eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
جبهه یک زندگی قشنگ بود .. بسیاری از اوقات متوجه نمیشدی لباسهایت را چه کسی شسته!! وقتی متوجه میشدی که روی بند افتاده و یا تا کرده و مرتب روی ساک و وسایل شخصی گذاشته شده ... اگر چه ظاهرش رختشویی ست ... اما روح و باطنش " تذهیب نفس " بود ... 🌷عملیات خیبر ، جزیره مجنون ، سال ۱۳۶۲
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 ♦️ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ 11 ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ. - ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که همان روز ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. - یک ﻧﻔﺮ دیگر ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ دﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. - اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮد و ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ♦️ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ می کنید، آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می دهید، ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ، ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ، و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ❤️. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌴 داستانی جالب ✨پیرمردی داخل حرم ، دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت: سواد ندارم برام زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم؟ جوان باکمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .... وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع). جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟ پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام کن. پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت : السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری. جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت و گفت: «و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة». ⚡️ مبادا امـام زمـان ( عج ) کنارمون باشه و نشناسیم. اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج ~~♡┈••✾ ✾••┈♡~~ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درسنامه تفاوت انسان‌های شاد وغمگین دردارایی‌هایشان نیست انسانهای شاد به داشته‌هایشان نگاه می‌کنند و غمگین‌ها به نداشته‌هایشان ... «قدرداشته هایمان رابدانیم» @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه ⭐️پروردگارا امشب ✨دلی آرام ،قلبی نورانی ⭐️شفای همه بیماران ،زندگی شاد ✨سلامتی جسم و روان ⭐️نصیب همه بندگانت بفرما ✨ستاره‌ی بختتون روشن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع هفته تون ‌معطر به ‌عطر صلوات🌸🍃 🍃🌸اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌸مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌸وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌱الهی به امیدتو🌱 مثل گل با طراوت پراز عطرخوش زندگے خنده‌هاتون جنس دریا قدم‌هاتون جنس صخره وڪوه و هدف‌هاتون روی روال حالتون خوب و... تنور دلتون گرم گرم باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام امام زمانم✋🌸 دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🌻اللهم عجـل لولیـک الفـرج🌻 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 10 فروردین ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:30 ☀️طلوع آفتاب: 06:54 🌝اذان ظهر: 13:09 🌑غروب آفتاب: 19:24 🌖اذان مغرب: 19:42 🌓نیمه شب شرعی: 00:27 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹خدایا در شروع هفته 🌹برای دوستان و همگروهی هایم 🌹هفت روز آرامش هفت روز موفقیت 🌹هفت روز حس خوشبختی و هفت روز خوب وعالی را به حرمت: 💠اللهم صل علی محمد وآل محمد💠 مقدر بفرما @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣ دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند. آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.» بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است. از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣ معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد. فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.» بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم. ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
🌸پیامبر صلی الله علیه و آله: ميهمانان را همين گناه بس كه آنچه را برادرشان در برابرشان مى گذارد كم شمارند 📚ميزان الحكمه جلد6 صفحه 454 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ✨وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ ﴿۱۸﴾ ✨و اوست كه بر بندگان خويش چيره است ✨و اوست حكيم آگاه (۱۸) 📚 سوره مبارکه الأنعام ✍ آیه ۱۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌼 من امروز تمام درهای وفور نعمت کائنات را به سوی خود باز می‌کنم و ایمان دارم که هیجان، عشق و شادکامی وجودم را فرا می‌گیرد خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab داستان وضرب المثل
کاش افتخار آدما به این ‌نباشه که هیچکس حریف زبون من نمیشه کاش به این افتخار می کردن که هیچکس حریف شخصیت من نمیشه.. شخصیت انسان ها را از روی کردارشان توصیف کنید تا هرگز فریب گفتارشان را نخورید... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 پدری از دنیا می رود و مال بسیاری برای دو پسرش بجا می ماند. برادر بزرگتر همه را تصاحب کرده و دیناری به برادر کوچک نمی دهد تا آنجا که از خانه نیز بیرونش می کند. پسر که درمانده شده شبی گریه زیادی کرده و بخواب میرود و پدرش را در خواب میبیند که به او دلداری داده و می گوید: من سهم تو را یک سکه زر زیر فلان سنگ گذاشته ام. پسر می گوید پدر آنهمه مال که برادرم برداشت کجا و این سکه ی بی قابلیت کجا؟ پدر میگوید: به عوض در این سکه برکت هست که در همه مال برادرت نمیباشد. صبح پسر بیدار شده و به سراغ تعبیر خواب رفته و از قضا سکه را یافته و آن را برداشته با آن کاسه و کوزه ای خریده جلو دروازه شهر سقائی کرده و به کاروانیان آب میفروشد. کم کم اندک سرمایه ای به هم میرساند و چون با قافله سالاران آشنا شده بود او را به سفر تجاری برده و پسر کالائی خرید و فروش می کند و سودی برده تا نوبت دیگر و نوبت دیگر تا در زُمره تجار درآمده و خود از تجار بزرگ بازار میشود. از آن سو برادر بزرگتر روز به روز رو به تنزل رفته تا به گدائی می افتد و روزی میخواسته از راهی عبور کند، کاروان شتری را میبیند که زنجیره وار می گذشتند و هر چه معطل میشود قطار شتران به آخر نمیرسد. چون میپرسد می گویند از آن فلان تاجر پسر فلان کس میباشد که نصف روز طول میکشد تا مال التجاره اش وارد شهر شود. و آنگاه میفهمد که همان برادری بوده که وی دست خالی او را از خانه پدری بیرون کرده و اکنون به این درجه از ثروت رسیده است.... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الـهی چتری رنگین از مهر و محبت خدا خوشبختی ، شادی و آرامش بــالا سرتون بــاشه و هیچ اتفاق بدی نتونه به زندگیتون بباره 🍩عصرتون سرشار از خوشی☕️ نوش جان 😋😄 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⭕️➕ سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم. بیست دقیقه بعد، اتوبوس آمد. این اتوبوس دو طبقه بود. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: آه می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم. او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: بالا نرو، بسیار خطرناک است. سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی گوید. نیمه شب بود و حتما پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم تر بود. او روز بعد هم دیر به خانه برمی گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد. پیرمرد با دیدن او گفت: پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است. سم در پایین پله ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جای پیدا کرد و نشست. شب سوم هم سوار همان اتوبوس شد، پیرمرد باز هم در اتوبوس بود. این بار سم چیزی نگفت و در انتهای اتوبوس نشست. همان موقع پسر دیگری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می رفت که پیرمرد به او گفت: پسرم بالا نرو، خطرناک است. پسر پرسید: چرا؟ پیرمرد گفت: مگر نمی بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد! 😂پسر در حالی که بلند می خندید به طبقه بالا رفت و به راحتی دراز کشید و خوابید. چقدر این داستان برایمان آشناست...؟ چقدر با این پیرمردها در کسب و کار وزندگیمان روبرو هستیم...؟ @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 در مواقع غرق شدن ماشین، ممکنه داخل سیستم شیشه بالا بر برقی ماشین آب بره و کار نکنه. شکستن شیشه خودرو به ظاهر کار ساده ای هستش اما انجامش به راحتی امکان پذیر نیست؛ تو این ویدئو نحوه شکستن شیشه ماشین رو ببینید👆 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ خلاصه ی آرامش 👈•حرف زدن کمتر، عمل بیشتر 👈•حرص کمتر، بخشش بیشتر 👈•نگرانی کمتر، خواب بیشتر 👈•رانندگی کمتر، پیاده روی بیشتر 👈•عصبانیت کمتر، خنده بیشتر ❣️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 🌟 جز خدا کیست که در سایه مهرش برویم رحمت اوست، که هرلحظه پناه من وتوست خدایا بخاطرحضورت در تمام لحظه هایمان سپاست میگوییم شبتون پرازآرامش❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh