👇تقویم نجومی جمعه👇
👇👇👇کانال عمومی 👇👇👇
(تقویم همسران)
✴️ جمعه 👈 22 اسفند 1399
👈 28 رجب 1442👈 12 مارس 2021
🏛مناسبت های دینی و اسلامی .
🌹اولین نماز جماعت در اسلام توسط پیامبر و علی صلی الله علیهما وآلههما
🐪 خروج امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه "۶۰ هجری " 😭.
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و محمودی است برای :
✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج .
✅ درختکاری .
✅ مناظره و گفتگو .
✅ ورود بر رؤسا و مسؤلین .
✅ تهیه ضروریات و خرید عید .
✅ دیدار دفتر داران و منشیان .
✅ وآغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است
👶 مناسب زایمان و نوزادش زیبا و خوشرو و روزی دار و محبوب مردم و عمری طولانی خواهد داشت . ان شاءالله
✈️مسافرت : سفر بعداز ظهر آغاز شود و خوب است .
🔭 احکام و اختیارات نجومی :
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است برای امور زیر :
✳️ برای دادن سفارشات تجاری .
✳️ بذر افشانی و کاشت .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ آغاز معالجه و درمان .
✳️ و افتتاح پروژه ها و شروع به کار نیک است.
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید.
👩❤️👩 انعقاد نطفه و مباشرت
مباشرت امروز : مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمند مشهور گردد . ان شاالله
💑 انعقاد نطفه و مباشرت .
👩❤️👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، فرزند امکان سقط شدن دارد و اگر به دنیا بیاید ممکن است گروهی بی گناه را هلاک سازد .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ،#اصلاح_مو (سر و صورت) ، خوب نیست.
@reyhaneyekhelghat
@taghvimehamsaran
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن سبب قوت دل می شود .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴 تعبیر خواب امشب :
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت " است .
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ..
و چنین برداشت میشود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با انها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک گردد .شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 377 47 297
0912 353 28 16
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک ارسال کنید.
📛📛📛
✓ من فقط موهایم را پوشاندم
✖️نه استعدادم را
هیچ کس با بی حجابی به جایی نرسیده ...
حرفم رو به اونایی هست که فکر میکنند
چون چادر سر میکنم هیچی نمیفهمم😕
باید بگم🙂
دقیقا اشتباه فکر میکنید 😠
که چیزی که نیازه رو میدونم و میفهمم...
❣چادرم
به هیچ عنوان مانع پیشرفت من نمیشود...
✋⛔️
✅ یه نصیحت به کسایی که این جوری فکر میکنند👇
باید بگم کسی که تورو بخواد💞
نگاه به زیبایی اندامت نمیکند 😱
نگاه به زیبایی اندیشه ات میکند...😉👍
☑️ بدون که هیچ کس با بی حجابی به جایی نرسیده این رو تاریخ ثابت کرده...والسلام.
🆔 ریحانهیخلقت 🌿
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_ششم 💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است.
ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد که سینه در سینهاش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟»
💠 از اینکه #همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!»
ابوالفضل نفهمید چه میگویم و مصطفی بیغیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه #تهران!»
💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمیآمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :«#خدا حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت.
دلم بیاختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...»
💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و #حسرت حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تکفیریها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!»
نگاه ابوالفضل گیج حرفهایم در کاسه چشمانش میچرخید و انگار بهتر از من تکفیریها را میشناخت که #غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟»
💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن #تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!»
و نمیدانستم نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت و بهجای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچههای #سردار_همدانی برا مأموریت اومدیم.»
💠 میدانستم درجهدار #سپاه_پاسداران است و نمیدانستم حالا در #سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانهاش کرده بود که سرم خراب شد :«میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟»
از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد.
💠 بیاختیار سرم به سمت خروجی #حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود.
دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم.
💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه #انفجار میرفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد میکشید تا به آنسو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بیقراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است.
بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان #جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ #خون شده بود که دیگر از نفس افتادم.
💠 دختربچهای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگههایی از خون به زردی میزد و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد.
قدمهایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم.
💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پارهاش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کاری کند.
ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد.
💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون #غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید، با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمیاش نمانده بود که دوباره زمین میخورد.
با اشکهایم به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا میزد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
🌱
امروز آخرینجمعهیرجبه و خواندن
صد سورهتوحید′′ نوریخواهدشد...
برایقیامت...!✨
امید کهسبببخشایش و عاقبتبخیری
ما و عزیزانمانشود :)🧡
#التماسدعایفرج
@reyhaneyekhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
سلام متاسفانه الان سایت آقای پناهیان همراهی نمیکنند برای دانلود فایل ها☹️😭 انشاءالله تا عصر هرطور ش
فایل خودشناسی جلسه بعد، انشاءالله خدا بخواد فردا قرار میگیره در کانال😊
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️ شنبه 👈23 اسفند 1399
👈 29 رجب 1442👈 13 مارس 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🔥 مرگ ابوحنیفه " 150 هجری "
🔥 مرگ شافعی " 204 ه.ق "
🐪 هجرت مسلمانان به حبشه .
🏴 وفات نجاشی پادشاه حبشه .
🏴 شهادت مالک اشتر نخعی رحمت الله علیه نیز در ماه رجب بوده است .
🌹اول ماه آذار رومی
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است :
✅ نقل و انتقال و جابجایی.
✅ جهیزیه بردن عروس و حجله آرایی.
✅ خرید حیوان و وسیله سواری .
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅ حرکت و جابجایی نقل مکان به شهر دیگر.
✅ تعمیر شهر و روستا .
✅ و دیدارهای سیاسی نیک است .
👶 زایمان مناسب و نوزاد شجاع و مبارک و صبور و صالح و شایسته خواهد شد . ان شاءالله
🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت :خوب و خیر و مال در پی دارد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی .
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ دادن سفارشات تجاری .
✳️ بذر افشانی و کاشت .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ آغاز معالجات و درمان .
✳️ و افتتاح پروژه و کار نیک است .
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید .
👩❤️👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت .
👩❤️👨 امشب:( شب یکشنبه ) ،فرزند چنین شبی ممکن است سبک سر و کم عقل به دنیا بیاید .
@reyhaneyekhelghat
@taghvimehamsaran
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پرهیز از خلق ( و گوشه گیری و انزوا) است .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب نجات از بیماری می شود .
😴😴 تعبیر خواب امشب:خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 1 سوره مبارکه " حمد " است .
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین ..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی وی گردد. ان شاءالله شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
﷽ #تنها_مسیر #استاد_پناهیان راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی #جلسه_نوزدهم ١٩ ریحانهیخلقت 💐🌿
- مرور و خیلی خلاصه، خیلی خلاصه است هاااا، حتما فایل کامل رو گوش کنین❤️
نقطه ی مقابل خداپرستی، هواپرستی هست
شما وقتی عمیقا میتونی توبه کنی که دستورات خدا را #محبت_خدا نسبت به خودت ببینی ...😊
اونوقت هر یدونه دستوری که اجرا نکردی شرمنده میشی .... که #محبت تو رو پس زدم نه #دستورات تو رو
امام علی (ع) میفرماید نگاه نکن چی کردی...
نگاه کن که معصیت #چه_کسی رو کردی !
مقایسه ی اینکه خدا رو ول کردی و از نفس پیروی کردی باید بد بشه😦😞😔
مثلا امام خمینی بگن این لیوان آبش تمیزتره....
بعد تو امام رو نگاه کنی و بگی باشه بزار نظر صدام رو هم بپرسم😐🤦🏻♀
بعدشم برگردی و به امام پوزخند بزنی و حرف صدام رو گوش بدی
رفقاااا معصیت خدا خیلی بدتر از این مثاله!!!!
حضرت رسول فرمودند :
زیرک ترین آدم ها خودش حساب میکشه و برای بعد مرگش کار میکنه
و احمق ترین آدم ها کسی هست که برای هوای نفسش تبعیت کنه و فقط از خدا آرزوهاش رو بخواهد
از امام علی (ع) پرسیدند اون آدم زیرک کیه ؟
فرمود هر روزی که خواست خودش رو محاسبه کنه بگه این روزی که رفت دیگه برنمیگرده...
کسی رو راضی کردی ؟؟؟
حاجت کسی رو برآورده کردی؟؟
دلی گرفته بود شادش کردی؟؟؟
و اما اگه کسی خواست این گناهاش محو بشه بعد این محاسبه باید #درود بفرسته بر پیامبر و اهل بیت ((اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم))
درود یعنی آقا من نوکرم🙂
خدایی که میلاد علی (ع) رو در خانه ی کعبه گذاشته و شهادتش رو شب قدر گذاشته ....
میخواد با علی (ع) چی بگه به ما ؟
🔹اینکه بگه علی رو دوست داشته باشید
🔸ولایت علی رو دوست داشته باشید
صوتکاملروگوشکنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
دوستان عزیز سلام...
قرار بود روزهای جمعه (به دلیل مشکلات فنی سایت افتاد به امروز) که خودشناسی هست، دیگه مطلب دیگه ای قرار نگیره، و پارت امروز رمان، دیروز قرار گرفته،
ولی به خاطر تقاضا ی زیاد، امروز پارت جدید رو قرار میدیم، از فردا انشاءالله فعالیت خود کانال رو پیش میبریم دوباره😊❤️
(بیو ی کانال چک شود)
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از ل
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد.
چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد میآمد که به بهانه رهایی مردم #سوریه مستانه نعره میزد :«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و همپیالههایش بودند.
💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و میترسیدم مصطفی مظلومانه #شهید شود که فقط بیصدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ #خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم :«زنده میمونه؟»
💠 از تب بیتابیام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :«چیکارهاس؟»
تمام استخوانهایم از ترس و غم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم :«تو #داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) دفاع میکردن!»
💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از #حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم :«تو برا چی اومدی اینجا؟»
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد :«برا همون کاری که سعد ادعاش رو میکرد!»
💠 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد :«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همهشون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این #تکفیریهام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچههای سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!»
و دیگر این حجم غم در سینهاش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد :«سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها #مقاومت کنیم!»
💠 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید :«چقدر دنبالت گشتم زینب!»
از #حسرت صدایش دلم لرزید، حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد.
💠 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست.
نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم :«این با تکفیریهاس!» از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید.
💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد.
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.
💠 مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند #انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید.
ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
💠 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد.
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظهای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
💠 با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش #اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید :«برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟»
چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدید صورتم از ترس میلرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت :«ببینم گِل دل تو رو با پسر #سوری برداشتن؟ #ایران پسر قحطه؟»
💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند. همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم میکردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم :«چرا دنبالم میگشتی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98