خلاصه ۳۳
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹معجزه بودن قرآن کریم
۱- قرآن قانون علیت عمومى را مى پذیرد
قرآن کریم براى حوادث طبیعى ، اسبابى قائل است و قانون عمومى علیت و معلولیت را تصدیق دارد، عقل هم با حکم بدیهى و ضروریش این قانون را قبول داشته ، بحث هاى علمى و استدلالهاى نظرى نیز بر آن تکیه دارد، چون انسان بر این فطرت آفریده شده که براى هر حادثه اى مادى، از علت پیدایش آن جستجو کند و بدون هیچ تردیدى حکم کند که این حادثه علتى داشته است .
🔸این حکم ضرورى عقل آدمى است و اما علوم طبیعى و سایر بحثهاى علمى نیز، هر حادثه اى را مستند به امورى میداند، که مربوط به آن و صالح براى علیت آن است ، البته منظور ما از علت ، آن امر واحد و یا مجموع امورى است که وقتى دست به دست هم داده و در طبیعت بوجود مى آیند، باعث پیدایش موجودى دیگر مى شوند، بعد از تکرار تجربه خود آن امر و یا امور را علت و آن موجود را معلول آنها مینامیم ،
🔹 مثلا به طور مکرر تجربه کرده ایم که هر جا سوخته اى دیده ایم ، قبل از پیدایش آن ، علتى باعث آن شده ، یا آتشى در بین بوده و آن را سوزانده و یا حرکت و اصطکاک شدیدى باعث آن شده و یا چیز دیگرى که باعث سوختگى میگردد و از این تجربه مکرر خود، حکمى کلى بدست آورده ایم ،
🔸 و نیز بدست آورده ایم که هرگز علت از معلول و معلول از علت تخلف نمى پذیرد، پس کلیت و عدم تخلف یکى از احکام علیت و معلولیت ، و از لوازم آن میباشد.
🔹پس تا اینجا مسلم شد که قانون علیت هم مورد قبول عقل آدمى است و هم بحثهاى علمى آن را اساس و تکیه گاه خود میداند، حال مى خواهیم بگوئیم از ظاهر قرآن کریم هم بر مى آید که این قانون را قبول کرده و آن را انکار نکرده است ، چون به هر موضوعی که متعرض شده، از قبیل مرگ و زندگى و حوادث دیگر آسمانى و زمینى ، آن را مستند به علتى کرده است ، هر چند که در آخر به منظور اثبات توحید، همه را مستند به خدا دانسته.
🔸پس قرآن عزیز به صحت قانون علیت عمومى حکم کرده ، به این معنا که قبول کرده وقتى سببى از اسباب پیدا شود و شرائط دیگر هم با آن سبب هماهنگى کند و مانعى هم جلو تاءثیر آن سبب را نگیرد، مسبب آن سبب وجود خواهد یافت ، البته به اذن خدا وجود مى یابد، و چون مسببى را دیدیم که وجود یافته ، کشف مى شود که لابد قبلا سببش وجود یافته بوده.
🔹2- قرآن حوادث خارق عادت را مى پذیرد
قرآن کریم در عین اینکه دیدیم که قانون علیت را قبول دارد، از داستانها و حوادثى خبر میدهد که با جریان عادى و معمولى و جارى در نظام علت و معلول سازگار نبوده و جز با عواملى غیر طبیعى و خارق العاده صورت نمى گیرد و این حوادث همان آیت ها و معجزاتى است که به عده اى از انبیاء کرام ، چون نوح ، و هود و صالح و ابراهیم و لوط و داود و سلیمان و موسى و عیسى و محمد صلوات اللّه علیهم نسبت داده است .
🔹حال باید دانست که اینگونه امور خارق العاده هر چند که عادت ، آن را انکار نموده و بعیدش مى شمارد، الا اینکه فى نفسه امور محال نیستند و چنان نیست که عقل آن را محال بداند و از قبیل اجتماع دو نقیض و ارتفاع آن دو نبوده ، مانند این نیست که بگوئیم : ممکن است چیزى از خود آن چیز سلب شود، مثلا گردو گردو نباشد، و یا بگوئیم : یکى نصف دو تا نیست ، و امثال اینگونه امورى که بالذات و فى نفسه محالند، و خوارق عادات از این قبیل نیستند.
🔸و چگونه میتوان آن را از قبیل محالات دانست ؟ با اینکه ملیونها انسان عاقل که پیرو دین بودند، در اعصار قدیم ، معجزات را پذیرفته و بدون هیچ انکارى با آغوش باز و با جان و دل قبولش کرده اند، اگر معجزه از قبیل مثالهاى بالا بود، عقل هیچ عاقلى آن را نمى پذیرفت و با آن به نبوت کسى و هیچ مسئله اى دیگر استدلال نمى کرد و اصلا احدى یافت نمیشد که آن را به کسى نسبت دهد.
🔹علاوه بر اینکه اصل اینگونه امور، یعنى معجزات را عادت طبیعت ، انکار نمى کند، چون چشم نظام طبیعت از دیدن آن پر است ، و برایش تازگى ندارد، در هر آن مى بیند که زنده اى به مرده تبدیل میشود و مرده اى زنده میگردد، صورتى به صورت دیگر، حادثه اى به حادثه دیگر تبدیل مى شود، راحتى ها جاى خود را به بلا و بلاها به راحتى میدهند.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۴
از کتاب #تفسیر_المیزان
دو فرق بین وقایع عادى و معجزه خارق عادت
🔸تنها فرقى که میان روش عادت با معجزه خارق عادت هست ، این است که اسباب مادى براى پدید آوردن آنگونه حوادث در جلو چشم ما اثر مى گذارند و ما روابط مخصوصى که آن اسباب با آن حوادث دارند و نیز شرایط زمانى و مکانى مخصوصش را مى بینیم و از معجزات را نمى بینیم و دیگر اینکه در حوادث طبیعى اسباب اثر خود را بتدریج مى بخشند، و در معجزه آنى و فورى اثر مى گذارند.
🔹مثلا اژدها شدن عصا که گفتیم محال عقلى نیست ، در مجراى طبیعى اگر بخواهد صورت بگیرد، محتاج به علل و شرائط زمانى و مکانى مخصوصى است ، تا در آن شرائط، ماده عصا از حالى به حالى دیگر برگردد و به صورتهاى بسیارى یکى پس از دیگرى در آید، تا در آخر صورت آخرى را به خود بگیرد، یعنى اژدها شود و معلوم است که در این مجرا عصا در هر شرایطى که پیش آید و بدون هیچ علتى و خواست صاحب اراده اى اژدها نمیشود، ولى در مسیر معجزه محتاج به ان شرائط و آن مدت طولانى نیست ، بلکه علت که عبارتست از خواست خدا، همه آن تاءثیرهائى را که در مدت طولانى به کار مى افتاد تا عصا اژدها شود، در یک آن به کار مى اندازند، همچنانکه ظاهر از آیاتیکه حال معجزات و خوارق را بیان مى کند همین است .
🔸تصدیق و پذیرفتن خوارق عادت نه تنها براى عامه مردم که سر و کارشان با حس و تجربه میباشد مشکل است ، بلکه نظر علوم طبیعى نیز با آن مساعد نیست براى اینکه علوم طبیعى هم سر و کارش با سطح مشهود از نظام علت و معلول طبیعى است ، آن سطحى که تجارب علمى و آزمایش هاى امروز و فرضیاتى که حوادث را تعلیل مى کنند، همه بر آن سطح انجام میشوند، پس پذیرفتن معجزات و خوارق عادات هم براى عوام ، و هم براى دانشمندان روز، مشکل است .
🔹چیزیکه هست علت این نامساعد بودن نظرها، تنها انس ذهن به امور محسوس و ملموس است و گرنه خود علم معجزه را نمى تواند انکار کند و یا روى آن پرده پوشى کند، براى اینکه چشم علم از دیدن امور عجیب و خارق العاده پر است ، هر چند که دستش هنوز به مجارى آن نرسیده باشد و دانشمندان دنیا همواره از مرتاضین و جوکیها، حرکات و کارهاى خارق العاده مى بینند و در جرائد و مجلات و کتابها میخوانند، و خلاصه چشم و گوش مردم دنیا از اینگونه اخبار پر است ، به حدى که دیگر جاى هیچ شک و تردیدى در وجود چنین خوارقى باقى نمانده .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۵
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹قرآن کریم هم نام آن علت را نبرده و نفرموده آن یگانه امر طبیعى که تمامى حوادث را چه عادیش و چه آنها که براى بشر خارق العاده است ، تعلیل مى کند چیست ؟ و چه نام دارد؟ و کیفیت تاءثیرش چگونه است ؟
و این سکوت قرآن از تعیین آن علت ، بدان جهت است که از غرض عمومى آن خارج بوده ، زیرا قرآن براى هدایت عموم بشر نازل شده ، نه تنها براى دانشمندان. چیزی که هست قرآن کریم این مقدار را بیان کرده : که براى هر حادث مادى سببى مادى است ، که به اذن خدا آن حادث را پدید مى آورد و به عبارتى دیگر، براى هر حادثى مادى که در هستیش مستند به خداست ، (و همه موجودات مستند به او است ) یک مجراى مادى و راهى طبیعى است ، که خدایتعالى فیض خود را از آن مجرى به آن موجود افاضه مى کند.
🔸از آن جمله میفرماید: ((و من یتق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ، و من یتوکل على اللّه فهو حسبه ، ان اللّه بالغ امره قد جعل اللّه لکل شى ء قدرا))،
کسی که از خدا بترسد، خدا برایش راه نجاتى قرار داده ، از مسیرى که خودش نپندارد، روزیش میدهد و کسی که بر خدا توکل کند، او وى را بس است ، که خدا به کار خویش مى رسد و خدا براى هر چیزى مقدار و اندازه اى قرار داده ).
🔹در صدر آیه ، با مطلق آوردن کلام ، مى فهماند هر کس از خدا بترسد و هر کس به طور مطلق بر خدا توکل کند، خدا او را روزى میدهد و کافى براى او است ، هر چند که اسباب عادى که نزد ما سبب اند، بر خلاف روزى وى حکم کنند، یعنى حکم کنند که چنین کسى نباید روزى به مقدار کفایت داشته باشد.
🔸این دلالت را اطلاق آیات زیر نیز دارد: ((و اذا سالک عبادى عنى ، فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان ))
و چون بندگان من سراغ مرا از تو مى گیرند، من نزدیکم ، دعاى دعا کننده را در صورتیکه مرا بخواند اجابت مى کنم ، هر چند که اسباب ظاهرى مانع از اجابت باشد)،
🔹((ادعونى استجب لکم ))
مرا بخوانید تا دعایتان را مستجاب کنم ، (هر چند که اسباب ظاهرى اقتضاى آن نداشته باشد)
((الیس اللّه بکاف عبده ))،
آیا خدا کافى بنده خود نیست ؟ چرا هست و حوائج و سئوالات او را کفایت مى کند، هر چند که اسباب ظاهرى مخالف آن باشند).
🔹گفتگوى ما درباره صدر آیه سوم از سوره طلاق بود، که آیات بعدى نیز، استفاده ما را از آن تایید مى کرد، اینک میگوئیم که ذیل آیه یعنى جمله : ((ان اللّه بالغ امره )) اطلاق صدر را تعلیل مى کند و مى فهماند چرا خدایتعالى به طور مطلق امور متوکلین و متقین را کفایت مى کند؟ هر چند اسباب ظاهرى اجازه آن را ندهند؟
🔸مى فرماید: براى اینکه اولا امور زندگى متوکلین و متقین جزو کارهاى خود خداست ، (همچنانکه کارهاى شخصى یک وزیر فداکار، کار شخص سلطان است )، و در ثانى خدائیکه سلسله اسباب را به راه انداخته ، العیاذ باللّه دست بند بدست خود نزده ، همانطور که به اراده و مشیت خود آتش را سوزنده کرده ، در داستان ابراهیم این اثر را از آتش مى گیرد و همچنین در مورد هر سببى دیگر، اراده و مشیت خدایتعالى به اطلاق خود باقى است ، و هر چه بخواهد مى کند، هر چند که راههاى عادى و اسباب ظاهرى اجازه چنین کارى را نداده باشند.
🔹حال باید دید آیا در مورد خوارق عادات و معجزات ، خدایتعالى چه مى کند؟ آیا معجزه را بدون به جریان انداختن اسباب مادى و علل طبیعى و به صرف اراده خود انجام میدهد، و یا آنکه در مورد معجزه نیز پاى اسباب را به میان میاورد؟ ولى علم ما به ان اسباب احاطه ندارد و خدا خودش بدان احاطه دارد و به وسیله آن اسباب آن کارى را که میخواهد مى کند؟
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۶
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔸آیه (قد جعل اللّه شى ء قدرا) دلالت دارد بر صحت احتمال دوم
هر دو طریق ، احتمال دارد، جز اینکه جمله آخرى آیه سوم سوره طلاق یعنى جمله : ((قد جعل اللّه لکل شى ء قدرا))، که مطالب ما قبل خود را تعلیل مى کند و مى فهماند به چه جهت (خدا به کارهاى متوکلین و متقین مى رسد؟) دلالت دارد بر اینکه احتمال دوم صحیح است ، چون بطور عموم فرموده: خدا براى هر چیزى که تصور کنى ، حدى و اندازه اى و مسیرى معین کرده ، پس هر سببى که فرض شود، (چه از قبیل سرد شدن آتش بر ابراهیم ، و زنده شدن عصاى موسى و امثال آنها باشد، که اسباب عادیه اجازه آنها را نمى دهد) یا سوختن هیزم باشد، که خود، مسبب یکى از اسباب عادى است، در هر دو مسبب خداى تعالى براى آن مسیرى و اندازه اى و مرزى معین کرده و آن مسبب را با سایر مسببات و موجودات مربوط و متصل ساخته،
🔹در مورد خوارق عادات آن موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طورى به کار مى زند، که باعث پیدایش مسبب مورد اراده اش (نسوختن ابراهیم ، و اژدها شدن عصا و امثال آن ) شود، هر چند که اسباب عادى هیچ ارتباطى با آنها نداشته باشد، براى اینکه اتصالات و ارتباطهاى نامبرده ملک موجودات نیست، تا هر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند و هر جا اجازه ندادند یاغى گردند، بلکه مانند خود موجودات ، ملک خدایتعالى و مطیع و منقاد اویند.
🔸بنابراین آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خدایتعالى بین تمامى موجودات اتصالها و ارتباطهائى برقرار کرده ، هر کارى بخواهد میتواند انجام دهد و این نفى علیت و سببیت میان اشیاء نیست و نمیخواهد بفرماید اصلا علت و معلولى در بین نیست ، بلکه میخواهد آن را اثبات کند و بگوید: زمام این علل همه به دست خداست و به هر جا و به هر نحو که بخواهد به حرکتش در مى آورد،
🔹پس ، میان موجودات ، علیت حقیقى و واقعى هست و هر وجودى با موجوداتى قبل از خود مرتبط است و نظامى در میان آنها برقرار است ، اما نه به آن نحوى که از ظواهر موجودات و به حسب عادت در مى یابیم (که مثلا همه جا سرکه صفرا بر باشد)، بلکه به نحوى دیگر است که تنها خدا بدآن آگاه است ، (دلیل روشن این معنا این است که مى بینیم فرضیات علمى موجود قاصر از آنند که تمامى حوادث وجود را تعلیل کنند).
بیان اینکه فقط خداوند به نظام و ارتباط بین موجودات آگاهى دارد در آیات قرآنى
🔸این همان حقیقتى است که آیات قدر نیز بر آن دلالت دارد، مانند آیه ((و ان من شى ء الا عندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدر معلوم ))،
هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه هاى آنست و ما نازل و در خور این جهانش نمیکنیم ، مگر به اندازه اى معلوم )
و آیه ((انا کل شى ء خلقناه بقدر))،
ما هر چیزى را به قدر و اندازه خلق کرده ایم ،
🔹و آیه ((و خلق کل شى ء، فقدره تقدیرا))
و هر چیزى آفرید، و آن را به نوعى اندازه گیرى کرد.
و آیه (((الذى خلق فسوى ، و الذى قدر فهدى ))،
آن کسى که خلق کرد و خلقت هر چیزی را تکمیل و تمام نمود و آن کسى که هر چه را آفرید اندازه گیرى و هدایتش فرمود)،
و همچنین آیه ((ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انف سکم ، الا فى کتاب من قبل ان نبراها))
هیچ مصیبتى در زمین و نه در خود شما پدید نمى آید، مگر آنکه قبل از پدید آوردنش در کتابى ضبط بوده ،
که درباره ناگواریهاست و نیز آیه ((ما اصاب من مصیبه الا باذن اللّه ، و من یومن باللّه یهد قلبه ، و اللّه بکل شى ء علیم ))،
هیچ مصیبتى نمى رسد، مگر به اذن خدا و کسی که به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را هدایت مى کند و خدا به هر چیزى دانا است ).
🔸آیه اولى و نیز بقیه آیات ، همه دلالت دارند بر اینکه هر چیزى از ساحت اطلاق به ساحت و مرحله تعین و تشخص نازل میشود و این خدا است که با تقدیر و اندازه گیرى خود، آنها را نازل میسازد، تقدیری که هم قبل از هر موجود هست و هم با آن و چون معنا ندارد که موجودى در هستیش محدود و مقدر باشد، مگر آنکه با همه روابطى که با سایر موجودات دارد محدود باشد و نیز از آنجائیکه یک موجود مادى با مجموعه اى از موجودات مادى ارتباط دارد و آن مجموعه براى وى نظیر قالبند، که هستى او را تحدید و تعیین مى کند، لاجرم باید گفت : هیچ موجود مادى نیست ، مگر آنکه به وسیله تمامى موجودات مادى که جلوتر از او و با او هستند قالب گیرى شده و این موجود، معلول موجود دیگرى است مثل خود.
🔹ممکن هم هست در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد به آیه ((ذلکم اللّه ربکم ، خالق کلشى ء))،
این اللّه است که پروردگار شما و آفریدگار همه کائنات است .
و آیه ((ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم ))،
چون این دو آیه بضمیمه آیات دیگری که گذشت قانون عمومى علیت را تصدیق میکند، و مطلوب ما اثبات میشود.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۷
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹قرآن کریم همانطور که دیدید قانون عمومى علیت میان موجودات را تصدیق کرد، نتیجه میدهد که نظام وجود در موجودات مادى چه با جریان عادى موجود شوند و چه با معجزه ، بر صراط مستقیم است و اختلافى در طرز کار آن علل نیست.
🔸قرآن در عین اینکه حوادث مادى را به علل مادى نسبت میدهد، به خدا هم منسوب میدارد.
قرآن کریم همانطور که دیدید میان موجودات علیت و معلولیت را اثبات نمود و سببیت بعضى را براى بعضى دیگر تصدیق نمود، همچنین امر تمامى موجودات را به خدایتعالى نسبت داده ، نتیجه مى گیرد: که اسباب وجودى ، سببیت خود را از خود ندارند و مستقل در تاءثیر نیستند، بلکه مؤ ثر حقیقى و به تمام معناى کلمه کسى جز خداى (عز سلطانه ) نیست و در این باره فرموده : ((اءلا له الخلق و الامر))،
(آگاه باش که خلقت و امر همه بدست او است )،
و نیز فرموده : ((لله ما فى السماوات و ما فى الارض ))،
(از آن خداست آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است )
و نیز فرموده : ((له ملک السماوات و الارض ))،
(برای اوست ملک آسمانها و زمین )،
و نیز فرموده : ((قل کل من عند اللّه ))،
(بگو همه از ناحیه خداست )
🔹 و آیاتى بسیار دیگر، که همه دلالت میکنند بر اینکه هر چیزى مملوک محض براى خداست و کسى در ملک عالم شریک خدا نیست و خدا میتواند هر گونه تصرفى که بخواهد و اراده کند در آن بکند و کسى نیست که در چیزى از عالم تصرف نماید، مگر بعد از آنکه خدا اجازه دهد، که البته خدا به هر کس بخواهد اجازه تصرف میدهد، ولى در عین حال همان کس نیز مستقل در تصرف نیست ، بلکه تنها اجازه دارد، و معلوم است که شخص مجاز، دخل و تصرفش به مقدارى است که اجازه اش داده باشند
🔸و در این باره فرموده ((قل اللّه م مالک الملک ، توتى الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء))،
(بار الها که مالک ملکى و ملک را به هر کس بخواهى میدهى و از هر کس بخواهى باز مى ستانى )،
و نیز فرموده : ((الذى اعطى کلشى ء خلقه ثم هدى ))،
(آنکه خلقت هر موجودى را به آن داده و سپس هدایت کرده )
و آیاتى دیگر از این قبیل ، که تنها خدای را مستقل در ملکیت عالم معرفى مى کنند.
🔹همچنانکه در دو آیه زیر اجازه تصرف را به پاره اى اثبات نموده ، در یکى فرموده : ((له ما فى السماوات و ما فى الارض ، من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه ؟))
(مر او راست ملک آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ، کیست آنکس که نزد او بدون اذن او شفاعت کند)،
و در دومى مى فرماید: ((ثم استوى على العرش ، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعد اذنه ))،
(سپس بر مصدر اوامر قرار گرفته ، امر را اداره کرد، هیچ شفیعى نیست مگر بعد از اذن او).
قرآن کریم براى نفوس انبیاء تاءثیرى در معجزات قائل است
🔸به دنبال آنچه در فصل سابق گفته شد، اضافه مى کنیم که بنابر آنچه از آیات کریمه قرآن استفاده مى شود، یکى از سبب ها در مورد خصوص معجزات نفوس انبیاء است ، یکى از آن آیات آیه : ((و ما کان لرسول ان یاءتى بایة الا باذن اللّه ، فاذا جاء امر اللّه ، قضى بالحق ، و خسر هنالک المبطلون ))
(هیچ رسولى نمیتواند معجزه اى بیاورد، مگر به أذن خدا، پس وقتى امر خدا بیاید به حق داورى شده و مبطلین در آنجا زیانکار میشوند)
🔹از این آیه بر مى آید که آوردن معجزه از هر پیغمبرى که فرض شود منوط به أذن خداى سبحان است ، از این تعبیر به دست مى آید که آوردن معجزه و صدور آن از انبیاء، به خاطر مبدئى است مؤ ثر که در نفوس شریفه آنان موجود است ، که به کار افتادن و تاءثیرش منوط به أذن خداست ، که تفصیلش در فصل سابق گذشت .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۸
از کتاب #تفسیر_المیزان
معجزه
🔹آیه دیگری که این معنا را اثبات مى کند، آیه ((واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان ، و ما کفر سلیمان ، ولکن الشیاطین کفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزل على الملکین ببابل هاروت و ماروت ، و ما یعلمان من احد، حتى یقولا انما نحن فتنه ، فلا تکفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ، و ما هم بضارین به من احد الا باءذن اللّه ))
(آنچه شیطانها بر ملک سلیمان میخواندند، پیروى کردند، سلیمان خودش کفر نورزید، ولکن شیطانها کفر ورزیدند که سحر به مردم آموختند، آن سحری که بر دو فرشته بابل یعنى هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینکه آن دو فرشته به هیچ کس یاد نمیدادند مگر بعد از آنکه زنهار میدادند: که این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است ، مواظب باشید با این سحر کافر نشوید، ولى آنها از آن دو فرشته تنها چیزی را فرا مى گرفتند که مایه جدائى میانه زن و شوهر بود، هر چند که به احدى ضرر نمى رساندند مگر به اذن خدا).
🔸این آیه همانطور که صحت علم سحر را فى الجمله تصدیق کرده ، بر این معنا نیز دلالت دارد: که سحر هم مانند معجزه ناشى از یک مبدء نفسانى در ساحر است ، براى اینکه در سحر نیز مسئله اذن آمده ، معلوم میشود در خود ساحر چیزى هست ، که اگر اذن خدا باشد به صورت سحر ظاهر میشود.
🔹و کوتاه سخن اینکه : کلام خدایتعالى اشاره دارد به اینکه تمامى امور خارق العاده ، چه سحر و چه معجزه و چه غیر آن ، مانند کرامتهاى اولیاء و سایر خصالی که با ریاضت و مجاهده بدست مى آید، همه مستند به مبادئى است نفسانى و مقتضیاتى ارادى است ، چنانکه کلام خدای تعالى تصریح دارد به اینکه آن مبدئى که در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤ منین هست ، مبدئى است ، مافوق تمامى اسباب ظاهرى و غالب بر آنها در همه احوال و آن تصریح اینست که مى فرماید: ((و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون ))
(کلمه ما درباره بندگان مرسل ما سبقت یافته ، که ایشان ، آرى تنها ایشان یارى خواهند شد، و به درستیکه لشگریان ما تنها غالبند)
🔸 و نیز فرموده : ((کتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ))،
(خدا چنین نوشته که من و فرستادگانم به طور مسلم غالبیم )،
و نیز فرموده : ((انا لننصر رسلنا، و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا، و یوم یقوم الاشهاد))،
(ما فرستادگان خود را و نیز آنهائى را که در زندگى دنیا ایمان آوردند، در روزی که گواهان به پا مى خیزند یارى مى کنیم )،
و این آیات به طوریکه ملاحظه مى کنید مطلقند و هیچ قیدى ندارند.
🔹از اینجا ممکن است نتیجه گرفت ، که مبدء موجود در نفوس انبیاء که همواره از طرف خدا منصور و یارى شده است ، امرى است غیر طبیعى و مافوق عالم طبیعت و ماده ، چون اگر مادى بود مانند همه امور مادى مقدر و محدود بود و در نتیجه در برابر مادى قوى ترى مقهور و مغلوب میشد.
.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳۹
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔸قرآن کریم همانطور که معجزات را به نفوس انبیاء نسبت میدهد، به خدا هم نسبت میدهد.
بیان اینکه اراده و فعل انسان موقوف به اراده و فعل خدا است.
جمله اخیر از آیه ای که میفرمود: ((فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق )) الخ ، دلالت دارد بر اینکه تاءثیر مقتضى نامبرده منوط به امرى از ناحیه خدایتعالى است ، که آن امر با اذن خدا صادر میشود، پس تاءثیر مقتضى وقتى است که مصادف با امر خدا و یا متحد با آن باشد و اما اینکه امر چیست ؟ در آیه ((انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون )) کلمه ایجاد و کلمه (کن ) تفسیر شده .
🔹((ان هذه تذکرة ، فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا، و ما تشاون الا ان یشاء اللّه ))، (به درستى این قرآن تذکره و هشدارى است ، پس هر کس خواست به سوى پروردگارش راهى انتخاب کند، ولى نمى کنید، مگر آنکه خدا بخواهد)
و آیه ((ان هو الا ذکر للعالمین ، لمن شاء منکم ان یستقیم ، و ما تشاون الا ان یشاء اللّه رب العالمین ))،
(او نیست مگر هشدار دهى براى عالمیان ، براى هرکس که از شما بخواهد مستقیم شود، ولى نمیخواهید مگر آنکه خدا بخواهد، که رب العالمین است ).
🔸 این آیات دلالت کرد بر اینکه آن امرى که انسان میتواند اراده اش کند و زمام اختیار وى به دست آنست ، هرگز تحقق نمى یابد، مگر آنکه خدا بخواهد، یعنى خدا بخواهد که انسان آن را بخواهد و خلاصه اراده انسان را اراده کرده باشد، که اگر خدا بخواهد انسان اراده مى کند، و میخواهد و اگر او نخواهد، اراده و خواستى در انسان پیدا نمیشود.
🔹آرى آیات شریفه ای که خواندید، در مقام بیان این نکته اند که کارهاى اختیارى و ارادى بشر هر چند به دست خود او و به اختیار او است ، ولکن اختیار و اراده او دیگر به دست او نیست ، بلکه مستند به مشیت خداى سبحان است.
🔸 پس معلوم میشود اراده مردم تابع اراده خداست ، نه به عکس ، چون مى فرماید: اگر او اراده مى کرد که تمامى مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان مى کردند و از این قبیل آیاتى دیگر.
🔹پس اراده و مشیت ، اگر تحقق پیدا کند، معلوم میشود تحقق آن مراد به اراده خداى سبحان و مشیت او بوده و همچنین افعالی که از ما سر مى زند مراد خداست و خدا خواسته که آن افعال از طریق اراده ما و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند و این دو یعنى اراده و فعل ، هر دو موقوف بر امر خداى سبحان و کلمه (کن ) است .
🔸 پس تمامى امور، چه عادى و چه خارق العاده و خارق العاده هم ، چه طرف خیر و سعادت باشد، مانند معجزه و کرامت و چه جانب شرش مانند سحر و کهانت ، همه مستند به اسباب طبیعى است و در عین اینکه مستند به اسباب طبیعى است ، موقوف به اراده خدا نیز هست ، هیچ امرى وجود پیدا نمى کند، مگر به امر خداى سبحان ، یعنى به اینکه سبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خداى تعالى .
🔹 تمامى اشیاء، هر چند از نظر استناد وجودش به خدایتعالى به طور مساوى مستند به او است ، به این معنا که هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودى از مسیر اسبابش وجود پیدا مى کند و اگر امر و اجازه او نباشد تحقق پیدا نمى کند، یعنى سببیت سببش تمام نمیشود، الا اینکه قسمى از آن امور یعنى معجره انبیاء و یا دعاى بنده مؤ من ، همواره همراه اراده خدا هست ، چون خودش چنین وعده اى را داده و درباره خواست انبیائش فرموده : ((کتب اللّه لاغلبن انا ورسلى ))، و درباره اجابت دعاى مؤ من وعده داده ، و فرموده : ((اجیب دعوة الداع اذا دعان ))
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴۰
از کتاب #تفسیر_المیزان
قرآن معجزه را به سببى نسبت میدهد که هرگز مغلوب نمیشود
🔹تا اینجا روشن گردید که معجزه هم مانند سایر امور خارق العاده از اسباب عادى خالى نیست و مانند امور عادى محتاج به سببى طبیعى است و هر دو اسبابى باطنى غیر آنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقى که میان امور عادى و امور خارق العاده هست ، این است که امور عادى از اسباب ظاهرى و عادى و آن اسباب هم تواءم با اسبابى باطنى و حقیقى هستند، و آن اسباب حقیقى تواءم با اراده خدا و امر او هستند، که گاهى آن اسباب با اسباب ظاهرى هم آهنگى نمى کنند، و در نتیجه سبب ظاهرى از سببیت مى افتد، و آن امر عادى موجود نمیشود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته .
🔸به خلاف امور خارق العاده که چه در ناحیه شرور، مانند سحر و کهانت و چه خیرات ، چون استجابت دعا و امثال آن و چه معجزات ، مستند به اسباب طبیعى عادى نیستند، بلکه مستند به اسباب طبیعى غیر عادى اند، یعنى اسبابى که براى عموم قابل لمس نیست و آن اسباب طبیعى غیر عادى نیز مقارن با سبب حقیقى و باطنى و در آخر مستند به اذن و اراده خدا هستند.
تفاوت بین سحر و معجزات و کرامات
🔹تفاوتى که میان سحر و کهانت از یک طرف و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزات انبیاء از طرفى دیگر هست اینست که در اولى اسباب غیر طبیعى مغلوب میشوند ولى در دو قسم اخیر نمیشوند.
🔸باز فرقى که میانه مصادیق قسم دوم هست اینست که در مورد معجزه از آنجا که پاى تحدى و هدایت خلق در کار است و با صدور آن صحت نبوت پیغمبرى و رسالت و دعوتش به سوى خدا اثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است ، به این معنا که هر وقت از او معجزه خواستند میتواند بیاورد و خدا هم اراده اش را عملى میسازد، به خلاف استجابت دعا و کرامات اولیاء، که چون پاى تحدى در کار نیست و اگر تخلف بپذیرد کسى گمراه نمیشود و خلاصه هدایت کسى وابسته بدان نیست ، لذا تخلف آن امکان پذیر هست .
اشکال بر حجیت معجزه
🔹حال اگر بگوئى : بنا بر آن چه گفته شد، اگر فرض کنیم کسى به تمامى اسباب و علل طبیعى معجزه آگهى پیدا کند، باید او هم بتواند آن عوامل را بکار گرفته و معجزه بیاورد، هر چند که پیغمبر نباشد و نیز در این صورت هیچ فرقى میان معجزه و غیر معجزه باقى نمى ماند، مگر صرف نسبت ، یعنى یک عمل براى مردمى معجزه باشد، و براى غیر آن مردم معجزه نباشد، براى مردمى که علم و فرهنگى ندارند معجزه باشد، و براى مردمى دیگر که علمى پیشرفته دارند، و به اسرار جهان آگهى یافته اند، معجزه نباشد، و یا یک عمل براى یک عصر معجزه باشد و براى اعصار بعد از آن معجزه نباشد، اگر پى بردن به اسباب حقیقى و علل طبیعى قبل از علت اخیر در خور توانائى علم و ابحاث علمى باشد، دیگر اعتبارى براى معجزه باقى نمى ماند، و معجزه از حق کشف نمیکند،
🔹و نتیجه این بحثى که شما پیرامون معجزه کردید، این میشود: که معجزه هیچ حجیتى ندارد، مگر تنهابراى مردم جاهل ، که به اسرار خلقت و علل طبیعى حوادث اطلاعى ندارند، و حال آنکه ما معتقدیم معجزه خودش حجت است ، نه اینکه شرائط زمان و مکان آن را حجت مى سازد.
🔸در پاسخ این اشکال میگوئیم : که خیر، گفتار ما مستلزم این تالى فاسد نیست ، چون ما نگفتیم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى مجهول است ، تا شما بگوئید هر جا که جهل مبدل به علم شد، معجزه هم از معجزه بودن و از حجیت مى افتد، و نیز نگفتیم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى غیر عادى است ، بلکه گفتیم ، از این جهت معجزه است که عوامل طبیعى و غیر عادیش مغلوب نمیشود و همواره قاهر و غالب است .
🔹مثلا بهبودى یافتن یک جذامى به دعاى مسیح علیه السلام ، از این جهت معجزه است که عامل آن امرى است که هرگز مغلوب نمیشود، یعنى کسى دیگر این کار را نمیتواند انجام دهد، مگر آنکه او نیز صاحب کرامتى چون مسیح باشد، و این منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم بهبودى نامبرده حاصل بشود، چون بهبودى از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجه اى قوى تر از خود گردد، یعنى طبیبى دیگر بهتر از طبیب اول معالجه کند، ولى نام آن را معجزه نمیگذاریم .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii