eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
•°♡ •° شِعر دَر دَست ندارَم وَلي از رویِ اَدَب اَلسَلام اِۍ همِه ۍِ دار و ندارِ زِینب (س)🖤🍃 " اَلسَّلامُ‌عَلَیْڪ‌َیا‌حُـسَـیْن‌بنِ‌عَـلۍٖ"
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
🥀|روزسی‌و‌یکم🥀 🏝اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِالله وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُم 🖤اَلْسَّلٰام عَلَى ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ اَوْلادِ ٱلْحُسَيْـن 🖤وَ عَلىٰ أصْحاٰبِ ٱلْحُسَيْـن 🏴اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ کَرْبِلٰاْ اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُود 📆 شرو؏ چلہ : چهارشنبہ²⁸'⁴'¹⁴⁰²
ماهی‌ها گریه شان دیده نمیشود، گرگ‌ها خوابیدنشان، عقاب‌ها سقوطشان، و انسان‌ها درونشان ... • حسین پناهی•
خیال‌پردازی تا یه جایی لذت‌بخشه، ولی زیاده‌روی باعث میشه به جایی برسی که ترجیح میدی تو ذهنت زندگی کنی تا دنیای واقعی! سقوط از اینجا شروع میشه!🚶🏻‍♀🕳
صدا رو که همه میتونن ببرن بالا! قدرت کلامت و ببر بالا نه صداتو (:
خوشبختی، همیشه به معنای داشتن چیزی نیست! خوشبختی گاهی لذت عمیق از نداشته هاست (:
رفیق رسیدن فردا واسه هیچکس حتمی نیست! پس با کسی که دوستش داری مهربون باش ، بهش عشق بورز ؛ شاید فردا هرگز نباشه (:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┎╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕ ∞﷽∞ ┊ . . . . . . . . . . ┊ . 📜 _چرا کمکش نکردی ؟ _به من چه... چرا باید کمکش کنم ؟ _هومن! مادر فوری از اتاق بیرون رفت و صدای بلند اون هم در راستای صدای پدر قرار گرفت. _بسه منوچهر... بچه ام هل شد خب... اشکالی نداره بخیر گذشت... دیگه پی ش رو نگیر منوچهر. صدای بلند لااله الا الله گفتن منوچهر خان اومد. و مادر برگشت به اتاقم. اون روز رو با تمام توصیفات و جزئیاتش بخاطر دارم. مادر که بالای سرم موند تا شب و عزیزی که چند بار بهم سر زد. آقا جون برام یک پیراهن گلدار خرید. و بابا که تا شب فقط داشت از هومن بد میگفت. با همه ی حال بدی که داشتم ولی فردای اونروز باز رفتم سراغ هومن. یه جوری انگار سمتش کشیده میشدم. شاید بخاطر تنهایی و نداشتن همبازی بود. تازه از مدرسه برگشته بود که در اتاقشو باز کردم ، اینبار رسما فریاد زد : _نمیفهمی در بسته است باید در بزنی ؟ _نمیدونستم. _حقم داری داهاتی هستی دیگه ، نه استخر دیدی که بدونی عمق داره نباید بپری توش ، نه در اتاق دیدی که یاد بگیری در بزنی. بغض کرده همون جلوی در گفتم: _تو منو دوست نداری ... میدونم. ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" ! پـارت‌اول↯↯ ┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895 ┊ . . . . . . . . . . . ┖╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕
┎╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇♥️✒️🖋️♥️᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌╌◕ ∞﷽∞ ┊ . . . . . . . . . . ┊ . 📜 لبخند نیشداری زد : _ خوبه... پس اونقدر که من فکر میکنم خنگ نیستی. نمیدونم چرا با اون حرفی که زد باز اصرار کردم : _هومن بیا باهم بازی کنیم ایندفعه قول میدم نپرم توی استخر. با اونکه نگاهش هنوز هم مثل روزی که منو به هوای توپش انداخت توی استخر ، سرد بود اما باز اصرار کردم : _خواهش میکنم. کمی نگاهم کرد و گفت : _باشه ایندفعه من پلیس میشم تو دزد. جیغی از خوشحالی زدم که کلت اسباب بازیش رو برداشت و گفت : _دنبالم بیا. باز هم بهش اعتماد کردم . ته ته حیاط یه اتاقک کوچک بود. قفلشو باز کرد و گفت : _برو تو. _اینجا تاریکه میترسم. _تو رو دستگیر کردم ، اینجا زندانته ، اگه نمیری ، باهات بازی نمیکنم. _ باشه باشه. وارد اتاقک تاریک شدم و به خرت و پرت هایی که نامرتب روی هم ریخته بودن ، خیره. همون موقع هومن از توی خرت و پرت ها یه تیکه طناب پیدا کرد و گفت: _ باید دستاتم ببندم. و بعد خم شد و دستام رو بست. دزد خوبی بودم. اونقدر خوب که چیزی ندزدیده زندانی شدم ولی اعتراضی نکردم. هومن یه نگاه به من انداخت و گفت : _حالا من دارم میرم اگه جیغ و داد کنی ، دیگه باهات بازی نمیکنم. _باشه. و واقعا رفت. ✍🏻بـہ‌قـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ" ! پـارت‌اول↯↯ ┊ . 📓➣https://eitaa.com/tafrihgaah/65895 ┊ . . . . . . . . . . . ┖╌╼⃘۪‌ꦽ⃟𖧷۪۪‌ᰰ᪇ ♥️✒️🖋️♥️ ᪇𖧷۪۪‌ᰰ⃟ꦽ⃟╾╾╌◕