eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ باید ها و نباید های پوشش ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🌀بعضی از مردم گمان می‌کنند وقتی زن و مردی با هم محرمند میتوانند به هر نحوی با هم معاشرت نماییند،در حالی که محارم نیز باید بخشی از شرایط را رعایت نمایند، نباید به بهانه ی محرم بودن ،دختر جلوی برادر با هر لباسی که دوست دارد رفت و آمد کند. ⛔️برخی از این حدود عبارتند از : ✅- اجازه به اتاق شخصی افراد. ✅- پوشش مناسب. ✅- حفظ حریم در گفتگو ها. ✅- جداکردن محل خواب دختر بچه و پسر بچه. منتشر کنید👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ ✨وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ✨قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۷۸﴾ ✨و اوست آن كس كه براى شما ✨گوش و چشم و دل پديد آورد ✨چه اندك سپاسگزاريد (۷۸) 📚سوره مبارکه المؤمنون✍آیه ۷۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پیشینه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی ست! نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ... شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند! روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد! شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته ، قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟ او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ... شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت : " " 📚امثال و حکم«علی اکبر دهخدا » @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻خوردن یک قاشق عسل🍯 قبل از خواب😴باعث سلامت کبد و داشتن خوابی راحت می شود. 🍯عسل خواب آور است. كساني كه کم خوابی دارند👇 قبل از خواب چند قاشق مرباخوری عسل مصرف کنند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
به قلبت❤️رجوع کن اگر حالت خوبست به باورهایت ایمان بیاور اگر حالت خوب نیست همچون خانه کلنگی آن رابکوب و از نو بساز برای دیر نیست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آموزنده 👇👇👇 چرا زرافه فرزندش را لگد ميزند؟! وقتي فرزند زرافه متولد ميشود روي خاك است و مادر بالاي سر او همانند يك برج بلند است حدس بزنيد چكار ميكند؟ يك لگد محكم به بچه ميزند!!!!!! بچه نميداند كه تازه دنيا آمده فكر ميكند"كيست كه اينطور محكم به او لگد ميزند!!!! بچه زرافه تا درد را احساس كند مادر لگد دوم را ميزند بچه  اگر كاري نكند لگد سوم را هم ميخورد بچه زرافه شروع ميكند به بلند شدن و روي پايش ايستادن در همين حين كه كودك تلاش ميكند روي پايش بايستد مادرلگد سوم را ميزند بچه ميافتد و اينيار بلند شده و شروع به دويدن ميكند!!! و بعد مادر ميرود و بچه را به آغوش ميكشد و ميبوسد ميدانيد چرا زرافه اين كار را ميكند؟؟ چون گوشت بچه زرافه بسيار تازه و نرم است لذا طعمه خوبيست براي شيرها و ديگر درندگان . زرافه مادر نميتواند بچه را همانجا رها كرده  و برود برايش غذا تهيه كند لذا يك لگد ميزند تا كودك را بلند كرده و مجبور به بلند شدن كند لگد دوم را ميزند كه به خاطرش بياورد دوباره بلند شود زندگي مثل زرافه مادر است گاهي لگدهاي محكمي ميزند شكست ميخوريم دوباره بايد بلند شويم هميشه يادمان باشد فقط زندگي نكنيم بلكه سعي كنيم در زندگي رشد كنيم و بزرگ شویم http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💠جنایتکار 🌿جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید. چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.» روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود. میوه فروش شماره پلیس را گرفت ... موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم. بگذار جایزه پیدا  کردن من، جبران زحمات تو باشد ❤️(امام على (ع)می فرمایند: لطف (مهربانى)، كليد روزى است.) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻شیطانی که در کمین توست 🌳پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سال‌ها اذان می‌گفت. پسر جوانی داشت که به پدرش می‌گفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناک‌تر و دلنشین‌تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم. 🌳پدر پیر می‌گفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من می‌ترسم از آن بالا سقوط کنی، می‌خواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو. 🌳از پسر اصرار بود و از پدر انکار! روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل می‌کرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر می‌کند. 🌳وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت: فرزندم من می‌دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. می‌دانم صدای تو دلنشین‌تر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند. 🌳من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است. 🌳آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی‌دهد، نفسی کشته و پیر می‌خواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیان‌گر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن! 🌳بدان همیشه همهٔ بالارفتن‌ها به‌سوی خدا نیست. چه‌بسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻دستت را سر هر سفره ای دراز نکن آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : در حلال و حرام وسواس بشوید ، نه در نجاست و طهارت . زیاد دست آب نکشید ، مواظب حلال و حرام باشید. آیه ی قرآن است که (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ) یعنی انسان باید به طعامش نگاه کند . وقتی غذایی جلوی انسان می گذارند ،باید ببیند که این غذا از کجا آمده!؟حلال است یا حرام!؟ مال صغیر است!؟ از چه درست شده!؟ مال موقوفه است!؟ مال خمس نداده است!؟ ربا است!؟ رشوه است!؟ وسواس بشوید . تا حلال نخوری حال عبادت نداری. تا حلال نخوری تاریک هستی. اگر می خواهید نورانی شوید حلال بخورید. اولیای خدا اگر حرامی جلویشان باشد می فهمند ماها نمی فهمیم ، پس باید احتیاط کنیم. اگر به منزل انسان متدین و با تقوا و نماز شب خوان رفتی شام آوردند ، بخور. ولی افراد لا ابالی غذایشان را نخور. حدیث دارد که مردم چهار دسته اند : یک دسته : مالشان را از راه حلال به دست می اورند و در راه حلال هم خرج می کنند او به بهشت می رود . اما سه دسته دیگر به جهنم می روند. دسته دوم مالشان از راه حلال است اما در راه حرام خرج می کنند . دسته سوم بر عکس هستند ، مالشان از راه حرام است رشوه می گیرند ، ربا می دهند، اما روضه خوانی هم می کنند ، این هم به جهنم می رود.قسم چهارم آن کسی است که مالش از حرام است و در راه حرام هم خرج می کند . رشوه و ربا می خورد و بعد هم مشروب و قمار و نا اهلی و... . همیشه این دعا را بخوانید : اَللَّهُمَّ ارْزُقنا رِزْقاً حَلاَلاً طَيِّباً؛ خدایا روزی حلال نصیب من کن. اگر انسان یک لقمه حرام بخورد تا چهل روز اثر می گذارد. اوایلی که آیت الله مرعشی نجفی (رحمه الله علیه) به قم آمده بودند یک شب ایشان را مهمان می کنند .او هم شب در خواب می بیند که امام زمان علیه السلام به او می فرمایند : «دستت را سر هر سفره ای دراز نکن» ... به میهمانی نمی روند. انسان باید در شکمش و سواس شود . 📚 بدیع الحکمه ، ص4 👳 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻زد که زد خوب کرد که زد 🔅🔆🔅🔆🔅🔆 می گویند یک روز زنی که شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد. در راه با خودش فکر کرد که «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم. تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها که مرغ شدند می فروشم و از قیمت آن گوسفند می خرم. کم کم گوسفندهام زیاد میشه، یک روز میان چوپون من و چوپون کدخدا زد و خورد میشه کدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟ منم میگم : زد که زد خوب کرد که زد !» زن که در عالم خیال بود همینطور که گفت : «زد که زد خوب کرد که زد» سرش را تکان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻غلام ✨روزی شخصی در کوچه ای می گذشت، ناگهان غلامی را دید. از اینکه چشم بر زمین دوخته خوشحال شد و قصد خریدنش را کرد. از او پرسید می توانم تو را به غلامی برگزینم؟ گفت:آری. گفت: نامت چیست؟ گفت: هرچه تو بگویی. گفت: از کجا آمده ای؟ گفت: هر کجا که تو بخواهی. گفت: چه کار می کنی؟ گفت: هر چه تو بگویی. ناگهان صاحب به گریه افتاد و گفت: ما نیز باید برای صاحبمان (خدا) اینگونه باشیم و رو به غلام کرد گفت: تو آزادی. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌دوربین داخل قبر 😨 📍علماء عربستانی در قبر یک مرد مسلمان دوربین گذاشتند؟ تا عذاب قبر را ببینند! باور نخواهید کرد چی شد!😱 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ایمان داشته باشید خودتان کافی هستید آنان که جهانی تغییر داده اند به خود باور داشته اند حتی اگر حالا کسی باورتان نکند .. حالتو اینجا خوب کن ♥️👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیس فقیر باشی یا پولدار مهم اینه چه جوری بتونی محدودیت ها رو به موقعیت تبدیل کنی این گیف رو تا انتها ببینید 👌❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️قال امـام علی علیه السلام: محبوب‏تــرين مؤمن نزد خداوند كسی است كه مؤمن فقـيری را در دنيا و گـذران زندگـی ياری رساند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهرباݧ خدایم❣ نیازمندم به تو به نگاهت به توجهت به مهربانیت من جز تو کسی را ندارم پس یاورم باش❣ ✨شبتون زیبا✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 🌹 سلام صبح دوشنبه تون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹‌وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 🌹 دوشنبه تون پر خیر و برکت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌درمان دلتنگی وناراحتی با این‌آیات ✅ این آیات جهت رفع ناراحتی و دل گرفتن ها توصیه شده! با تلاوت فوق العاده آرامش بخش و زیبا از عبدالباسط👌 سوره حجر آیات 97 الی آخر 📌 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🤧 جلوگیری از با معجون پرتقال و عسل🍊 🍊 پوست پرتقال رسیده را در۳ليوان آب بجوشانید و بعد آن را باعسل شیرین کنید ومیل کنید؛ این معجون مقاومت بدنتان رابسیار بالا میبرد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 🌷حکایت بهلول و دزد بهلول آنچه پول زیادی به دستش می رسید، در گوشه یک خرابه جمع و دفن می کرد تا اینکه مجموع پول های او به سیصد درهم رسید. روزی ده درهم باز اضافه داشته و به طرف همان خرابه می رفت که این پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند. مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از این قضیه آگاه شده و چون بهلول از خرابه دور می شود، به سوی آن محل نزدیک شده و درهم های بهلول را از زیر خاک درآورده و می برد. بهلول مرتبه دیگر که می خواست به پول های خود سرکشی کند، چون خاک را کنار می کند اثری از درهم ها نمی بیند. بهلول می فهمد که کار آن کاسب همسایه است، زیرا داخل شدن بهلول را به آن خرابه دیده بود. بهلول به سوی دکان آن مرد آمده و اظهار داشت برادر من، مرا حاجت و زحمتی است. می خواهم پول هایی که دارم شما جمع زده و نتیجه را به من بگویید و نظر من این است که پول هایی که در جاهای متفرقه دارم همه را در یک جا جمع کنم. می خواهم همه درهم های خود مرا در محلی که سیصد و ده درهم دارم جمع نمایم، زیرا که آن محل محفوظ تر و ایمن تر از جاهای دیگر است. مرد کاسب بسیار خوشحال شده و اظهار موافقت کرد. بهلول شروع کرد و یکایک از پول های مختلف و جاهای متفرقه نام می برد تا اینکه مقدار درهم های او به سه هزار درهم رسید. بهلول برخاسته و از حضور آن مرد خداحافظی کرد. مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند، ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد آمد به دست آورد. بهلول پس از چند روز که به سوی خرابه آمد، سیصد و ده درهم را در همان محل دریافت و در همان محل با خاک پوشانیده و از خرابه بیرون رفت. مرد کاسب در کمین بهلول بود و همین که او را از خرابه دور یافت، نزدیک آن محل آمده و می خواست خاک آن محل را کنار بزند، دستش را آلوده به نجاست یافته و از فطانت (زیرکی) و حیله بهلول آگاهی پیدا کرد. بهلول پس از چند روز دیگر پیش مرد کاسب آمده و اظهار داشت ای آقای من، حساب کن برای من این چند رقم را. هشتاد درهم و پنجاه درهم و صد درهم. مرد کاسب حساب کرده و صورت جمع داد. بهلول اظهار کرد به صورت جمع اضافه کن آنچه را که استشمام می کنی از دست هایت. مرد کاسب از جای خود برخاسته و بهلول را تعقیب کرد تا بزند. بهلول فرار کرده و از دست او نجات یافت. آدم خیانت کار و دزد، گذشته از اینکه پیش وجدان خود و در محضر خداوند جهان سرافکنده و مسئول است، پس از چندی در میان مردم هم رسوا و خوار و بی آبرو خواهد شد. دستی که به اموال و حقوق مردم تعدی می کند، در حقیقت آلوده به کثافت و نجاست است. دست، یکی از بزرگ ترین مظاهر قدرت و نعمت است و آدمی باید به وسیله این نعمت از بیچارگان دستگیری کرده و از حقوق ضعفا حمایت نموده و منافع خود را حفظ نماید. اسلام، دست سارق را ارزش نداده و قطع آن را لازم می داند. ↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ .. ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت.. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ .. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ . ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛ . ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! . ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ . ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ.. ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ.. و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ.. کاش سوره ای به نام "پدر" بود که این گونه آغاز میشد: قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... • قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست.... (زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران از دنیا رفته) 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا آب میوه نبود بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود. بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست! بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته! بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست! و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت! بزرگ تر که شدیم فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...! خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود. خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود غضبش عشق بود و تنبیه اش عشق... و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از چیز هایی‌ که خدا خیلی براش مهمه حفظ آبروی مؤمنین هست، که اگر کسی بخواد آبروی مؤمنی رو ببره با خودِ خدا طرفه....👋🏻 قالَ الصادِقُ (ع) : إذا رَقَّ العِرضُ اُستُصعِبَ جَمْعُه! وقتی آبرو ریخت و بی‌ارزش شد دیگر جمع‌آوری و جبران آن دشوار خواهد بود! 📙اعلام‌الدین ، ص ٣٠٣ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــ🌸ــــلام روز زیبای شما به خیـرو نیکی خانه دلتون گرم دستاتون پر روزی نگاهتون قشنگ روزتون سرشار از عشق و مهر و شادمانی 🌸 تقدیم به شما 🌸 دوشنبه تون پر از بهترینها @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ماجرای دردناک مردی که پسر ۸ ساله‌اش مقابل چشمانش در شاهچراغ شهید شد! پدر خانواده می‌گوید: 🔹 از سیرجان با خانواده آمدیم. بچه‌ها را جلوی ضریح گذاشتم، گفتم دست‌تان را بگذارید روی پنجره‌های ضریح آقا، به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم. 🔹یک‌دفعه صدای جیغ و داد همه‌جا را برداشت. فقط جیغ و این‌که می‌شنیدم فرار کنید. گیج شدم، نمی‌دانستم چه شده تا این‌که صدای تیراندازی نزدیک‌تر شد. بچه بزرگم ۸ سالش بود؛ دستش را گرفتم و پسر کوچکم را هم بغل کردم و دویدیم. رفتیم پشت یکی از کولر ایستاده پناه گرفتیم. 🔹بچه‌ها را خواباندم روی زمین و خودم را انداختم رویشان تا تیر نخورند. آن نامرد ما را دید و شروع به تیراندازی کرد. هی داد می‌زدم نزن بچه‌ است، نزن! ولی کارش را کرد. پسر بزرگم یک لحظه سرش را از زیر بدن من بالا آورد ببیند چه شده که تیر خورد و... 🔹بعد از گریه مفصل گفت زنش را هم از دست داده و حالا خودش مانده و این بچه ۳ ساله‌ که هردو مجروح هستند. پرسیدم توانستی آخرین عکس را از پسرت بگیری؟ بغض هر دویمان ترکید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان