eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
753 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگے مثل جلسھ امتحان است! باࢪها غݪط مےنویسیم 💥 پاڪ مےکنیم🦋 و دوبارھ غݪط مےنویسیم⚡️💔:) غافل از اینکه ناگهان ⚡️ فریاد میزند؛ برگه ها بالـا🍃 ریحانه‌ی‌خلقت 🌼🌈
با رمانِ‌جانسوزِ‌شهادت‌حضرت‌زهرا همراهِ ما باشید°•🖤| (روزی‌یک‌پارت‌طولانی) 💔
01 Kalanların Ardından.mp3
2.63M
موقع‌خوندنِ ‌رمان‌نامه‌ی‌شهادت↓ میتونین این ،رو گوش‌بدید آهنگ‌بی‌کلام‌ و زیر متنِ‌رمان+💔 حتما بزارید رو تکرار :)
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
با رمانِ‌جانسوزِ‌شهادت‌حضرت‌زهرا همراهِ ما باشید↓ #فاطمیه°•🖤| (روزی‌یک‌پارت‌طولانی) #انتشارباشما 💔
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 بسم رب حضرت زهرا 🍂 ١💔 چه آرام خوابیده ای بانوی من! بچه ها چه آرام خوابیده اند...البته...حسن گه گاهی در خواب چیزی میگوید‍، عرق میکند، تکان می خورد! دلم برایش می سوزد...طفلی این چند روز با همه غریبی میکند...گویا غمی بی نهایت بزرگ قلبش را می سوزاند، آنقدر می سوزاند که گاهی دودآن بر چشمش می رود و بچه ام اشک می ریزد... بعد از رفتن پدرت، اینها چه ها که برسرمان نیاوردند! بیچاره ها خیال میکنند برای خودم، نگران مقامم...نمیدانند خلافت من از سوی خدا برای خودشان است...نمی دانند تکامل ابشریت در خلافت پیامبر و علی و فرزندانمان خلاصه میشود... نازدارم...نازنیم...من به فدای لبخندت...فاطمه ام، حتی در این بیماری هم هربار از درب چوبی خانه وارد میشوم حالت را خوب نشان میدهی! به راستی چه نیکو همسر عاشقت را می شناسی...حال تو خوب باشد من هم خوب می شوم...می خندم...آرام میشوم...اما بعد وقتی پاهایت سست میشد و زانوانت میلرزید دنیا بر سر علی به ناگه آوار میشد...وتو لبخند می زدی و درد کشیدنت را پنهان میکردی... علی که می دانست علت این درد ها چیست...علی که می داند علت گریه های شبانه روزت بعد ازنبی، فقط نبود پدرت نبود...بلکه غربت علی بود...غصب حق خلافت...نه! غصب انسانیت و عقب افتادن طولانی سعادت بشر بود...این را با سخنانی که میان گریه ها و نفس های منقطعت بیان می کردی می گفتی...به همه می گفتی... یادم نمی رود... از گریه هایت دلم می لرزید...می سوخت و آتش می گرفت... آنگاه که عبا را برسرت پهن میکردم،سرت را به سینه ام می چسباندی و آرام میشدی...بخار نفس هایت روی سینه علی می نشست و... نوازشت می کردم... خدارا سپاس می گویم... حال و روزمان را می بیند...پشتم به او گرم است... آه کبوتر عاشقم...این چند روز هم که مدام از من رو میگیری... والله اگر شرایط می گذاشت... اگر پیامبر مرا نهی نمیکرد از نشان دادن غرش ذوالفقار... می دانستم با آنان که معشوق مرا اینگونه به خاک و خون فکندند چه کنم... فاطمه ی من نفست چرا دقیقه ای رفت؟ نفسی عمیق بکش ببینم! قلبم دارد از کار می افتد... آه ملیکه ی زیبای من! هراز گاهی صدای نفس های منقطعت را به گوش علی برسان...نمیدانی نبض علی بسته به نفس های توست؟یادت نیست آنروز را که ضربانم برای لحظاتی قطع شد؟ *** علی با نفس های عمیق و پی در پی که نشان از نگرانی و دلشوره اش بود...نظاره گر آرامش خانه بود...حسنین و خواهرشان زینب آرام خنده و بازی می کردند...حوریه ی علی، با لبخند، چشمان سیاهش را به چشمان نگران علی دوخته بود و دلگرمی و آرامش در وجودش روان می ساخت و کار می کرد...از این نگاه های فاطمه ،علی گاهی آنقدر به شوق می آمد بس که شیرین نگاهش می کرد! خاطره هجوم های قبلی را کسی از یاد نمیبرد...همان ها که در آن زبیر را در دفاع از علی به شدت مجروح ساختند! همانها که در آن بانوی رحمت، در کمال دلسوزی، ماجرای غدیر را بازخوانی میکرد...همانها که...بعد از آن اتفاق های دردناک...گویی همه منتظر همین صدا بودند تا آجر های خانه روی سر اهل بیت رسول الله فرو ریزد! صدای کوفتن در!... عرشیان کم کم به خود می لرزیدند!...دنیا داشت منقلب می شد... فاطمه نگاهی به علی انداخت و او را با صدای چشمان و لبخند دلربایش به آرامش دعوت کرد... فریاد گوش خراش مردی برخاست: علی بیرون بیا! خلیفه و جانشین رسول خدا تو را می خواند... کسی در را باز نکرد...علی نباید بیرون می آمد...نباید شمشیر می کشید...آری! علی مصداق آنان بود در قرآن، که مصلحت اسلام، از جان و مال و همسر و فرزندانش مهم تر بود! ـ یا به علی بگویید دست از طمع خلافت بردارد و بیعت کند...یا خانه را به آتش می کشم... نه!دیگر جای سکوت نبود... فاطمه باید بر می خاست...باید دفاع می کرد...باید حجت تمام می شد... که این دیگر فاطمه است! محبوبه و رسول خدا... فاطمه باید بر می خاست...باید دفاع میکرد...نباید می گذاشت حکومت دست نا اهلان بیفتند! حداقل در حد توان خودش نباید می گذاشت... بسم اللهی گفت، ایستاد و چادر به سر کرد و غرید: ای گمراهان دروغگو! چه می گویید؟چه می خواهید؟ مردی فریاد زد: یافاطمه! علی به خشم آمده بود...در عین دلسوزی برای شدت گمراهی این نامردان!...اما به پیامبر قول داده بود... فاطمه با همه ابهت صدایش بانگ داد : چه می خواهی؟ -چرا پسر عمویت تو را فرستاده تا پاسخ گویی؟ +طغیان و سرکشی تو ای بدبخت،مرا از خانه در آورده و حجت را بر تو و همه گمراهان تمام کرده... و زهرا، باز به امید هدایتشان شروع کرد به نصیحت...اما... ↓🌱 💔 🖤 ریحانه‌ی‌خلقت 🖤
تقویم نجومی 🌙 ✴️ سه شنبه 👈 30 دی 1399 👈 5 جمادی الثانی 1442👈 19 ژانویه 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 👶 زایمان خوب و نوزاد حالش خوب است.ان شاءالله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود . 🚘 مسافرت : مسافرت خوب است . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز برای امور زیر نیک است . ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ خرید لوازم منزل و زندگی. ✳️ شکار و صید و دام گذاری. ✳️ آغاز معالجه و درمان . ✳️ دیدارهای سیاسی و رؤسا. ✳️ و ارسال کالاهای تجاری و جنس نیک است. 📛 امور کشاورزی و زراعت خوب نیست. 📛 آغاز بنایی. و خشت بنا گذاشتن نیز خوب نیست. 📛شما میتوانید با جستجوی کلمه"تقویم همسران"در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید. 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت برای سلامتی خوب است . 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید . 🚀 شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید. @reyhaneyekhelghat @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی است . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث زردی رنگ می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی ۶ سوره مبارکه " انعام " است . الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن .... و از معنای آن استفاده می شود که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد صدقه بدهد. و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید . ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن : 025 377 47 297 0912 353 2816 0903 252 6300 📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آقاتفاوت‌مسمار ومیخ‌ِدرچیست؟؟ تا به حال زیاد کلمه مسمار رو شنیدید ! ولی شاید ندیده باشید! به این میگن میخ مسمار.... () این میخ ب قدری بزرگه که بعد از کوبیده شدن به در تقریبا نصفش از در رد میشه و بیرون باقی میمونه!! |💔🕊| به خودیه خود خطرناکه،خیلی خطرناک.. مخصوصا اگر داغ بشه!!🍂 مثلا یه عده بیان زیر در آتیش‌درست‌کنن و این میخ مسمار سرخ بشه.. زن و مرد باید مراقب باشن.. به خصوص زن باید بیشتر مراقب باشه چون تحمل مرد زیاده زن تحملش کمه.لطیفه..🥀 مخصوصا اگر زن سنش کم باشه مثلا 18 سالش باشه ،حالا اگه اون زن. بار شیشه داشته باشه ک هیچی..💔 حتی دیدن این صحنه میخ مسمار سرخ زیر آتش‌براش‌خیلی بده،باید مراقب باشه نباید نزدیکش بشه.. حالا اگه ب ناچار نزدیک شد بقیه باید مراقب باشن،مثلا نباید ب دری که... پشتش این خانومه لگد بزنن..😭 نباید درو هول بدن،آخه میخ مسمار بلنده اون خانوم18 ساله پشت دره.. بار شیشه داره،با یه‌دست‌باید درو بگیره با یه‌دست‌چادرشو ، از بچه‌به دنیا‌ نیومده هم باید مراقبت کنه...حالا اگه یکی اومد! یکی نه! میگن چهل نفر بودن!! اگه درو لگد بزنن این در با شدت باز میشه و مسمار.‌‌‌‌..💔 ←🖤] ریحانه‌ی‌خلقت 💔🥀
بچه‌ ها به‌ خودتون سخت بگیرید که اون دنیا بهتون سخت نگیرن.. به خودتون سخت بگیرید؛ که خدا راحت بگیره..! ریحانه‌ی‌خلقت 🌙🌿
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 بسم رب حضرت زهرا #یاس_‌کبود🍂 #قسمت_اول ١💔 چه آرام خوابیده ای بانوی من! بچه ها چه آ
🖤🥀🖤🥀 ٢💔 آنها دهانشان را به پوزخند کشیدند در حالی که خم بر ابرویشان هر لحظه غلیظ تر می شد! -این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار... دست های علی مشت شده بود...ولی با نام خدا اندکی آرام گشت...فقط توانست جلوی انوار کوچک داخل خانه را بگیرد... مرد صدایش را بالاتر برد...:به علی بگو بیرون بیا! دوستی و احترامی بین ما نیست... +آهای! مرا از حزب شیطان می ترسانی؟ در حالیکه حزب شیطان کوچک است؟(آیه قرآن) -اگر بیرون نیاید به خدا قسم، هیزم آورده بر سرساکنان خانه بر می افروزم و هر که در این خانه است را می سوزانم...مگر آنکه علی را برای بیعت بیرونم بکشانیم و با خود ببریم... و فاطمه ندا سرداد: ای دشمنان خدا و رسولش و امیرالمومنین... اما با صدای صدای"اُحرِقو دارها وَ مَن‌ فیها" بسوزانید درب ‌خانه را با هرکه در آن است"؛ نعره های آتش برخاست... هیزم ها فریاد اعتراض بر آوردند...اما آتش به درب خانه درحال سرایت بود...بو وی دود در خانه ی معطر علی پیچید...درحالیکه حبیبه‌ی محمد پشت در بود!ـ... زهرا ناله کرد: یا ابتاه! یا رسول الله! بنگر که چه ظلم ها بعد از تو از اینان دیدیم... صدای ناله او، رعشه بر اندام دلها انداخت و اشک ها برگونه ها روان شد و بسیاری صحنه را ترک گفته...خود را از آن ولوله رهانیدندـ... قنفذ، در را محکم هل می داد...تا باز کند! در آنِ لحظه،فاطمه برخاست! درب را در آغوش گرفت و با تمام بدنش،نمی گذاشت درب باز شود...ناگهان درب شعله کشید و حرارت آتش سر و صورت و بدن مادر انس و جن را می سوزاند...ناگهان مردی چونان با لگد به در نیم سوخته زد...چونان با لگد زد...که درب خانه به ناچار باز شد...و پیش از آنکه زهرا بتواند خود را کنار بکشد، در به آغوشش پناه برد...آنقدر سخت و سنگین، که کافی بود برای آخرین تقلاهای محسن در شکم مادر و شهادت او با جیغ بانوی علی... آنقدر سخت و سنگین که کافی بود برای بیمار شدن معشوقه ی علی و شهادتش... صدای ناله فاطمه بر خواست...آمیخته با فریاد های وا ابتاه...و با وجود حال آشفته اش بر خاست...اما از شدت جراحات و ضربات ناگهان بر روی دیوار افتاد... اما فاطمه ی علی را رها نمیکردند...ماجرای گودال قتلگاه...داشت برای زنی تکرار می شد! اما اینبار بدون سر بریدن... نامردی به دوطرف صورت حضرت زهرا چونان سیلی زد که چشمان زهرا به خون افتاد... زهرا افتاد! و زمین پذیرای بانویش شد! نامرد، که به یاد کینه اش از علی افتاده بود که چگونه، خون بزرگان عرب را در جنگ های پیامبر به زمین میریخت، حالا که به ناموس علی دست یافته بود تمام نفرت و کینه اش را در پایش جمع کرد و جوری به سینه و پهلوی زهرا لگد زد که صدای شکستنشان برخاست! و زهرا دلش برای این جماعت می سوخت که چگونه خود را نگون بخت می کنند! نامرد که با شنیدن صدای شکستن استخوان ها جری تر شده بود، تازیانه را از قنفذگرفت و پیش از آنکه زهرا نفس بگیرد، با تمام زور و توانش آن را بر تمام بدن یاس علی فرود آورد و تن نحیف بانو، کبود شده، بازوانش مانند بازوبندی سیاه بالا آمد... چه گویم من؟ کلمات تاب ندارند! هیچکس دست بردار نبود و هر کدامشان به گونه ای، بر فاطمه هجوم آورده بودند...نفس های ملیکه ی علی تحلیل رفته بود...و باز هم پدرش را صدا میکرد: وای بابا! بابا! بابا...یا ابتاه... لاله ی رسول خدا زیر دست و پا در حال پرپر شدن بود... دیگر زهرایی نمانده بود که از علی دفاع کند... داشتند به سمت علی هجوم می بردند....و نوبت نقش پردازی علی بود... فقط خدا می داند که این چند دقیقه بر علی چه گذشت... با تنی که از شدت اندوه و خشم به رعشه افتاده بود...خود را به نامرد رساند...گریبانش را گرفت و به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گرنش کوفت...و فریاد زد...در حالیکه صدایش لرزه داشت...: قسم به خدایی که محمد را مبعوث کرد...اگر نبود کتابی از طرف خدا و اگر نبود عهدی که بارسول خدا کردم(شمشیر از نیام بر نخیزد و کسی کشته نشود) می فهمیدی که نمیتوانستی داخل خانه من شوی...و نامرد از دست علی رها شد و از مردم کمک خواست... علی رفت تا بانویش را دریابد... من نمی گویم چه شد، گویند در چشم علی سیل دشمن بود پیدا، فاطمه پیدا نبود...(باور) نفس هایش را گوشه ای افتاده، پیدا کرد...در حالیکه همه از اطرافش به کمک عمر شنتافته بودند... خشمگین بود و چشمانش به خون نشسته بودند... غیرت علی از فوران گذشته بود... صورت ماه گونه فاطمه اش به مانند خورشید، سوزان و تب دار و سرخ شده بود... این اولین بار بود که در هستی خورشید و ماه یکجا بودند.. ادامہ‌دارد...🌱 ♥️ . ریحانه‌ی‌خلقت 💔🖤