✨﷽✨
💌نامه ای عاشقانه از دختری در عهد قاجار
نمونه ای از نامه نگاری های قدیمی
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده.
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطهچی چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم.
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. میدانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یکجا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند. دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کارخداست. چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به تهران مراجعت فرمایید وُ به داد دل ما برسید، تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا کنیم وُ بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.
تصدقت پریدُخت
بوسه به پیوست است.
پریدخت، مراسلات پاریس-تهران
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شگفتیهای آفرینش
#سبحان الله
#بزن_رولینک🔰
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
به ما بپیوندید
🌷🌷🌷
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:
مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی
حالا برش گردون زود باش
باید بیشتر کره بریزی…
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟
دارن میسوزند مواظب باش، گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی هیچ وقت!برشون گردون زود باش! دیوونه شدی؟عقلتو از دست دادی؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی
نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت :
خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! چرا خل بازی درمیاری فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت:
فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری!
😁😂😂😂😂😁
🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﭼﺸﻢ میدوزم ﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﻢ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮ ﻣﯽﺷﻮﻡ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﻢ ﺍﻟﻬﯽ ﺳﺮﺷﺎﺭﻡ و ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﻢ ﻣﺘﻌﺎﻟﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻡ.
خدایا سپاسگزارم❣
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
🔹دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادر شوهرش مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: «آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.»
داروساز لبخندی زد و گفت: «دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
سگی به خاطر لقمهای غذا کنار دروازهٔ شهر ایستاده بود که دید یک قرص نان میچرخد و به سوی صحرا میرود. سگ دنبال نان رفت و گفت: «تو غذای جسم منی و قوّت روحم. من آرزوی خوردن تو را دارم؛ تو به کجا میروی؟»
نان پاسخ داد: «با تنی چند از بزرگان گرگان و پلنگان آشنایم و میخواهم به دیدن آنان بروم.»
سگ گفت: «مرا نترسان که اگر به دهان شیر و نهنگ هم بروی من به دنبال تو خواهم آمد.» ۱
و اینکه:
این حکایت علیرغم سادگی ظاهری دارای نکات عمیقی است حقیقتا که بسیاری از اعمال ما تحت تاثیر نان است.
وقتی انسان گرسنه باشد،
شجاعت هرکاری را پیدا خواهد کرد.
⭕️ ۱ درباره جانوران از کتاب قصههای جامی
🍃
🌺🍃
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨ #تشرفات #ویژه_جمعه_ها
✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✅معجون چربی سوزی قبل صبحانه
👈موادلازم
👌عسل 1 ق🍯
👌آب ولرم 1 لیوان💧
👌پودر دارچین 1 ق🍂
✍همه را باهم ترکیب وهر روزقبل ازصبحانه با معده خالی بنوشید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
پنج جمله آموزنده:
🍃🌺اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن!
🍃🌺مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است!
🍃🌺همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست!!
🍃🌺با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن!
🍃🌺هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ایها_العزیز
#روزهای_چشم_براهی😭
💚 #امامزمانم💚
شنیده ام که قرار است جمعه برگردی
کدام جمعه؟ نمیشد اشاره می کردی؟!
❤️اللهمعجللولیکالفـــــرج❤️
#شبتون_مهدوی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️وقتی
خــ💖ـــدا با من است
همه چیز از آنِ من است
سرآغازهفتهراباتوڪّلوتوسّلبهخــ💕ـدا
شروع می ڪنیم
✨بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم✨
✨الهی به امید تو✨