|👣راهِ عاشِقے♡|
قَدَم می زَد🚶،در کوچهِ بَچِگی هایِ مادَر
بِه دَرِ خانهِ مادَربُزرگ که رسید ؛
کولهِـ👝 بارِ سفَرِش را سفت چَسبید و مُحکَم کَرد.
دَر چوبیِ هَمیشهِ نیمهِ بازِ خانه
را بِه عَقب هول داد و بی صدا وارِد شد.
به خیالَش کِه مادَربزرگ خوابـ😴 است.
پَس ساعاتی بَرایِ وِداع از دایی وَقت داشت.
عَطرِ خوش بویِ گُلِ مُحَمَدیـ🌺 را بِه ریِه اَش کِشید
از کِنارِ دِرَختِ ها گُذشتِ و به آن سَمتِ حیاط رَفتِ.
گوشهِ به گوشهِ این خانهِ برایش پُر بود از خاطراتش.
از دو پِله بالا رَفت و روبرویِ دَرِ نیمه باز اُتاقِ دایی ایستاد.
نَفَسی تازه کَرد.دَستَش را بهِ سَمتِ دَرِ نیمه باز بُرد
با دیدَنِ صَحنهِ مُقابِلَش
دَستَش را به دیوارِ کناریِ دَرِ اتاق گِرفت و نشستـ🙇
سَرش را کَج کرد تا تصویرِ مُقابلَش را واضِحتر ببیند.
مادَربُزرگِ سُفرهِ صُبحانهِ را در اُتاقِ داییـ چیدهِ بود.
از هَر وسیلهِ ای دوتایَش بَر سَرِ سُفره بود.
2لیوان چایی،2لیوان شیر و2...2️⃣
عَکسِ قاب شُدهِ یِ داییِ شَهیدِمفقودالاثَرَشـ🕊
تکیهِ داده شُدهِ به پشتی کِنارِ سُفرِه بود
چِشمانِ مادَربُزرگ تَر بود،
صدای نجواهایَش به گوشش می رسید
_: تُـ♥️ کهِ رَفتی چِشمم به دَر سِفید شُد،
آب مُروارید گِرِفته م، دُکتر می گُفت باید عَمل بِشم
اما تَن به این عَمل نمیدَم؛ می تَرسم مادَر
می تَرسم بعد از 35سال تو را ندیدهِ از دنیا بِرم
35سال دَرِ خونه رو نَبستَم به امید بَرگشتت
35سال هَر روز خونه رو آب و جارو کَردم
نذاشتم گَرد و خاک روی وسایِلت بیفته
به امید برگشتنت همیشه یک بشقابِ اضافه سَرِ سفره گذاشتم
برای سلامتیتِ کلی نذر کَردم مادر😭
اِنگارِ کِه تصویرِ آیندهِ ی زندِگی مادَرَش را برایَش به تماشا گذاشته باشند؛
اشک هایَش را با دَست های قدرتمندش پاک کَرد.
ساکِ ایمانَش را برداشت و تنها زیرِ لب گُفت :
یاحُسینِ می رَوم تا مراقِبِ حریمِ حَرَم خواهرت باشم، مراقبِ قَلبِ مادرم باشـ♥️
#مطهره_امینے
#عاشقانہ_با_شهدا
#داستان_عاشقے
@tafakornab
@shamimrezvan
بهترین راه برای پیش بینی آینده
این است
که خودت آن را خلق کنی.
👤داکر
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
#داستان_آموزنده
#حمال_معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌙⭐️🌙⭐🌙⭐🌙⭐️
#درسنامه
هوای یکدیگر را داشته باشید
دل نشکنید
قضاوت نکنید
هنجارهای زندگی کسی را
مسخره نکنید
به غم کسی نخندید
به راحتی ازیکدیگر گذر نکنید
آدم ها !! دنیا دو روز است
هوای دلتان راداشته باشید....
💫اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج💫
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#متن_شب
📲 نگران هیچی نباش
خدا حواسش به همه چی هست !
شبتون پراز آرامش خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانام ویادخدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس باعشق
وایمان قلبی بگوییم
"بسم الله الرحمن الرحیم "
خدایا به امیدتو
نه به امیدخلق تو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صـلوات🌹
هم مـداد است وهم پاك ڪن!
یعنے هم حسنہ مینویسد!
وهم گناه راپاڪ ميڪند!
روزتون روبایک صلوات شروع کنید.
🌹اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_20_سوره_بقره
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 20👇
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5778216620832850047.mp3
2.56M
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_20_سوره_بقره
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه امام حسن عسکری (علیه السلام)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
آخرهفته تون شاد
ان شالله همه روزها
پربرکت
توام باسلامتی
عشق وامید
پرازاتفاقات زیبا
پرازحس خوش زندگی
به حرمت:
🌹اللهم صل علی محمد
وآل محمدوعجل فرجهم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است
صلوات🌷وفاتحه ای بفرستیم برای تمام
آنهایی که دربین ما نیستند
ولی دعاهایشان هنوز کارگشاست
و یادشان همیشه با ماست
روحشان شاد 🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان آموزنده و واقعی #دربسترمرگ 🍒
👈قسمت سوم
مختصر بگویم: نسبت به همه چیز سهل انگار شده بودم حتی نسبت به شوهرم!!
قبلا که خانه نبود دهها بار به او زنگ میزدم تا صدایش را بشنوم اما پس از آمدن اینترنت دیگر صدای مرا نمیشنوید مگر برای سفارش خرید.
کم کم شوهرم نسبت به اینترنت احساس بدی پیدا کرد. شش ماه به همین صورت گذشت، با نامهایی مستعار رابطه پیدا کرده بودم که نمیدانستم مردند یا زن.
هر روز با کسانی که در چت با من حرف میزدند ساعتها گفتگو میکردم حتی اگر میدانستم طرف مقابلم مرد است، اما در میان همهی آنها به حرف زدن با یک نفر بیشتر علاقه داشتم، از طرز حرف زدنش از شوخیهایش و جوکهایی که میگفت خوشم میآمد.
آدم «باحالی» بود هرچه بیشتر میگذشت رابطهی ما هم بیشتر میشد، این رابطه تقریبا طی سه ماه شکل گرفته بود. همیشه مرا غرق حرفهای شیرین و عاشقانهاش می کرد، شاید هم سخنانش آنقدر زیبا نبود اما شیطان آن را اینقدر برایم زیبا جلوه میداد. اوایل فقط از طریق چت متنی با هم ارتباط داشتیم.
یک روز از من درخواست کرد صدایم را بشنود اما نپذیرفتم، اصرار کرد، تهدیدم کرد، آنچه رخ داد، رخ داد... به هوش آمدم... به شدت میترسیدم...
همه بدنم میلرزید...فقط گریه میکردم... که ترکم کند و دیگر در چت و ایمیل به من محل ندهد...
تا اینکه قبول کردم... به شرط اینکه فقط همان یک بار باشد، از یک برنامه گفتگوی صوتی استفاده کردیم هر چند کیفیت صدا خیلی خوب نبود اما صدایش بسیار زیبا بود و سخنش شیرین، به من گفت: صدایت از طریق اینترنت خیلی واضح نیست شماره تلفنت را به من بده!
👈ادامه_دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================