🔔تضاد شخصيت با شهوات سركش
#نهج_البلاغه
💥مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ
🔶كسى كه براى خود شخصيت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»
📚#حکمت_449
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
#تفسیر_سوره_بقره_آیه0⃣6⃣
✨وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ✨
#ترجمه:
🍃🌸و (بخاطر بياور) زمانى كه موسى براى قوم خويش طلب آب كرد، به او گفتيم: عصاى خود را به سنگ بزن، ناگاه دوازده چشمهى آب از آن جوشيد، (بطورى كه) هر يك از افراد (طوائف دوازدهگانه بنىاسرائيل) آبشخور خود را شناخت. (گفتيم:) از روزى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين، تبهكارانه فساد نكنيد!
#نکته_ها:
شايد در عدد #دوازده، راز و رمزى نهفته است. زيرا عدد #ماههاى سال، عدد #نقباى بنىاسرائيل و تعداد #حواريون حضرت عيسى عليه السلام و عدد #ائمهى معصومين عليهم السلام، دوازده است.
🍀در آيه، همراه با كلمهى «#مُفْسِدِينَ»، «لا تَعْثَوْا» نيز آمده است. «#عثوا» به معنى #فساد_شديد است و شايد در كنار هم قرار گرفتن اين دو كلمه، مىخواهد از توجّه و تعمّد و روحيّهى فساد انگيزى نهى كند. چرا كه لغزشِ غير عمد و بدون قصد فتنهانگيزى، مورد عفو قرار مىگيرد.
#پیامها:
✅1- انبيا، در فكر تأمين نيازهاى مادّى مردم نيز هستند.
✨«إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ»
✅2- همه چيز، حتّى آبِ خوردن را از خداوند بخواهيم. «اسْتَسْقى»
✅3- قوانين طبيعت، محكوم ارادهى خداوند است.
✨«اضْرِبْ ... فَانْفَجَرَتْ»
خداوند هم #سببساز و هم #سببسوز است. با يك عصا واز دست يك نفر، يكبار آب را مىخشكاند و يكبار آب را جارى مىسازد.
✅4- دعاى انبيا، #مستجاب است.
✨ «اسْتَسْقى، فَانْفَجَرَتْ»
✅5- جارى شدن آب با زدن عصا به سنگ، يك #معجزه است و پيدايش دوازدهچشمه براى دوازده قبيله، معجزهاى ديگر. «اثْنَتا عَشْرَةَ»
✅6- توزيع منظّم و عادلانه و حساب شده، مايهى امنيّت و صفا و مانع پيدا شدن اختلاف است.
✨ «قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ»
✅7- بهرهگيرى از نعمتهاى الهى، نبايد زمينهساز فساد باشد.
✨«كُلُوا ... وَ لا تَعْثَوْا»
✅8- براى جلوگيرى از #فساد، از محبّتها و لطف خداوند به انسان بگوييد.
✨«كُلُوا وَ اشْرَبُوا ... وَ لا تَعْثَوْا»
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
داستان دختر شینا
قسمت #هفتاد
شهدا رو یاد کنیم حتی بایک صلوات
با ما همراه باشید🍃🍃🥀🥀
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
♥️❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃♥️
#کتاب_دختر_شینا📔
قسمت 0⃣7⃣
تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت
کرد صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم.
یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.
همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد،
ادامه دارد....✍
✍ #رهبر_انقلاب:
✅بهترین روش تربیت فرزند انسان
💞آغوش مادر
💟از جمله وظایفی که برعهدهی زنان در داخل خانه و خانواده است، مسألهی #تربیت_فرزند است.
💢 زنانی که به خاطر فعّالیتهای خارج از خانواده، از آوردن فرزند استنکاف میکنند، برخلاف طبیعت بشری و زنانهی خود اقدام میکنند. 👈خداوند به این راضی نیست.
❌کسانی که فرزند و تربیت فرزند و شیردادن به بچه و در آغوش مهر و عطوفت بزرگ کردن فرزند را برای کارهایی که خیلی متوقّفِ به وجود آنها هم نیست، رها میکنند، دچار اشتباه شدهاند.⛔️
✅ بهترین روش تربیت فرزند انسان، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند. 👌
زنانی که فرزند خود را از چنین موهبت الهی محروم میکنند، اشتباه میکنند؛ هم به ضرر فرزندشان، هم به ضرر خودشان و هم به ضرر جامعه اقدام کردهاند. اسلام، این را اجازه نمیدهد.❌
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سخننگاشت | چشم دوختن به خارج برای حل مشکلات خطاست
🔻«بلای مهم، چشم دوختن به خارج است. میدانم، میبینم، میشنوم، گزارش میرسد به ما بعضی از این کارها انجام نمیگیرد چون مدیر مربوطه منتظر گشایش از بیرون است. این کار را انجام نمیدهد چون منتظر است از خارج گشایش صورت گیرد. بنا را بر این بگذارید که بنا نیست گشایشی صورت بگیرد!»
🔹 روایتی از جلسه شورایعالی هماهنگی اقتصادی در حضور رهبر انقلاب
💻 ۱۳۹۹/۹/۴ | @khamenei_ir
#حدیث_روز
امام حسن عسکری (ع):
کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.
(تحف العقول، ص ۴۸۹)
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🔰لوح | پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت آیتالله یزدی؛ شخصیتی جامع و اثرگذار در همه دورانهای انقلاب
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: سوابق انقلابی و مبارزات دوران طاغوت در کنار حضور پیوسته و همیشگی در همهی دورانهای انقلاب و اشتغال به مسئولیتهای بزرگ در ادارهی کشور همچون ریاست قوهی قضاییه و عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، و در کنار فعالیت علمی و فقهی، شخصیتی جامع و اثرگذار از این عالم جلیل پدید آورده بود.
💻 ۹۹/۹/۱۹ | @Khamenei_ir
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯