هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
↯↯ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯
🍃⚜کرامتی از حضرت رقیه سلام الله علیها
💠بگو نامش را حسين بگذارد ...
طی نامهای در تاريخ دوم جمادی الثانی ۱۴۱۸ هجری قمری دو كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين سلام الله عليها ارسال نموده و مرقوم داشتهاند:
روزی وارد حرم حضرت رقيه سلام الله عليها شدم،کانال ذکرهای گره گشا ديدم جمعی مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزاداری میباشند
و مداحی با اخلاص به نام حاج نيكوئی مشغول روضه خوانی است.
از او شنيدم كه میگفت:
خانههای اطراف حرم را برای توسعه حرم مطهر خريداری مینمودند.
يكی از مالكين كه يهودی يا نصرانی بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانهی خود را برای توسعه حرم بفروشد.
خريداران حاضر شدند كه حتی به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند،
ولی وی حاضر به فروش نشد!
بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وی میشود.
او را نزد پزشك معالج میبرند،
بعد از معاينه میگويد:
بچه و مادر، هر دو در معرض خطر میباشند و خانم بايد زير نظر ما باشد،
قبول كردند، تا درد زايمان شروع شد.
صاحب خانه میگويد:
همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه سلام الله عليها و به ايشان متوسل شدم و گفتم:
اگر همسر و فرزندم را نجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانهام را به تو تقديم میكنم.
مدتی مشغول توسل بودم،
بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روی تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است.
همسرم گفت: كجا رفتی؟
گفتم رفتم جايی كاری داشتم.
گفت: نه، رفتی متوسل به دختر امام حسين علیهالسلام شدی!
گفتم از كجا میدانی؟
زن جواب داد: من، در همان حال زايمان كه از شدت درد گاهی بيهوش میشدم،
ديدم دختر بچهای وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت نباش، ما سلامتی تو و بچهات را از خدا خواستيم،
فرزند شما هم پسر است،
سلام مرا به شوهرت برسان و بگو نامش را حسين بگذارد!
گفتم: شما كی هستيد؟
گفت: من رقيه دختر امام حسين علیهالسلام هستم.
بعد از روضه خوانی از مداح مذكور سوال كردم اين داستان را از كه نقل میكنی؟
در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقيه سلام الله علیها نقل میكنم، كه خود از اهل تسنن میباشد و افتخار خدمتگزاری در حرم نازدانه امام حسين علیهالسلام را دارد و پدرش نيز از خادمين حرم حضرت رقيه سلام الله عليها بوده است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🔸تو فرمانده لحظات زندگیت
🔹هستی و ثانیهها مامورند تا
🔸اینکه خوشبخت بودن و حس
🔹خوب را کاملا به تو برسانند
🔸پس شروعکن که خوشبختی
🔹جایش همینجاست، کنارِ تو
#کانالانرژیمثبت
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
توبه_نصوح🌺🌺
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
همدیگر را دوست داشته باشیم
به همدیگر عشق بورزیم
اما نه چسبیده به هم
بگذاریم باد میانِ ما بوزد
👤"جبران خلیل جبران"
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
دانش,آموز کم تلاش🌸🌸
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.
زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت ✖ در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت می کرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام می دهد".
معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"
اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی می گذارد"
در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس می خوابد"
اینجا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.
این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود.
خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم می خورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.
اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را می دهی"
در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده می کرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام می کرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد. او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام می رسید، حاضر شد.
آیا می دانید تیدی که بود؟
#تیدی_استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است.
ان شاء الله در آغاز سال تحصیلی با دیدی آگاهانه با دانش آموزان خودمان برخورد کنیم.
ياد روزهاي درس و مدرسه و مهر ماه و شروع سال تحصيلي بخير؛با آرزوي سلامتي و موفقيت براي همه دانش آموزان و دانشجويان و معلم ها و استادان🌹
#داستانک #واقعی #آموزنده
نقل از..📚 کانال "هزارویک حکایت"
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💕💕
آدمهایی که غرمیزنن بیشتر زندگی می کنن.😂
درواقع غرزدن باعث میشه استرس افراد کم بشه و سیستم دفاعی بدن تقویت بشه و سالمتر باشن.
البته این برای شماس
اون چیزی که سر طرف مقابل میاد کاملا خلاف اینه🙄
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستان_آموزنده
❤️نامه ای از دکتر ویکتور فرانکل برای انسان شدن❤️
مردی که از زندان آشويتس در لهستان (قتلگاه آدم سوزی) توانست فرار کند، دكتر ويكتور فرانكل اتریشی بود و با توجه به خودكشيها و فجايع زیادی كه با چشم خودش ديده بود روانشناسی بسيار متبحر شده بود مدير مدرسهای فعال بود. او در آغاز هرسال تحصیلی برای معلمان مدرسه این نامه را میفرستاد!
کسی هستم که از یک اردوگاه اسیران جان سالم به در برده است. چشمانم چیزهایی دیده که چشم هیچ انسانی نباید میدیده، اتاق های گازی را ديدم كه توسط بهترين و ماهرترين مهندسين ساختمان ساخته شده بودند. بهـترين و متخصصترين پزشكانی را ديدم كه كودكان را به شكل ماهرانه ای مسموم ميكردند. نوزادانی که توسط آمپول های پرستارهایی مـُردند که بهترين پرستاران بودند، انسانهایی که توسط فارغالتحصیلان دبیرستان ها و دانشگاه ها سوزانده شدند.
به آموزش به این دلیل مَشکوکم. چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای انسان شدن دانش آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن اين كودكان در آينده ميباشد.
پزشك شدن ، مهندس شدن ، متخصص شدن ،كار سختی نيست و ميشه با چند سال درس خوندن بهشون رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ما هست كه با هـيچ مدركی قابل مقايسه نيست...
عبد خدا باشبم💓
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درسنامه
باهردستی در زندگی ببخشید
باهمان دست هم خواهیدگرفت
چنانچه مثبت باشید
بازتاب کاینات مثبت
وچنانچه منفی باشیدبازتاب
کاینات منفی خواهدبود.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچمت راهرکجادیدم
⭐️دویدم یاحسین
♥️زیراین پرچم همیشه
⭐️خیردیدم یاحسین
من زمین گیرم ولی تو
⭐️دستگیرم بوده ای
♥️غیر خوبی ازشما
🌙چیزی ندیدم یاحسین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
پروردگارا !
برهر چه بنگرم.
تـو پدیـداربودهای
مبارک است
روزی که با نام تو
وتوکل براسم اعظمت
آغازگردد
🌸 ✿﷽✿🌸
🍃الهی به امیدتو🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣به رسم ادب هر روز
💚سلامی کنیم
❤️برسرور شهیدان عالم،
💚حسین بن علی(ع)
♥️السلام علی الحسین
💚وعلی علی بن الحسین
♥️وعلی اولادالحسین
💚وعلی اصحاب الحسین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷الهی روزهای زیباتون رو
🌸در کنارخانواده و دوستان
🌷بـا آرامش سپری کنید
🌸خوشبختی همین
🌷بـا هم بودنهاست
🌸دشتی از گل تقدیم به شما
💜
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_آموزنده
🍒سرگذشت #واقعی و غم انگیز دختری
بانام 👈 #سروین 🍒
👈 #قسمت_دوازدهم
برای فرار از نق زدن های مادربزرگ هرروز چند ساعتی را بیرون از خانه می گذراندم.
همان روزها بود که با پسری بنام »فرزان« آشنا شدم و به پیشنهاد او از خانه گریختم.
فرزان پسری بود که یک روز وقتی که درخانه با سمانه بحثم شد ، وازخانه بیرون زدم،باهاش آشنا شدم،تنها کسی بود که وقتی درتنهای وکم محبتی های خانواده باهاش صحبت میکردم آرام میشدم.
وبعداز رفتن به خانه مادر بزرگم واون رفتارهاش باهام،تنها کسی که به دردل هایم گوش می داد فرزان بود درواقع فرزان تنهاامید زندگیم بود.
فرزان دورنمای یک زندگی شیرین و افسانه ایی را برایم ترسیم کرده بود.
اون روز وقتی که با پیشنهاد او از خانه فرار کردم.
رفتم پیشش گفتم ، خوب حالا چکار کنیم،کجا بریم ،من با پیشنهاد تواز خونه اومدم بیرون
گفت میریمپیش من.
گفتم تو
مگه تو هم خونه داری گفت:
اره خونه مجردی با چندتا از دوستام گرفتیم،اول قبول نکردم ولی چاره ای نداشتم.
با او به خانه مجردی اش رفتم و زندگی جدیدی را در کنار او و دو دختر و پسر دیگر که از دوستانش بودند آغاز کردم.
اوائل همه چیز خوب بود. و راضی بودم شایدم بیشتر بخاطر وضعیت بدی که در خانه مادر بزرگم داشتم به اینجا میگم خوب.
فرزان از مهر و محبت کردن بهم از هیچکاری دریغ نمی کرد و خودش را عاشق دلخسته نشان می داد.
وقرار شد باهم ازدواج کنیم و وقتی که از خانواده ش سوال میکردم می گفت:
خارج از کشور هستن..
منتظر است خانواده اش از سفر خارج بازگردند تا با هم ازدواج کنیم. من هم باورش برام سخت بود ولی چاره ای نداشتم.
آن روزها از خوشحالی سر به آسمان می سائیدم
وباورم نمی شد که بعد از این همه بدبختی و بی مهری حالا کمکم داره همه چی بر وفق مرادم میشه وبوی خوشبختی رو حس می کنم.
اما وقتی بعد از پنج ماه زندگی در خانه فرزان،
یک روز حرف هایش را با کسی که پشت خط بود شنیدم،
ناگهان از آسمان به زمین سقوط کردم!....
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
#بزن_رولینک👇
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
آرام شده ام مثل پاییز🍂🍁🍂
بخشش عجب لذت بخش است!🍂🍁🍂
پاییزبرگهایش را به زمین میبخشد🍂🍁🍂
ومن کینه ونفرتها را به دست باد...🍂🍁🍂🍁
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#انرژی_مثبت👆
از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد ، خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و ... جلوش پهن بود ، دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید ... تعجب کردم و پرسیدم : داداش واسه کی میخری ؟ما که تازه از حموم در اومدیم ، اونم اینهمه !!!
گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره ، وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جای گرم تن فروشی و فاحشگی کنه !!!پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه ، برگشت تو حموم و صدا زد : نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه ...
📚برگی از خاطرات جهان پهلوان تختی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌷
امروز شروع به تغییر عواطفم میکنم،تا احساسات آزار دهندهام را با نیروی عشق جایگزین کنم این بهترین و زیباترین هنرمندی من است
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
داستان ومثل👆
🍃⇨﷽
🌷 حکایت
❄️⇦ چهار کس نزد حضرت سلیمان (ع) آمدند که هر یک حاجتی داشتند:
1. اولی خورشید بود و گفت: ای پیغمبر، درحق من دعا کن که خداوند مرا مسکنی دهد، مانند سایر مخلوقات، که پیوسته در شرق و غرب نباشم. حضرت سلیمان قبول کرد.
2. دومی مار بود، عرض کرد یا سلیمان، در حق من از خداوند مسئلت نما که دست و پا به من کرامت کند مانند سایر حیوانات، که طاقت رفتن روی شکم ندارم، پس قبول کرد.
3. سومی باد بود، گفت: یا نبی الله، خدا مرا به هر طرف می گرداند و مرا ناآرام کرده، دعا کن، تابه برکت دعای تو خداوند، مرا مهلت دهد، سلیمان گفت: روا باشد .
4. چهارمی آب بود، عرض کرد ای سلیمان، خدا مرا سرگردان به اطراف جهان گردانیده و به هر سو میدواند و مقامی ندارم، در حق من از خدا مسئلت کن که مرا در ولایتی ساکن گرداند تا هر کس به من احتیاج دارد به نزد من آید، سلیمان قبول کرد.
❄️⇦ سلیمان امر به احضار تمام مرغان نمود، ضعیفترین مرغان که او را خفاش گویند، حاضر شد و سلیمان چهار مطلب را با او مشورت کرد. و قصد آن حضرت این بود که معرفت و معنویت خفاش را بر مرغان معلوم نماید.
❄️⇦ خفاش گفت: یا نبی الله، اگر آفتاب یکجا قرار گیرد، شب را نتوان از روز امتیاز داد و فعل خداوند به مصلحت است و از جمله ی مصالح آن این است که به همه جا برود و هر رایحه ی بدی را پاک کند. اما آب، زندگانی هرچیز به او بستگی دارد، اگر در یک جا قرارگیرد، تمام خلایق در مسافتهای بعید هلاک خواهند گردید. و اما مار، دشمن بنی آدم است اکنون که دست و پا ندارد،همهی خلایق از او در بیم و هراسند، اگر دست و پا یابد، تمام مخلوقات رابر طرف کند. اما باد، اگر نَوَزَد خزان و بهاری معلوم نمیشود و حاصلها نمیرسد. باید به امر خدا به هر نبات و گیاهی بوزد.
❄️⇦ سلیمان سخنان خفاش را قبول نموده و به آنها گفت. آنگاه آن چهار کس دشمن خفاش گردیدند. آفتاب گفت: هر جا او را بیابم پر و بال او را میسوزانم . باد گفت: از هم پاره پاره اش میکنم . آب گفت: غرقش میکنم . مار گفت: به زهر کارش سازم .
❄️⇦ چون این چهار دشمن قوی از برای خفاش برخواستند، به درگاه احدیت بنالید، که من خلق ضعیفم و این تعصب از برای تو کشیدم در اصلاح امور بندگان تو، اکنون به این خصم عظیم چه کنم که تاب مقاومت آنها ندارم ؟ خطاب از مصدر جلال الهی رسید که " هر که به ما توکل کند او را نگاه داریم و هر که امور خود را تفویض نماید .پشت و پناه او باشیم."
تو از برای مائی چگونه ازبرای تو نباشیم. خطاب رسید به خفاش که چنان تقدیر کردیم که: پرواز کردن تو در شب باشد تا از آفتاب به تو ضرری نرسد. باد را مرکب تو قرار دادیم و تو را بر او مسلط کردیم، تا باد از دهانت بیرون نرود، پرواز نتوانی کرد. و فضله ی تو را زهر مار ساختیم، که اگر تا یک فرسخی بوی آن بشنود هلاک شود. و در حق آب چنان تقدیر کردیم که تو را به آن حاجتی نباشد ، دو پستان در میان سینه ی تو آفریدیم تا همه سال پر از شیر شود، پس هر وقت تشنه شوی سر بر سینه ی خود گذار و آنچه خواهی بخور.
❄️⇦ نکات اخلاقی:
به فکر انجام تکلیف باشیم و حق را بگوییم، اگرچه به ضرر ما تمام بشود.
اگر خورشید و آب و هوا و ... هم با ما دشمنی کنند تا زمانی که خدا را داریم از هیچ نترسیم.
به علم و حکمت خدا اعتماد داشته باشیم و بدانیم که مصلحت ما همان است که خداوند مقدر فرموده است.
📘 انوارالمجالس ملا محمدحسین ارجستانی ، مجلس ۱ ، باب ۱۰ ، ص ۲۶۰
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
4_5857146282803463240.mp3
6.03M
💕هر روز یه آهنگ تقـدیم ڪن به ڪسی ڪه دوسـش داری💕
❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
✨﷽✨
🌸◁بزرگۍرا گفتند راز همیشه
شــاد بودنت چیست؟ گفت:
🌸◁دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم
فردا یک راز است نگرانشنیستم
دیروز یک خاطره بود حسرتشرا
نمیخورم امروز یک هدیه است
قدرش را میدانم.
@tafakornab
🍃⇨﷽
🌷 حکایت
❄️⇦ جمعیت زیادی دور حضرت علی«علیه السلام»حلقه زده بودند...
❄️⇦ مرد اول؛
یا علی! سوالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟!
مولا علی «علیه السلام»در پاسخ گفتند:
علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
❄️⇦ مرد دوم؛
اباالحسن! سوالی دارم، می توانم بپرسم؟
علم بهتر است یا ثروت؟!
حضرت علی«علیه السلام»فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوم که از پاسخ سوالش قانع شده بود، همان جا که ایستاده بود نشست.
❄️⇦ در همین حال سومین نفر وارد شد، یاعلی علم بهتر است یا ثروت؟!
حضرت«علیه السلام»در پاسخش فرمودند:
علم بهتر است، زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمندان دشمنان بسیار!
❄️⇦ نفر چهارم؛
یاعلی! علم بهتر است یا ثروت؟!
حضرت علی«علیه السلام»در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می شود، ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می شود.
❄️⇦ نوبت پنجمین نفر بود...
یاعلی علم بهتر است یا ثروت؟!
مولا«علیه السلام»در پاسخ به او فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می کنند.
❄️⇦ نفر ششم؛
یاعلی! علم بهتر است یا ثروت؟!
امام نگاهی به جمعیت کردند و گفتند:
علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد.
❄️⇦ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی«علیه السلام»و گاهی به تازه واردها دوخته می شد... در همین هنگام نفر هفتم؛
یااباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟!
امام فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می شود، اما علم هر چه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
❄️⇦ در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سوال دوستانش را پرسید که حضرت در پاسخش فرمودند:
علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
❄️⇦ همه از پاسخ های امام شگفت زده شده بودند که؛ نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:
یاعلی! علم بهتر است یا ثروت؟!
حضرت فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می شود.
❄️⇦ نفر دهم؛
یاابالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟!
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند،
تا آنجا که گاه ادعای خدایی می کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع اند.
❄️⇦ فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سوال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی که آنان مسجد را ترک می کردند،
صدای حضرت را شنیدند که می گفتند:
اگر تمام مردم دنیا همین یک سوال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می دادم.
📗کشکول بحرانی،ج۱ ص۲۷
به نقل از امام علی بن ابی طالب،ص۱۲٤
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆حکم دست دادن به خواهر زن و نگاه به موی او
#احکام_شرعی
#احکام_محرمیت
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از خانواده بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد...
یک گوشه ی دنج رفت وپاییز کشید!
#عصرپاییزتون_بخیر☕️🍰
🍁🍁🍁
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ
💐وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿۱۵﴾
✨اى مردم شما به خدا نيازمنديد
💐و خداست كه بى نياز ستوده است (۱۵)
📚 سوره مبارکه فاطر
✍آیه ۱۵
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
✅زندگی دیگران را نابود نکنیم
🔶جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ ۵۰۰۰. همهش همین؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
🔷زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
🔶پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
🔷این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
🔶شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتی
🔸9 غذای مغز
🔹بادمجان
🔹کاکائو
🔹کلم ها
🔹توت ها
🔹غلات سبوس دار
🔹ماهی های چرب
🔹مغزها مخصوصا گردو
🔹حبوبات
🔹چای سبز
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh