eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
سه چیز است که اجازه ترک آن به احدی داده نشده: 🌺 «یکی وفای به عهده» که اجازه نداری خلاف عهد کنی، چه طرفت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی ! 🌺 «دوم ادای امانت» اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته، چه طرف خوب باشد و چه بد، باید امانت را بدهی ! 🌺 «سوم خوبی کردن به پدر و مادر» چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد. باید به پدر و مادرت احسان کنی ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📌داستان امشب 🍃🌺 📚 👈 حلوا فروش و مشتری 🌴مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده. 🌴حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است. گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم. 🌴حلوافروش گفت: پناه به خدا! اگر با چون تو معامله کنم. 🌴تو که قرض خدا را سالی به دیگر سال عقب اندازی با من چه خواهی کرد؟ 💫✨ ↙️↙️↙️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهى...🤲 🍁در واپسین شبهای پاییز 💫سلامتی را 🍁نصیب خانواده هایمان 💫دلخوشی را 🍁نصیب خانه هایمان 💫وآرامش را 🍁نصیب دلهایمان گردان 💫آمیـــنَّ 🙏 شبتون گرم محبت 💫🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی راز
⭕️خبری‌فوق‌العاده‌برای دیابتی ها⭕️ روشی جدید برای درمان دیابت، موسسه دانش بنیان با همکاری👇🏻👇🏻👇🏻 «پژوهشکده گیاهان دارویی » کشور به روشی کاملا علمی و موثر در جهت درمان ریشه ای دیابت دست یافت ❌اگر شما هم از انسولین زدن و داروها خسته شدین 👇 لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/164823547C900f791e4d جهت دریافت مشاوره فرم ویزیت رایگان زیر را پر کنید 👇👇 👇 https://digiform.ir/c07ae5bba0 30 R
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
🔴 مردی زنی را بوسيد 🫢 از او پرسيدند چه نسبتی با او داری؟ مرد گفت: مادر شوهر اين زن با مادر زن من ، مادر و دخترند. مرد چه نسبتی با زن دارد؟🤔 ادامه داستان.... ادامه داستان.... 30 R
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 🍁آخرین روز وپنجشنبه آذر ماه پر برکت 🍂با ذکر شریف صلوات 🍁بر حضرت مُحَمَّدٍ و خاندان پاک و مطهرش 🍂🍁اَللّٰهُــمَّ صَلِّ 🍂🍁عَلی ٰمُحَمَّدٍ 🍂🍁وَّ آلِ محمد 🍂🍁وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌼 🌼 دلتنگـــ توأم ای عشق چلّه نشینِ غمت هستــم آواره ی یلــدا شده ام ای یار کجایـــــــــــی؟ بی مـــهدی عج تمام شبها به بلندی یلـــــداست 🌼 یوسف زهرا کجایی؟! 🌼 اللهم عجل الولیک الفرج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 صلی‌الله علیک یا اباعبدالله کارم این است که هر روز همان اول صبح یک سلامی طرفِ کرب و بلایت بکنم دسٺ بر سینه و با دیده ی پُر اشکِ خود طلبِ دیدنِ آن صحن و سرایٺ بکنم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن 🌹روزتون کربلایی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔹️ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ 🔸️ پروردگارا، ما را زنان و فرزندانی مرحمت فرما که مایه چشم روشنی ما باشند. 💠 سوره / آیه ۷۴ 💎درحدیثی از ائمه ع خواندن این آیه برای ازدواج وبچه دارشدن هم توصیه شده است وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً [74] و كسانى كه مى‌گويند: «پروردگارا! همسران و فرزندانمان را مايه‌ی روشنى چشم ما قرار ده، و ما را پيشوايى براى پرهيزگاران گردان». ‎ ‎ ‎ ‌ ‌✍ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یک صبحانه چاق کننده شیره انگور مخلوط با پودر کنجد ✍🏻دوستان لاغر هفته ای دوبار برای صبحانه خود مخلوط شیره انگور و پودر کنجد انتخاب کنید 👌🏻افزایش وزن،حجم،قدرت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺵ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﺋﯽ ﺑﻪ ﻣﺰﺭﻋﻤﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺼﻮﻝﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﻨﮕﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ . ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﻧﺪﻧﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﺑﻬﺶ گفتم: ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻮﺵ ﺧﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺸﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ! این ﺣﮑﺎیت ﺗﻠﺦ مثالی برای جوامع ﺁﻓﺖ ﺯﺩﻩ‏ است ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ برای یک لقمه نان به چاپیدن همدیگر عادت نکنیم. @tafakornab 👆
مطربی برگرفته از کتاب: « تاریخ اجتماعی ایران، جلد دوم، جعفر شهری » « در زمان قاجار اعتقاد بر این بود که صدای ساز در هر خانه‌ای که بپیچد خانه را کفرستان و ملائک را تا هفتاد خانه آنسوتر گریزان میکند و شیطان را در آن خانه جمع می نماید. به همین جهت نه کسی به تارزنان و تارسازان منزل میداد و نه کسی به آنها زن و همسر! دختر به تار زن و تار ساز و مطرب دادن اهانت و حقارت محسوب می شد! به تارسازی که نهایت زحمت را به خرج میداد تا وسیله روح افزایی و نشاط مردم را فراهم کند، و تار زنی که با ضربات مضراب خود اطرافیان را مشعوف و سرخوش میکرد چه می گفتند؟ مطرب! یعنی کسی که در حد بوزینه و میمون با مسخرگی مردم را سرگرم می کند! @tafakornab 👆
: 🌧🌧🌧 کمتر کسی از ما داستان دوازده برادر و ننه سرما و چله بزرگ و چله کوچیک رو برای بچه‌ها و نوه هایش تعریف می‌کنه. 🌧🌧🌧 متن زیر را بخوانید و به اشتراک بگذارید، تا نسل امروز هم اینارو یاد بگیرند👌 🌧🌧🌧 چله‌ی بزرگ ... چله‌ی کوچک ... چارچار ... سده ... اَهمَن‌ و بهمن ... سیاه‌بهار ... و سرما پیرزن .. 🌧🌧🌧 زمستان به دو بخش تقسیم میشه : چله بزرگ(چله کلان) چله کوچک (چله خُرد) 🌧🌧🌧 _ چله بزرگ از (اول دی ماه تا دهم بهمن ماه) و چهل روز کامل می‌باشد. 🌧🌧🌧 چله کوچک از(یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه) و 20روز کامل 🌧🌧🌧 👌و به همین دلیل چون 20 روز کمتر است چله کوچک نامیده شده است. 🌧🌧🌧 غروب آخرین روز چله بزرگ(جشن سده) برگزار می‌شده و مردم دورهم جمع می‌شدند واز این جشن لذت می‌بردند و در نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سِدِه را جشن می‌گرفتند. 🌧🌧🌧 این دو برادر (چله بزرگ وچله کوچک) در هشت روزی که در کنار همدیگر هستند آن 8 روز را (چارچار) می‌نامند. 👌به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک«چارچار» می‌گویند. 🌧🌧🌧 پس از چارچار نوبت به «اَهمَن و بهمن» پسران پیرزن(ننه سرما ) می‌رسد که خودی نشان دهند. 🌧🌧🌧 10روز اول اسفند را (اَهمَن ) 10روز دوم اسفند را (بهمن) می‌گویند 🌧🌧🌧 و این 20 روز ممکن است آنقدر بارندگی باشد که این دو برادر به دو چله طعنه بزنند. 🌧🌧🌧 با توجه به شعری که قدیمی هاي نازنین می‌خواندند: (اَهمَن و بهمن، آرد كن صدمن، روغن بیار ده من، هیزم بِکَن خَرمَن، عهده همه بامن ) 🌧🌧🌧 تا اینجا 20روز از اسفند به نام اَهمَن و بهمن نامگذاری شده‌اند. 🌧🌧🙏 می‌ماند 10 روز آخر اسفند ماه که: 5 روز اول ( سیاه بهار ) نام گرفته وشعری هم که قدیمی‌ها میخوانند: 🌧🌧🌧 سیاه بهار شب ببار و روز بکار از این شعر هم مشخص می‌شود در این ایام شبها بارندگی فراوان بوده و روزها کشاورزان مشغول کشت وزراعت بوده اند. 🌧🌧🌧 محمدعلی پورشفیعی 🌧🌧🌧 5 روز آخر هم (سرماپیرزن کُش) نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی، گاهی همراه با باد و اکثر اوقات از آسمان تگرگ می‌بارد، که قدیمی‌های دل پاک، براین باور بودند که گردنبند پیرزن پاره شده و مُهره‌های آن به زمین می‌ریزد. 🌧🌧🌧 🤔حیف است بچه‌های ما این قصه ها را نشنوند ........................................ چوایران نباشد، تن من مباد: درود بر شما... البته پنج روز پایانی را.جشن..پنجه هم می‌گویند... چون در تقویم زرتشتیان...تمامی ماها ۳۰ روز می‌باشد ...و پنج روز آخر سال را تعطیل اعلام می‌کردند تا درآن پنج روز مردم با شستشو و رُفت و روب...و خرید اقلام و لباس و پوشاک نو به استقبال جشن زیبای نوروز می‌رفتند... زنده و سرفراز باد ایران و ایرانی.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh .............
😔 ❄️ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ❄️ ❣ ❣ پنجشنبه‌ها... گاهی حجم دلتنگی‌هایم انقدر زیاد می‌شود💔😔 که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ می‌شود😔 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند . و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد و برفی ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ... وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر ... یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن ؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ... یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد ! ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ، که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ، و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست ! نرگس_صرافیان_طوفان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
در "هیاهوی زندگی" دریافتم چه بسیار دویدن‌ها که🍃 فقط پاهایم را از من گرفت🌸 در حالی که گویی "ایستاده" بودم ... چه بسیار "غصه‌ها" که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که "قصه‌ای" کودکانه بیش نبود ... دریافتم ، کسی هست که اگر بخواهد "می‌شود" و اگر نخواهد "نمی‌شود" به همین سادگی ... کاش نه می‌دویدم 🍃 و "نه غصه می‌خوردم"...🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اگر در جايى از كره زمين ديدى زنى از فرط كار و زحمت، فرسوده شده يا مثل مردها شده، بگرد و ببين كه در آن شهر يا "مرد" كم شده يا "نامرد" زياد ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🍁 ┊ ┊ 🍂 ┊ 🍁 🍂 🍁ســـــــــــلام🍁 🍁 امروز آخرین 🍁 ایستگاه پاییز است 🍁 یک قدم آن طرفتر 🍁 رو به سوی زمستان 🍁 اندوهت را به برگها بسپار 🍁 که صدای آمدن یلدا 🍁 به گوش میرسد... 🍁 بـه آخـریـن روز پـاییـز 🍁 خـوش آمـدیـد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌸خاطرهٔ بسیار زیبایِ امـر به معــروف و نهـی از منڪر، توسط یکی از خادمان حـرم امام رضـا علیـه السـلام در تاریخ (۹ آذر ۱۴۰۱) 🌱سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!!! ‌‌➖دختر خیلی سرد گفت: میدونم😑 ➕گفتم: خب نمیخوای درستش کنی؟ ➖فورا گفت نه❗️ ➕گفتم خب موهاتو، گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوان، چشماشون رو از تو برنمیدارن، دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن😔 ✖️هم تو و هم اونها دارین گناه میکنین فدات شـم❗️هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️😟 دختر برگشت به من نگاه کرد، منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه😭 سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت: آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تا شب دوشیفت مثل سگ کار میکنم، نمیتونم زندگی کنم، پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن من بدبخت! نه خواهر دارم، نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم...😭 ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ➕‏به دختر گفتم: عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن، برو پیش امام رضا(ع) بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته‌ی منو برآورده کن. ➖دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم، ولی آخر ماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره، واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا(ع) معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره، همینجا جلوی شما به امام رضا(ع) قول میدم حجابمو درست کنم، ایشون هم به زندگیم سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم🙂 که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت 😚 شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت: عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار، دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم با من کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی من که بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری، حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه، کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول😃 برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا (ع) دمت گرم🤲🏻🤲🏻 همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال... من یک کیسه پلاستیکی دستم بود، دادم بهش، گفت: این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست، ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود، هر هفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم، این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه، ولی از خوشحالی بود، نمیدونست چی بگه، فقط تشکر میکرد.. منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی با هم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💥الحمدلله شکر💥 خدایا ما را جزء آمـرین به معـروف قرار بده🤲🏻 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مردی نزد فقیهی رفت وگفت: ای عابد سوالی دارم، عابد گفت بگو، گفت: نمازخودم را شکستم عابد گفت دلیلش چه بود؟ مردگفت: هنگام اقامه نماز دیدم دزدی کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را از دزد بگیرم و حال میخواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟ عابد گفت: کفش تو چند درهم قیمت داشت؟ مردگفت: ۵ درهم عابد گفت: ای مرد کار بجا و پسندیده ای کرده ای زیرا آن نمازی که تو میخواندی در حالی که حواست پیش کفشت بود ۲ درهم هم نمی ارزید…!
لک لک و گرگ گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است. وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی دنیا پر از تباهی است نه بخاطر آدمهای بد بلکه بخاطر سکوت آدمهای خوب !
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود.
🔻رحمت خدا 🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩی ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺋﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﻗﻮﺕ ﻭ ﻏﺬﺍﺋﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. 🌴ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﺝ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﯿﺪ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ :ﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﺸﻮﺩﻩ ﻋﻨﺎﯾﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﮕﺸﺎﯼ. 🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﯾﮏ ﮔﺮﻩ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 🍂ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﯾﺎﺭ ﻋﺰﯾﺰ 🍂ﮐﺎﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ 🍂ﺁﻥ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺎﺭﺳﺘﯽ ﮔﺸﻮﺩ 🍂ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﻮﺩﻧﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟! 🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﻭﯼ مقداری ﺍﺯ ﺯﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ! ﭘﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﺿﻌﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺶ ﻧﻤﻮﺩ. @tafakornab 👆