eitaa logo
تفسیر قرآن
504 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
235 فایل
🌹امیر المومنین ع: قرآن را بیاموزید که بهترین گفتار است و آن را نیک بفهمید که بهار دل هاست https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0 برای عضویت کلیک کنید👆 ادمین تبادل، پست، نظرات و پیشنهادات: @fatemeh_koochakii ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💫🌹🍂🌷 رفتند و ما ماندیم ... شاید یادشان رفت جا گذاشتن رسمِ رفاقت نبود...!! 🤚 🍃 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
💛↯ همیشه کارے ڪن که خدا تو رو دید خوشش بیاد؛ نھ مردمツ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
رمان از کدام سو قسمت ۱ 👇👇👇👇 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌺🌸 از دیشب که جواب تماس ها و پیام ها را نمی دهد کلافه ی کلافه ام. بی وجدان روز ها، این همه به عیش و خوشی می گذرد، نمی دانم چه دردی است که شب حتما یکی دو ساعتش به فکروخیال و بی حوصلگی طی می شود و این سستی و بی حالی اش می کشد تا روز. فشار درس های مسخره هم که نمی گذارد آرام و قرار داشته باشم. کاش می شد امروز را از مدرسه می زدم بیرون! اصلا حال و حوصله ی نشستن سر کلاس فیزیک را ندارم. زنگ کلاس را که زدند، بی خیال فرار کردن تسلیم شدم * سر و صدای بچه ها، کلاس هجده متری را برده است هوا. وحید با آن قد دیلاق و لاغرش، تا گردن رفته بود توی کتابش، تا خواست بنشیند، صندلی را کشیدم. نتوانست تعادلش را حفظ کند و محکم به زمین خورد.. فکر کنم قسمت لگنی، استخوان خاجی و سه چهار مهره ی پایین کمرش اگر از کار نیفتاده باشد، مدتی بیکار خواهد شد. صدای خنده ی بچه ها کلاس را برد هوا. چند تا فحش داد؛ اما چون صورتش از درد مچاله شده بود، دلم برایش سوخت و جوابش را ندادم. معاونمان همان موقع رسید و حال و اوضاع را دید. جلو آمد و دست وحید را گرفت و کمک کرد بلند شود. کار من را ندید، اما فحش های وحید را شنید. خودم می دانستم که باید همراهش بروم. از کلاس بیرون رفتیم. وحید دست به کمر و لنگ لنگان راه می رفت. پشت شلوار قهوه ای اش خاکی شده بود. از گوشه ی چشم نگاهش کردم، ابرو در هم کشیده، لبش را به دندان گرفته بود. جدا نمی خواستم این مادرمرده رابه این روز بیندازم، فقط می خواستم کمی بخندیم و فضای کوفتی عوض شود. داشتم توی ذهنم حرف هایم را آماده می کردم که در دفتر کارش را باز کرد و رفت کنار میزش ایستاد. خودم را به خیالی زدم. هیچ وقت نشد که از این چهار دیواری که اسمش را گذاشته اند «دفتر» دل خوش داشته باشم؛ نمی دانم خاصیت وجودی اش است، به دکوراسیونش ربط دارد، به افرادی که این جا به کمین خطاها می نشینند یا به نفرتم از مدرسه برمی‌گردد؟ می گذاشتند، تمام اسباب و اثاث را می ریختم کنار کوچه و یک دکور می زدم، هلو. کادر را هم کلا خلاص می کردم. هر چند که از بعضی هایشان نمی شود گذشت، از خوبی خودمان است که این ها هم خوب شده اند! چشم از در و دیوار دفتر می گیرم و نگاهم می رسد به وحید که هنوز دست به پایین کمرش گرفته بود. بچه ننه... ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💠باید‌بہ‌این‌بلوغ‌بࢪسیم‌که نباید دیده شویم! آنکس ک باید ببیند، می بیند• ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
╭━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╯
╭━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╯
رمان از کدام سو قسمت 2 👇👇👇👇 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
- خب! نگاهش سمت من است. - بله؟! خوب است که کسی نیست. خودش جزو همان کادری است که بودنش بهتر از نبودنش است. عادت کرده ام به نگاه های خاص و ساکتش. حرف هایش یک طرف، بدمصب چشم هایش هم حرف دارد. - چه کردی جواد؟ از نگاهش فرار می کنم و می زنم به آن راه. حالا تا بخواهد راه را پیدا کند، چند دقیقه ای سر کار است: - آقا آدم وقتی می خواد بشینه باید حواسش رو جمع کنه. یه نگاهی بندازه بعد! بی حرف می رود پشت میز و صندلی را عقب می کشد و می نشیند. وحید با چشمانی گشاد و دهانی باز، نگاهم می کند. دارم فحش هایی که توی دلش می دهد را توی چشمانش می خوانم: - یعنی شما در این نمایش نقشی نداشتی؟ سوالش تمسخر ندارد و خیلی جدی است! همین جرئتم را بیشتر می کند. این پا و آن پا می شوم. لبخندی تقدیمش می کنم و می گویم: - پس برم کلاس. فیزیک داریم، عقب می افتیم. رو می کند سمت وحید که هنوز دستش به کمرش است. - نظر شما چیه؟ چی گفتی وحید! سرش را می اندازد. هر‌دو ساکتیم. حوصله ی بیشتر ایستادن را ندارم. دستش را روی میز می گذارد و آرام مشت می کند. - تو بگو چی بگم به‌تون. وحید زود می گوید: - آقا من تقصیری نداشتم. چرا جواد این طوری کرد، نمی‌دونم. همیشه از این که دنبال مقصر می گردند بدم می آید. یک شوخی معمولی را می کنند یک دعوای سنگین! - یه شوخی بود. این‌قدر جار و جنجال نداره که! سکوت کرده است. دستش را می گذارد زیر چانه اش و با انگشت هایش ریش مرتبش را شانه می زند. ریش به صورتش می آید. هر‌چند که اگر دست من باشد، هم صورتش را سه تیغه می کنم و هم به ابروهای پر پشتش یک حالی می‌دهم دختر کُش. - آقا خب آدم عصبانی یه حرف چرتی می زنه. بدیش این بود که شما اومدید و شنیدید. و با صدای آرامی می گوید: - ببخشید. دست از صورتش می کشد و خودکاری از روی میز بر‌می‌دارد. دکمه ی خودکار را بالا و پایین می کند و می گوید: - مگر به من هم فحش دادی؟ وحید سر تکان می دهد و تند می گوید: - نه نه آقا! نمی توانم از این صورت آرام حالش را بفهمم و این عصبی ام می کند. اگر نگاهش را از جمادات بگیرد می بیند که یک جاندار زل زده است به صورتش. هر چند که این مدت مثل یک جانور به جان مدرسه افتاده ایم. صورتش را بالا می گیرد و چشم می دوزد به وحید: - پس چیو ببخشم؟ وحید مانده است که چه بگوید. فکر کنم حاضر است بار دیگر زمین بخورد، اما این‌طور بازخواست نشود. - همین جوری. آخه این جواد دیگه شورشو درآورده! ولی خب... تو حضور شما بد بود دیگه... شوری را راست می گوید. ولی من همینم که هستم. هر‌کس مشکل دارد و ناراحت است از مدرسه برود: - آهان منظورت اینه که احترام من رو نگه نداشتی. این منّ و منّ کردن وحید را هم دوست ندارم. محکم مثل یک مرد بگوید: آره فحش دادم. حرفیه؟ لبخند می زند: - یعنی اگه می دونستی هستم و جواد این کار رو جلوی من انجام می داد تو حرفی نمی زدی؟ وحید سکوت می کند و سرش را پایین می اندازد! این معاون ما همیشه متفاوت بوده، همین هم هست که تا حالا با من شاخ به شاخ نشده است. زیاد برایش شاخ و شانه کشیده ام، اما انگار که نه شاخ دارد و نه شانه. وحید درمانده شده است: - نه؛ من تا حالا به هیچ معلمی بی احترامی نکردم. - به خودت چی؟ این را در حالی که باز🌺 من را ندید می گیرد، رو به وحید می گوید. - به خودمون؟ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊•💦•♧۰۰﷽۰۰♧•💦•🕊 ⃣0⃣1⃣ ✨وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‌ مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‌✨ : 🍀و (يهود) آنچه (از افسون و سحر كه) شياطين (از جنّ وانس) در عصر مى‌خواندند، پيروى مى‌كردند وسليمان هرگز (دست به سحر نيالود و) كافر نشد ولكن شياطين، كفر ورزيدند كه به مردم سحر وجادو مى‌آموختند و (نيز) از آنچه بر دو فرشته، و، در شهر بابل نازل شده بود (پيروى نمودند. آنها سحر را (براى آشنايى به آن) به مردم مى‌آموختند.) وبه هيچ‌كس چيزى نمى‌آموختند، مگر اينكه قبلًا به او مى‌گفتند ما وسيله آزمايش شما هستيم، (با بكار بستن سحر) كافر نشويد (واز اين تعلميات سوء استفاده نكنيد،) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى‌آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند (نه اينكه از آن براى ابطال سحر استفاده كنند). 🌷 ولى هيچگاه بدون خواست خدا، نمى‌توانند به كسى ضرر برسانند. 🍀آنها قسمت‌هايى را فرا مى‌گرفتند كه براى آنان زيان داشت و نفعى نداشت، و مسلّماً مى‌دانستند هركس خريدار اينگونه متاع باشد، بهره‌اى در آخرت نخواهد داشت وبه راستى خود را به بد چيزى فروختند، اگر مى‌فهميدند ╭━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╯