتی ، دیر یا زود آن را دریافت خواهیم کرد. 🌺در نتیجه از امروز می کوشیم که حتی افکار و نیّات خود را کنترل کرده و آنها را به سمت و سوی مثبت سوق دهیم. 🌸ما همیشه از افکار منفی چه در مورد خود و چه در مورد دیگران دوری می کنیم. 🌺و در آرامش زندگی میکنیم و میدانیم هر چه به دیگران خوبی کنید هزاران برابر به سمت ما برخواهد گشت ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شـب در ڪمال آرامش و راحتے بخوابیم آرزوهایمان را به خــدا ❣ بسپاریم... به قادر مطلقے ڪه همه چیز را ممڪن مے سازد... شبتون پر ازنور الهـے✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ ✨﷽✨الهی به امیدتو 🌸روزتون معطر به ذکر شریف 🌸صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ و خاندان پاک و مطهرش 🌸 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❣️ 🌸حال من بی‌ خراب است 🍃کجایی آقا 🌸نقش من بی‌ تو سراب است 🍃کجایی آقا 🌸عمر بیهوده ی من ،بی چه ارزد! 🍃تو بگو زندگی بی‌تو سراب است 🌸کجایی آقا 🌹تعجیل درفرج صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب روزمان را با سلام 💚بر سرور و سالار شهیدان ❣آقا اباعبدالله شروع میکنیم 💚اَلسلامُ علی الحُــسین ❣و علی علی بن الحُسین 💚وَ عــــلی اُولاد الـحـسین ❣و عَـــلی اصحاب الحسین 💚 💚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ 🤱تا حالا نوزاد خواب کردی؟!!! جالبه! کودک حتی توان خوابیدن نداره! باید بغلش کنی و اونقدر راه بری تا بخوابه نوزادی که به تنهایی توان خوابیدن نداره😩 نوزادی که به تنهایی توان خــوردن نداره 😩 نوزادی که به تنهایی توان پوشیدن نداره 😩 🤔چی میشه که وقتی بزرگ میشه در مقابل خدا می‌ایسته و چون و چرا میکنه؟ 👼به ناتوانی‌های کودکی‌مان بیاندیشیم 📚مریم ۶۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📙 ✨گره های زندگی✨ ✍پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می‌گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس‌اش ریخت و پیرمرد گوشه‌های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می‌گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می‌گفت و برای گشایش آنها فرج می‌طلبید و تکرار می‌کرد: «ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای.» پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می‌کرد و می‌رفت، یکباره یک گره از گره‌های دامنش گشوده شد و گندم‌ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت: «من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود» 👈🏽پیرمرد نشست تا گندم‌های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه‌های گندم روی همیانی از زر💰 ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. 📜نتيجه گيري مولانای بزرگ از بيان اين حكايت: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفـــتاح راه 📚 حکایت‌های معنوی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ‌‌‌‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📙 💢پاداش دسته گل اهدایی 🌴یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم. 🌴انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید: چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟!(چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.) 🌴حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند اینگونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم می فرماید: 🍃وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا🍃 ✨اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.(سوره نساء/آیه 86)✨ 🌴و من فکر کردم، از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم. 📚 بحار ج 44، ص 194 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸 مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد. موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم. مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است. دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است! 🌟 نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود .. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
متابولیسم بدن صبح‌ها، آهسته است !🍳 👈برای جبران باید صبحانه‌ی کاملی مصرف کنید + افرادی که صبحانه نمی خورند، چربی و غذاهای پرکالری، بیشتر در بدنشان جذب و چاق می شوند. 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸آرزو مےڪنم🤲 امروز براتون سرشار از عشق💞 برڪٺ و تندرستے باشد و بہ هرآنچہ آرزویش را دارید، برسید 🌸🍃دوشنبه تون سرشار از عطر خداوندے @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹داستان يه کم طولانیه اما ارزش خوندن داره 🌹 آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او.... شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي هستي؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم.. بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي هستی؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود: آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري... سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه الصلاة و ‌السلام) رسيده بود بيان كرد. بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز. بهلول گفت: چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم. بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت: جزاك الله خيراً! و ادامه داد: در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚 ♦️ جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟... زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم! حضرت امام علی (ع): «دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود، و کوچ کردن از وطن حتمی است. دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود، و بیننده را می فریبد، سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.» 📚نهج البلاغه، خطبه 45 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان