eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
صبح فردای اون روز ، برنامه ی نان پختن به راه بود و با اوضاعی که من می دیدم ، تا شب هم نمی تونستم از زیرش در برم . تو اسکو نان مخصوصی پخته می شه که تو کل ایران بخصوص آذربایجان معروفه و محبوبیت خاصی داره چون هم طرز پختش خاصه و هم نوع گندمی که تو پخت اون استفاده می شه مخصوصه . بسیار خوش طعمه و ماندگاریه طولانی داره. بنابراین از این نوع نان به مقدار زیاد می پزن و تو انبار مخصوص ، انبار می کنن تا به مدت طولانی استفاده کنن. گندمش از نوع گندم زرد تا به آذری ساری بوغدا ست که طعم فوق العاده ای داره . خمیر رو روی یه صفحه ی فلزی قوس دار به اسم ساج پهن می کنن و وقتی دو طرف نان پخته شد ، اون رو خشک کرده و انبار می کنن. برای پختنش افراد زیادی در گیر می شن و کارش سخت و طاقت فرساست اما نتیجه ی خوشمزه ای داره . اون روز تا عصر فقط کار بود و کار حتی برای استراحت وسط روز که معمولاً هر روز داشتیم هم ، نرفتیم . از کت و کول افتاده بودم . من عادت به این همه کار سخت نداشتم . درسته همه ی کارها رو به لطف دایه جان یاد گرفته بودم ولی در حد آموزش بود نه اینجوری . مشغول کار بودم که دیدم تایماز داره به طرفم می یاد . جلوی پام ایستاد و بدون اینکه نگام کنه گفت : سریع بیا که باید به تمرینت برسی . آیناز رو با خودمون می بریم . این یعنی اینکه خود اخموش هم می خواد باهامون بیاد. سریع بلند شدم و کارم رو سپردم به یکی از خدمه و راه افتادم . مسیر خونه ی خان تا دشت خرمن دره ، یه کوچه باغ با صفا بود که بوی دیوار های کاه گلیِ آب زده و بوی برگ درختای گردو تمام فضای مصفای اون رو پر کرده بود . اون کوچه باغ من رو عجیب یاد کندوان می انداخت . یاد پدرم . یاد دایه جان و خیلی چیزیهای خوب دیگه . اونقدر غرق فضای زیبای اونجا بودم که گویا بعد از دوبار صدا کردن تایماز ، صداش رو نشنیده بودم . غرق اوهام بودم که دستم از پشت کشیده شد . این حرکت من رو به بدترین شکل از رویا بیرون کشید و به هم یاد آوری کرد حالا کیم و جایگاهم چیه . با تعجب به بازوم که دست تایماز بود نگاه کردم و اون بازوم رو رها کرد و گفت : تو کری؟ عصبانی شدم و گفتم : شما نباید چون پسر خان هستید ، وقت و بی وقت بی هیچ دلیلی به دیگران توهین کنید . گفت : من بی دلیل حرفی نمی زنم . دوبار صدات کردم نشنیدی . مگه فاصله ی ما چقدره ؟ آیناز هم شاهده .درضمن تو هم نباید چون یه زمانی دختر خان بودی ، با خود فکر بی خود کنی که با باقیِ خدمه فرق می کنی و می تونی هر طور خواستی حرف بزنی . مراقب لحنت باش وگرنه می دم زبون درازت رو از حلقومت بکشن بیرون . تو زر خرید پدرمی . میفهمی ؟ رز خرید !! پس حد خودت رو بدون . فکر نکن حالا که پدر و مادرم به خاطر اون مسابقه ی سوار کاریِ مسخره که چند نفر بی کار ترتیبش رو دادن ، بهت میدون دادن ، می تونی هر غلطی دلت خواست بکنی . اونقدر سریع این توهین ها روپشت هم ردیف کرد که یه لحظه از شوک حرفاش نتونستم پلک بزنم و اون پیش خودش خیال کرد ، خوب دُم من رو قیچی کرده . آیناز ساکت نگاهمون می کرد و می شد فهمید از حرفهای برادرش ترسیده . وقتی چهره ترسیده ی آیناز رو دیدم ، از تایماز بیشتر بدم اومد . چشمام رو که تنفر توشون بیداد می کرد دوختم به چشماش و گفتم : چیه خان زاده ،حسودی می کنی ؟ نکنه از اسب می ترسی؟ انگار که آتیش زده باشم به انبار باروت . افسار اسبی رو که آیناز سوارش رو بود رو ول کرد و خیز برداشت طرفم و گفت : چه گ.و.ه.ی خوردی؟ هـــــــــــــــان ؟ بازوهای لاغرم رو بین دستهای قدرتمند مردانه اش فشرد و صورتش رو تو چند سانتی من گرفت و با خشم به من خیره شد و یکدفعه فریاد زد . تو به چه جرأتی به من گفتی ترسو ؟ هــــــــــــان ؟ دهاتیه بدبخت . تو یه کلفتی که پولت رو دادیم . فکر کردی کسی هستی ؟ می فهمی کلفت یعنی چی بدبخت ؟ یعنی همه جوریه می تونیم ازت استفاده کنیم احمق . حد خودت رو بدون و زبون دراری نکن وگرنه کاری می کنم خودت با دست خودت قبرت رو بکنی . وقتی داشت با نفرت این حرفهای تلخ رو بهم می زد از هرم نفس هاش که مستقیم به صورتم می خورد مشمئز شدم . ازش متنفر شدم . از خود ضعیفم متنفر شدم . تا به حال اینطور خودم رو حقیر حس نکرده بودم . نتونستم جلوی اشکی رو که چشمم رو می سوزوند رو بگیرم . قطره ی سمجی از چشمم رو گونم چکید . هنوز با نفرت من رو نگه داشته بود خیره شده بود تو چشمام . نمی دونم با دیدن اشکم بود یا غلبه ی حس تنفرش که دستاش شل شد و بازوهام و که حالا می دونستم حتماً کبود شدن رو ول کرد و پشتش رو کرد به من و رفت طرف اسب آیناز . همونطور بی حرکت وسط کوچه باغی که تا چند لحظه ی پیش احساس خوبی رو به من تزریق کرده بود و حالا از همه ی بوهای خوبش بدم اومده بود ، ایستادم . ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
💎امام صادق (عليه السلام) : 🌷 وقتی زائر امام حسین علیه السلام از منزل خود حرکت می کند،قدم او بر روی چیزی قرار نمیگیرد مگر آن که برایش دعا می کند. 📚 بحارالانوار ج ۹۸ش ۱۵ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ ✍امام صادق علیه السلام از یکی از یارانش پرسید: چندبار حج رفته‌ای؟ گفت: نوزده حج. امام فرمود: آن را به بیست حج برسان تا ثواب یکبار زیارت حسین (ع) برایت نوشته شود. 📚 «کامل الزیارت، ص۱۶۲» منتشر کنید تا در ثوابش شریک شوید🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀° 📖داستان_زیبا_ازسرنوشت_واقعی 📝 ✍ ((دیوارهای دژ)) 🌺- پیشنهاد خوبی نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید ... - چرا ... واقعا وسوسه انگیزه ... اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ ... 🌺- چه اهمیتی داره ... تازه زمانی که ما منافع مشترک داشته باشیم می تونیم همکاران خوبی باشیم ... - و اگر این منافع به هم بخوره؟ ... - تا زمانی که شما با ما همکاری کنید ... توی هر کدوم از اون بخش ها ... ما قطعا منافع مشترک زیادی خواهیم داشت ... 🌺- منافع شما چیه؟ ... در ازای این شوی بزرگ، چه سودی می برید؟ اینو گفتم و به صندلی تکیه دادم ... - من برای اینکه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه ... باید ببینم میزان سود شما چقدره ... خنده رضایت بخشی بهم نگاه کرد ...  🌺- لرزه های کوچکی که به ظاهر شاید حس نشن ... وقتی زیاد و پشت سر هم بیان ... بالاخره یه روز محکم ترین ساختمان ها رو هم در هم می کوبن ... - و ارزش نابودی این ساختمان ...؟ ... - منافع ماست ... چیزی که این 🌺دیوارها ازش مراقب می کنه ... شما هم بخشی از این لرزه ها هستید ... برای حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه ... از حالت لم داده، اومدم جلو ... 🌺- فکر نمی کنم اونقدر قوی باشم که بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم ... - وقتی دیوارهای باغ بریزه ... نوبت به اصل عمارت هم میرسه ... و شما این قدرت رو دارید ... این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم کوتزینگه ... ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖 📖 ✍قیمت خدا 🌺- اگر جلوی این دیوارها گرفته نشه ... روز به روز جلوتر میاد... امروز تا وسط اسرائیل کشیده شده ... فردا، دیگه مرزی برای کشور شما و بقیه کشورها نمی مونه ... و انسان های زیادی به سرنوشت های بدتری از شما دچار میشن ... شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید ... 🌺جواب تمام سوال هام رو گرفته بودم ... با عصبانیت توی چشم هاش زل زدم ... - اگر قرار به بدگویی کردن باشه ... این چیزیه که من میگم... من با یک عوضی ازدواج کردم ... کسی که نه شرافت یک ایرانی رو داشت ... که آرزوش غربی بودن؛ بود ... نه شرافت و منش یک مسلمان ... 🌺اون، انسان بی هویتی بود که فقط در مرزهای ایران به دنیا اومده بود ... مثل سرباز خودفروخته ای که در زمان جنگ، به خاطر منفعت خودش، کشور و مردمش رو می فروشه ... 🌺با عصبانیت از جا بلند شدم ... رفتم سمت در و در رو باز کردم ... - برید و دیگه هرگز برنگردید ... من، خدای خودم رو به این قیمت های ناچیز نمی فروشم ... 🌺هر سه شون با خشم از جا بلند شدند ... نفر آخر، هنوز نشسته بود ... اون تمام مدت بحث ساکت بود ... با آرامش از جا بلند شد و اومد طرفم ... - در ازای چه قیمتی، خداتون رو می فروشید؟ ... 🌺محکم توی چشم هاش زل زدم ... - شک نکنید ... شما فقیرتر از اون هستید که قدرت پرداخت این رقم رو داشته باشید ... - مطمئنید پشیمون نمی شید؟ ... 🌺- بله ... حتی اگر روزی پشیمون بشم، شک نکنید دستم رو برای گدایی جای دیگه ای بلند می کنم ... کارتش رو گذاشت روی میز ... - من روی استقامت شما شرط می بندم ... 🌺هنوز شب به نیمه نرسیده بود و من از التهاب بحث خارج نشده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد ... از پذیرش هتل بود ... 🌺- خانم کوتزینگه، لطفا تا فردا صبح ساعت 8، اتاق رو تحویل بدید ... و قبل از رفتن، تمام هزینه های هتل رو پرداخت کنید... ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَامًا ✨وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ ✨فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ ✨عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا ﴿۱۰۳﴾ ✨و چون نماز را به جاى آورديد خدا را ✨در همه حال ايستاده و نشسته و بر ✨پهلوآرميده ياد كنيد پس چون ✨آسوده ‏خاطر شديد نماز را به طور كامل ✨به پا داريد زيرا نماز بر مؤمنان در ✨اوقات معين مقرر شده است (۱۰۳) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۱۰۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❓پرسش ایا اعمال غسل باید پشت سر هم باشد؟ مثلا سمت راست بدنو داري غسل ميدي بعد آب چن ثانيه قطع ميشه و وصل ميشه .... آيا بايد غسلو ادامه داد؟ 📝پاسخ موالات در غسل شرط نیست و واجب نیست که اعضای بدن در غسل پی در پی و بدون فاصله شسته شوند بلکه اگر با فاصله باشد اشکال ندارد. اگر هنگام غسل آب قطع شود خللی به غسل وارد نمی شود، بعد از اینکه آب وصل شود غسل را ادامه دهید و لازم نیست از اول شروع کنید منتشر کنید👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#بسته_سلامتے💪 🍋خواص لیمو ترش🍋 لیمو ترش به رقیق شدن و صافی خون کمک می کند و با دفع سموم، بدن را سبک کرده، پاک كننده مجاری درونی اعضای بدن نظير كبد،‌ معده و روده است ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ اگرشمایک سیب بدطعم را خورده باشید میتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنید پس ، ازتلخی های زندگی درس بگیرید تابتوانید آن را درک کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💙🍃 🍃🍁 💠✨ یڪ_داستان_یڪ_پند 💢دوستی نقل می ڪرد، یڪی از دوستان مدتی سردرد عجیبے گرفت . مشڪوڪ به بیماری خطرناڪ مغزی بود. دڪتر به او آزمایشات از مغز نوشت. 💢بعد از تحمل استرس طولانے برای اخذ نتیجه آزمایشات و صرف هزینه زیاد، روزی ڪه برای دریافت پاسخ آزمایش با من و یڪی دیگر از دوستان بیمارستان رفتیم، چشمانش و قلبش می لرزید. متصدی آزمایشگاه با اصرار زیاد ما گفت : شڪر خدا چیزی نیست. 💢از خوشحالے از جا پرید انگار تازه متولد شد. متصدی آزمایشگاه به من کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو ، چیزی نیست شڪر خدا سالم هستے. 💢در علت این ڪار او عاجز ماندم، متصدی ڪه مرد عارفے بود گفت: دوستت بعد از تحمل استرس و هزینه مبلغ زیاد، الان ڪه فهمید سالم است، دیدی چه اندازه خوشحال شد و اصلا ناراحت نشد هزینه ڪرده بود. 💢پس من و تو ڪه سالم هستیم اگر واقعا خدا را شاڪر باشیم ، باید الان دست در جیب برده حداقل یڪ صدم هزینه ای ڪه دوستمان ڪرد تا فهمید سالم است،صدقه ای به شڪرانه این نعمت الهے بدهیم ڪه بدون صرف استرس و پول، فهمیدیم مغزمان سالم است و بیماری نداریم ... 💢الشَّيْطانُ يَعِدُڪُمُ الْفَقْرَ (268 بقره) شیطان با وعده و ترساندن شما از فقر ( مانع انفاق و بخشش شما و دیدن نعمت های الهے می شود)   🍃🍁 💙🍃 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول می کنم که مادرت به عروسی ما نیاید. آن جوان به فکر فرو رفت و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت. در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تأمین کند، در خانه های مردم رخت و لباس می شست. حالا دختری که خیلی دوستش دارم، شرط کرده است که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. این موضوع مرا خجالت زده کرده و بر سر دوراهی مانده ام، به نظرتان چه کار کنم؟ استاد به او گفت از تو خواسته ای دارم، به منزل برو و دستان مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و به تو می گویم چه کار کنی. جوان به منزل رفت و با حوصله دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ولی ناخودآگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد، زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباس های مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بودند را دید؛ طوری که وقتی آب را روی دستان مادر می ریخت، از درد به لرزه می افتاد. پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت ممنونم که راه درست را به من نشان دادید. من مادرم را به امروزم نمی فروشم، چون او زندگی اش را برای آینده من تباه کرده است. ⚡️برای سلامتی تمام مادران صلوات http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💌↶دو چیز روح انســان را نوازش مےدهد: ❶⇐صدا زدن خدا ❷⇐گوش سپردن بہ‌صدای‌ او 💠⇐اولےدر نماز 💠⇐و دومے در تلاوت ‌قرآن است... 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
💕آدم های خـــــوب از یاد نمیرن ! از دل نمیرن ! از ذهن نمیرن ! ولی زودتر از این که فکـــــرش رو بکنی از پیشت میرن... قــــــــــدر خوبها را بدانیم http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌙 شب داستان زندگی ماست گاهی پرنور گاهی کم نورمیشود امابخاطر بسپار هرآفتابی غروبی دارد وهرغروبی طلوعی "به امید طلوع آرزوهایتان" "شبتان بخیر" @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ذکرت،نامت سپریست‌ که تمام دردهایمان را پس میزند وتمام نداشته‌هایمان را پایان میدهد وتمام داشته‌هایمان را اعتبارمیبخشد پس با نام وذکرت آغازمیکنیم روزمان را ❣بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ❣ 💖الهی به امیدتو💖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الهی ❣ امروز به برکت صلوات بر محمد و آل مطهرش (ع) به من و همه ی دوستان و عزیزانم، خیر و برکت و روزی فراوان وحلال عطا بفرما، الهی آمین صبح دوشنبه تون پربرکت با ذکر صلوات 🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔السلام علیک یا صاحب الزمان(ع) خوشا آنان کہ در دامت اسيرند بہ رخسار دل آرايت بصيرند مڪن از بين ما گلچين ڪہ گفتند: ڪريمان،خوب و بد با هم پذيرند 🍃اللہم عجل لولیڪ الفرج🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
حسین.جان💚 مانده سٺ در دلم ڪہ بگویم بہ یڪ ڪلام یڪ بار هم مرا بطلب ڪربلا، تمام !🕌 امسال دوباره چو هر سال مےدهم از دور با اشڪ دیده ،بہ ٺو.ســلام😥 السلام.اے.ساڪن.ڪرب و بلا✋ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌
👆 🌍اوقات شرعی 29 مهر ماه 98 🌍 🌞اذان صبح : 04:52:15 🌝اذان ظهر : 11:49:04 🌖اذان مغرب: 17:40:31 ☀️طلوع آفتاب: 06:16:01 🌑غروب آفتاب: 17:22:07 🌓نیمه شب شرعی: 23:07:11 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅ درمان ترش کردن معده 💠 ترش کردن معده و بادگلو "آروغ زدن" و بدون اراده آب از دهان جاری شدن از علایم سردی معده است ☑️ جهت معالجه تا بهبودی صبح ناشتا به میزان ①ق.چ عسل میل نمائید ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دوست خوبم 💕 دنیا را برایت 🌸 شـادِ شـاد 💕 و شادی را برایت 🌸 دنیـا دنیـا 💕 آرزو دارم... 🌸آخرین دوشنبه مهر ماه تون 💕در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ ازسرنوشت واقعی 📖 📖 ✍《من و چمران》 🌹وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد ... برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ... 🌹- خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود ... و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز ... کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله ... 🌹پول هتل رو که حساب کردم ... تقریبا دیگه پولی برام نمونده بود ... هیچ جایی برای رفتن نداشتم ... شب های سرد لهستان ... با بچه ای که هنوز دو سالش نشده بود ... همین طور که روی صندلی پارک نشده بودم و به آرتا نگاه می کردم ... یاد شهید چمران افتادم ... این حس که هر دوی ما، به خاطر خدا به دنیا پشت کرده بودیم بهم قدرت داد ... 🌹به خدا توکل کردم و از جا بلند شدم ... وارد زمین بازی شدم... آرتا رو بغل کردم و راهی کاتوویچ شدیم ...جز خونه پدرم جایی برای رفتن نداشتم ... اگر از اونجا هم بیرونم می کردن ... 🌹تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم ... - خدایا! کمکم کن ... یا مریم مقدس؛ به فریادم برس ... پدر من از کاتلویک های متعصبه ... اون با تمام وجود به شما ایمان داره ... کمکم کنید ... خواهش می کنم ... 🌹رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم ... مادرم در رو باز کرد ... چشمش که بهم افتاد خورد ... قلبم اومده بود توی دهنم ... شقیقه هام می سوخت ... 🌹چند دقیقه بهم خیره شد ... پرید بغلم کرد ... گریه اش گرفته بود ... - اوه؛ خدایای من، متشکرم ... متشکرم که دخترم رو زنده بهم برگردوندی ... ✍ادامه دارد‌...... ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ ازسرنوشت واقعی 📖 📖 ✍ سلام‌ پدر 🌹بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ... - آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ... 🌹- تهران، جنگ نشده بود ... یهو حواسم جمع شد ... - پدر؟ ... نگران من بود ... - چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ... 🌹همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ... - به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ... 🌹خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ... 🌹مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ... صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ... 🌹چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ... - چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری... ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
💎امام حسن علیه‌السلام هرگاه ديدى كسى با آبروى مردم بازى می‌كند، سعى كن كه تو را نشناسد، زيرا آبروى آشنايانش كمترين ارزش را نزد او دارد. 📚میزان الحکمه، جلد۶، صفحه۲۰۰ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎امام حسین(علیه السلام): ✍از آنچه موجب عذرخواهى مى‌شود بپرهيز، زيرا مؤمن بد نمى‌كند، عذرخواهى هم نمى‌كند ولى منافق هر روز كار بد مى‌كند و بعد عذرخواهى مى كند. 📚 تحف العقول، ص۱۷۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┅✿❀☆♡☆❀✿┅
✅1سلام غسل جبیره چیست ؟ 🌸 ✅۲-منظور از بلند بودن موی سر که وضو را باطل میکند چه میزان است، آیا اگر مو تا ابرو ها برسد وضو باطل است؟ 👈مرجع :ایت الله سیستانی 🔵1-غسل جبیره به این معنا که مانعی دربدن مانند زخم وجراحت و...باشد که آب برایش ضرر داشته باشد یا مانعی باشد که قابل برداشتن نباشد باید بدن را به صورت معمول بشوید وآن قسمت را به نیت جبیره دست خیس بکشد 🔵2-کجا گفته شده است که موی بلند وضو را باطل میکند ؟سند مطلب را بیان کنید . موی بلند وضو را باطل نمیکند. فقط برای مسح باید فرق باز کند وبیخ موها یا روی پوست سر را مسح کند.. منتشر کنید 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ﴿۴۰﴾ ✨اندوه مدار كه خدا با ماست(۴۰) 📚سوره مبارکه التوبة ✍بخشی از آیه ۴۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 💠پیغمبری که برای نجات جوانان امّتش، از ناموس خود مایه گذاشت❗️ ✍قرآن در داستان قوم لوط نقل می‌کند: 🔻تعدادی فرشته، به شکل انسان، بر حضرت لوط وارد شدند و مهمان او شدند. 🔻قوم لوط که سابقه کارهای بد داشتند، و به گناه همجنس‌بازی معروف بودند، به سرعت به در خانه حضرت لوط رفتند. 📖 وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کٰانُوا یَعْمَلُونَ اَلسَّیِّئٰاتِ (هود/۷۸) 🔅حضرت لوط، برای جلوگیری از تعرّضِ مردم به فرشتگان، با اشاره به دخترانِ خود، به آنان گفت: "ای قوم من! اینها دختران من هستند (هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی)، اگر قصدی دارید می‌توانید با آنها ازدواج کنید. آنها برای شما پاک‌ترند، پس از خدا پروا کنید، و دست به گناه نزنید، و مرا در پیش میهمانانم رسوا مسازید." 📖 قٰالَ یٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی (هود/۷۸) ☑️از پیامبر قوم لوط یاد بگیریم، که در راه اجرای روشهای شرعی، و حفظ ایمانِ جوانانِ امتش، حتی از مال و ناموس خود هم، مایه ‌گذاشت. ☝️ پیامبری که حاضر بود دخترانِ خودش را به ازدواج جوانان امّتش در بیاورد، ولی آنها به گناه نیفتند (قابل توجه مسئولین و متولیان امرِ ازدواجِ جوانان). ❌ ما، که ادعای ایمان و مسلمانی‌مان، گوش فلک را کر کرده، چقدر هزینه کرده‌ایم برای پاک ماندنِ جوانهایمان؟! ✅ باید با تمام توان، وسائلِ جوانان را فراهم کرده، و با سختگیری‌ها و سنگ اندازی‌هایِ بی‌مورد، موجباتِ گناه جوانان را فراهم نکنیم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆