eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👌خرمالو🍅و درمان کبد چرب👌 👈امروزه بیشتر افراد به دلیل زمان بندی نامناسب در خواب شب، خوردن انواع چربی و فست فودها، ورزش نکردن، ادرار نکردن هنگام بیدار شدن از خواب، زیاده روی در غذا خوردن، صبحانه خوردن با عجله به کبد چرب مبتلا هستند 👈خرمالو🍅یکی از بهترین مواد برای درمان کبد چرب است، خرمالو جزو آن دسته از میوه‌هایی است که منبع بالایی از فیبر دارد، این میوه به دلیل خاصیت ملین بودن، برای افرادی که مشکل یبوست و کبدی دارند، مفید است 👌تو این روزهای پاییزی خوردن خرمالو رو فراموش نکنید😋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍️ پنج قدم تا خوشبختی: ❣️قلبت را مملوء از مهربانی کن .. ❣️ذهنت را از نگرانی رها کن .. ❣️ساده زندگی کن .. ❣️بیشتر ببخش .. ❣️کمتر توقع داشته باش .. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ ❤️ جوانان برای خرسندی ات جان در دایره ی شهادٺ گذاشتند و مردان مان موب در ساحٺ انتظار، سپید ڪردند و پیران مان بی تاب لحظه ی دیدارٺ از سرای دنیا ڪوچیدند؛ و دریغا که نیامدی یا مهدی 🌙✨💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ❣ شکرت برای بارش باران 🌨 برای این همه طراوت و شادابی💧 امیدوارم خیر و برکت 💦 مثل بارون به زندگیتون بباره🌧 ‎🍂شکر گزاری ، درهای بیشتری را باز می کند🍁 تا خوبی های بیشتری 🍂 از راه برسد 🍁 خدایا😇 شکرت برای این روز بارانی زیبا 🌹سرآغاز هفته تون پر از خیر و برکت 🍂بسم الله الرحمن الرحیم 🍁الهی به امیدتو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨بر چهرہ پر ز نور مهدے صلواٺ 🌸✨بر جان و دل صبور مهدے صلواٺ 🌸✨تا امر فرج شود مهيا بفرسٺ 🌸✨بهر فرج و ظهور مهدے صلواٺ 🌸✨اللّهم صل علی محمّد 🌸✨و آل محمّد 🌸✨و عجّل فرجهم 🌸✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆کشمکش ودشمنی❌ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 4 آبان ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:56 ☀️طلوع آفتاب: 06:20 🌝اذان ظهر: 11:48 🌑غروب آفتاب: 17:16 🌖اذان مغرب: 17:35 🌓نیمه شب شرعی: 23:06 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه 🥀يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نماز را بخواند خدا او را در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد [۴رڪعت ودر هر رڪعت حمد، توحید، آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه غَریبانه دِلَم😔💔 میلِ تو دارد🕌 این صبح☀️ ❤️ السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🖤 و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ❤️ و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🖤 و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 چرا طب سنتی توصیه میکند هر روز ناشتا 21 عدد مویز بخوریم؟ ☝️ این گیف علمی رو ببینید و همین امروز برید مویز تهیه کنید :)) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃اول هفته تون عالی👌 🌹🍃هفته رو شروع میکنیم 🌹🍃به امید 🌹🍃۷روزخیروبرکت 🌹🍃۷روزسلامتی 🌹🍃۷روزآرامش وپیشرفت 🌹🍃۷روز زندگےپر از خوشبختی 🌹🍃شروع هفته تون گلبارون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍ من واقعا پشیمانم 🌹یا تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم ... مورد توجه و احترام همه قرار گرفته بودم ... با تمام وجود زحمت می کشیدم ... حال پدرم هم بهتر می شد ... دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت ... 🌹همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن ... متین می خواد آرتا رو ازم بگیره ... دوباره ازدواج کرده بود ... تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم ...  تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت ... اما حالا ... اشک چشمم بند نمی اومد ... 🌹هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم ... صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار... سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم ... تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده ... اون روز حالم خیلی خراب بود ... رفتم مرخصی بگیرم ... علت درخواستم رو پرسید ...  🌹منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم... نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم ... ازم پرسید پشیمون نیستی؟ ...  عمیق، توی فکر فرو رفتم ... تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد ... اسلام آوردنم ... ازدواجم ... فرارم ... وعده های رنگارنگ اون غریبه ها ... کارگری کردنم و ... نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم ... 🌹- چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ... من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ... 🌹اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ... به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم ... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم ... ✍ادامه دارد‌...... ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍ درخواست عجیب 🌹جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ... 🌹چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ... وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ... 🌹به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ... چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ... - به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ... منم با خوشحالی گفتم ... 🌹- بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ... و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ... - خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ... 🌹از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ... 🌹- خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟ ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
💚پیامبراکرم صلی الله علیه وآله: 🔸إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یوْمَ القِیامَةِ أمشَاهُمْ 🔸فِی أرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ 🔸برترین مقام در پیشگاه خدا در روز قیامت 🔸برای کسی است که بیش از همه برای ارشاد 🔸و خیر خواهی مردم گام بردارد. 📚كافى، ج 2، ص 208. 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 🔅 (ص) : 🔸 إنَّمَا الدُّنيا عَرَضٌ حاضِرٌ يَأكُلُ مِنهَا البَرُّ وَالفاجِرُ ، وَ الآخِرَةُ وَعدٌ صادِقٌ يَحكُمُ فيها مَلِكٌ عادِلٌ ، يُحِقُّ فيهَا الحَقَّ ويُبطِلُ الباطِلَ. 🔹« دنيا متاعى نقد است كه نيك و بد از آن مى خورند، و آخرت، وعده اى راست است كه در آن، پادشاهى دادگر، حُكمرانى (قضاوت) مى كند و در آن احقاق حق مى نمايد و بر باطل، مهر ابطال مى زند.» 📚 السنن الكبرى : ج ٣ ص ٣٠٦ ح ٥٨٠٧ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨💫✨💫✨💫✨ 💢سوال : ✴ حکم ارتباط در فضای مجازی با جنس مخالف چیست ؟ ✴ ✅ پاسخ: 👇👇 ارتباط با نامحرم 👈(حضوری، ارسال پیامک، و تلگرام و اینستاگرام و ...) ◀ در صورتی که قصد لذت باشد ( حتی عاطفی )، ◀ یا ترس و خوف به گناه افتادن باشد ( حتی در آینده نزدیک ) ◀یا مفسده ای داشته باشد حرام است. ❌ ترس به گناه افتادن در ارتباطات مجازی یعنی اگر بترسید در ادامه به گناه آلوده شوید. ممکن است در ابتدا شرایطی که گناه محسوب می شود را نداشته باشد؛ ولی مشخص باشد و به صورت معمول افرادی که اقدام به ارتباط با نامحرم در فضای مجازی می کنند، در ادامه و بعد از مدتی به گناه آلوده می شوند، در این صورت نیز این نوع ارتباط حرام است و نباید آن را آغاز نمود . 🚫غالبا این نوع روابط باعث گناه کشیده می شود و حرام است .🚫   *ء*------------------*ء* 📚 منبع: استفتاء از سایت مراجع منتشر کنید👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
قرآن کريم : نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَاَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً؛ [سوره كهف، آيه ۱۳] ما خبر آنان (اصحاب كهف) را بر تو درست حكايت مى كنيم، آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما بر هدايتشان افزوديم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒!🍒 می گویند پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد. یکی از جوجه ها گفت: آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم: وقتی فداکاری می کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است. هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند. حق دارد خودخواه باشد. کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی دهد. عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است. گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی دهد. ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ======================
قبل از اینکه دهانت رو برای حرف زدن باز کنی، ذهنت رو‌ باز کن http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#درسنامه کمی از وقتتون رو هم با بزرگترهاتون بگذرونید همه چیز تو شبکه های مجازی و گوگل پیدا نمیشه.... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📌 ❣ خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود... می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟ خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام. او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری. پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند. خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت. نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟ من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم. فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره‌ به شما پس می‌دهم. او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد. از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد. 🔺 آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست... او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است! مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...! 🍃🌸 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
آیت الله العظمی مرعشی نجفی کسی است که ۶۰ سال نماز شبش را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خواند. رئیس دفتر این عالم بزرگوار می گوید؛ یک بار به آقا گفتم: اجازه می دهید که دفتر را زود تعطیل کنم و بروم؟ چون پدرم آمده است، می خواهم به دیدارش بروم. آقا بغض کرد و فرمود: خوش به حالت که پدر داری! قبل از این که بروی، قصه من و پدرم را بشنو. حدوداً ده ساله بودم و در نجف بودیم که مادرم گفت: وقت نهار است، به طبقه ی بالا برو و پدرت را صدا کن. دیدم پدرم روی کتابه ا خوابش برده است، بین دو معادله مانده بودم، اگر امر مادر را اطاعت کنم و پدرم را از خواب شیرین بیدار کنم، پدرم ناراحت می شود، با خود گفتم کاری کنم که اگر پدرم بیدار شد، ناراحت نشود. خم شدم و کف پای پدرم را بوسیدم، در همین حال پدرم بیدار شد و این صحنه را که دید، گریه اش گرفت و همان لحظه برایم دعا کرد، که هرچه امروز دارم به خاطر همان چند دعای پدرم است. منبع:پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه 💚الـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💚 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
انسانها را با ظاهرشان قضاوت نکنید ممکن است یک قلب ثروتمند در زیر یک کت کهنه پنهان باشد... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
جمله قشنگیه دنبال دلتان برويد اما “عقلتان” را نیز با خود ببريد. هرگز عمق يک رودخانه را باهر دو پا آزمايش نکنيد! ممکن است آخرین آزمایشت باشد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان👆
♥️🍃⇨﷽ 🌷 داستان طنز ✨یک ايرانی در امریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون: "درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود." ✨یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقه خود را از دست داده ام ؛ ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است!ایرانیه می گه شما درمان شدید! چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می گیرد. ✨چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است. ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر اعتراض می کند که این دارو که مربوط به ذائقه بود! و ایرانیه می گوید شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید؛ و 50 دلار می گیرد. ✨به عنوان آخرین تلاش دکتر چند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است. ایرانیه می گه متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید! اما دکتر اعتراض می کند که این یک 50 دلاری است. ایرانیه می گوید شما درمان شدید و 50 دلار دیگر می گیرد. 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷      ↯↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯ خاطره‌ای شنیدنی از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره «حکم قصاص یک قاتل، وقتی حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پادرمیانی می‌کند. حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود، خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود ۱۷-۱۸ سال به طول می‌انجامد. می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند. خلاصه بعد از ۱۷-۱۸ سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند. همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم! زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود. من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت. وقت کم بود و چاره دیگری نبود بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند! به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: من فقط یک خواسته دارم من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید شاگرد قاتل، گفت: ۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، بیست روز می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیه‌السلام، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیه‌السلام در نمی‌افتم من قصاص نمی‌کنم برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد! وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیه‌السلام  ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند. گر چه بی‌دستم ولی من دستگير دستهايم نام من عباس و مفتاح در باب الشفايم مادرم قنداقه‌ام را دور بيرق تاب داده  من ابوالفضلم دوای دردهای بی‌دوايم ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
#بسته_سلامتے 👆 🍣استفاده ازمکمل‌های طبیعی برای کاهش کمردرد این مکمل ها دارای امگا3واسیدهای چرب است. 👈 مصرف این چربی‌هاباعث کاهش التهاب دربدن می‌شود.التهاب یکی ازدلایل ابتلا به کمردرداست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 کودکی در مکتب وحی 🌴امام حسن علیه السلام در هفت سالگی در مجلس رسول خدا شرکت می کرد، آیات قرآنی را می شنید و حفظ می کرد. وقتی محضر مادرش می آمد آنچه را که حفظ کرده بود بیان می نمود. امیرالمؤمنین علیه السلام به منزل که می آمد، فاطمه علیه السلام آیه تازه ای از قرآن را برای علی علیه السلام می خواند. 🌴امیرالمؤمنین می فرمود: فاطمه جان! این آیه را از کجا یاد گرفته ای تو که در مجلس پیامبر (صلی الله علیه و آله) نبودی؟ می فرمود: پسرت حسن در مجلس بابایش یاد می گیرد و برایم می گوید. 🌴روزی علی علیه السلام در گوشه منزل پنهان شد امام حسن علیه السلام مانند روزهای گذشته محضر مادرش فاطمه آمد، تا آنچه را که از آیات قرآنی شنیده بیان کند. زبانش به لکنت افتاد، نتوانست سخن بگوید، فاطمه علیه السلام از این پیشامد تعجب کرد! 🌴امام حسن عرض کرد: مادر جان! تعجب نکن! حتماً شخص بزرگواری سخنانم را می شنود، گوش دادن او مرا از سخن گفتن بازداشته است. ناگاه علی علیه السلام بیرون آمد و فرزند عزیزش حسن را بغل گرفت و بوسید. 📚 بحار ج 43، ص 338 @tafakornab @shamimrezvan