هدایت شده از کانال شخصی من
«آزادی»
از روزی که اسیر قفس شد، هیچ گاه او را شادمان ندیدند. با آنکه بارها دست به دست شد و صاحبان زیادی را به خود دید، اما هرگز آب و دانه اش کم نشد.
روزها پشت میله های قفس می نشست و زل می زد به منظره های رو به رو. شب ها فقط کابوس می دید: گربه سیاهی که به صورتش چنگ می زد...
آن قدر غصه خورد و لاغر شد که
یک روز از فرط بی حالی افتاد کف قفس. انگار مرده بود!
دخترک خیلی دلش به حال طوطی سوخت. همین که در قفس را گشود، پدر صدایش کرد. سراسیمه خود را به پدر رسانید...
طوطی لحظاتی بعد حالش بهتر شد. یکباره چشم گشود و خود را در قفس دید. اما نه، این بار در قفس بود و نبود! اول باور نکرد. به چشمانش شک کرد. دوباره نگاهش را به اطراف چرخاند. نه، درست دیده بود: قفسی با در باز!
فرصت را نباید از دست می داد. پس آخرین رمق هایش را در بال هایش ریخت. پرواز کرد و روی بلندترین شاخه یک درخت فرود آمد. لحظه ای نفس تازه کرد. از آن بالا قفسی را دید که از تعجب دهانش باز مانده بود!
آزادی، چقدر وسعت دیدش را بیشتر کرده بود.
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
"عادت"
زندگی عادت شده؛
مثل چای و قهوه هر روزمان؛
نیست"حول حالنا"یی در کف نوروزمان!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«کوتاه نوشت»
معمولا سر و صدای زیاد، از درون تهی حکایت دارد؛ صدف را ببین! با آنکه مرواریدی گرانبها در دل دارد، اما مهر سکوت از لب بر نمی دارد.
تقی متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
.
«کاکتوس»
دیروز دیدم
یک گل پر از خار
هر شاخه اش بود
مانند یک مار؛
ماری که نیشی
از خار دارد؛
خاری که زهری
چون مار دارد
از پیش او زود
گشتم فراری
این گل چه دارد
جز زهر ماری؟!
#شعر_کودک
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
«پیاده روهای خیالباف»
پیاده روهای خلوت
برای قدم زدن مناسب ترند
برای آوازهای کوچه باغی
برای گفتن « آه، امشب چه شب زیبایی است!»
پیاده روهای خلوت
هر شب تا صبح
به ماه خیره می شوند
و با خود خیال می بافند؛
چرا که جایی برای قدم زدن ندارند
جایی برای آوازهای کوچه باغی
و چه قدر دل شان تنگ می شود
برای گفتن « آه، امشب چه شب زیبایی است!»
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
"وسعت بی واژه"
برای امیر مومنان (ع)
ای وسعت بی واژه! چه در وصف تو گویم؛
آنجا که تو را ذهن زمان، ظرف زمین تنگ؛
بی شک قفسی بود تو را کوفه صد رنگ!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«نیمه ماه»
شد شیعه یتیم تا همیشه
از ضربت یک شقی گمراه
خون شد دل آسمان کوفه
یک «ماه» دو نیمه شد سحرگاه.
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«باب اجابت»
گفتی که: «اجیب دعوه الداع»؛
بر باب اجابتیم ای شاه!
ماییم همان گدای درگاه!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
«کوتاه نوشت»
هر گاه شنیدید که پیرزنی می زاید و سپس می کشد، تعجب نکنید؛ دنیا همان پیرزن زاینده ی کشنده است!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
"گنجشک"
صبح است و آواز گنجشک
صبح است و پرواز گنجشک
صبح و درِ بازِ گنجشک
بر روشنای خیابان
صبح است و شور ترانه
زد بر درختان جوانه
گنجشک و صد آشیانه
در صبح خورشیدباران
زیباست؛ زیبای زیبا
در صبح گنجشک، دنیا
برخیز، اینک تماشا!
باغ است و جشن گل افشان
بشنو سحرها قنوتش
بر شاخ بی برگ توتش
هرگز مبادا سکوتش
در فصل سرد زمستان
گنجشک، روح حیات است
سرزنده و با نشاط است
قند است؛ نقل و نبات است
وقتی که باشد غزلخوان.
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
«جان روزگار»
نیستی!
«هستی» تو را چشم انتظار؛
ای تو جان جان جان روزگار!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
"خاله بازی"
خاله بازی است زندگی؛
کاش سفره های خویش را یکی کنیم؛
گاه کودکی کنیم!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
"مردمان روستايی شمال"
در هوای گرم و شرجی شمال
صبح تا غروب
تن به كار میدهند
بوتههای نورس برنج را
دسته دسته
در ميان تشت مینهند
كرتهای كوچك و بزرگ
دل به راه رفتن نسيموارشان سپردهاند
كرتها،از آسمان ابری نگاه شان
آب خوردهاند.
دست آفتاب هم
پای همت بلندشان نمیرسد
در نگاه شان اميد
بال بال میزند.
چشمشان به رنگ زرد خوشههاست
جان روستا
از تلاش و كارشان
سبز و با صفاست
بوتههای كوچك برنج
زير سايبان دست های شان نشستهاند؛
دستهای پينه بسته ی ستبر
دستهاي زخم
دستهاي صبر.
*
صبح، پلك آفتاب، بسته
غلغل سماور سپيدشان
بلند میشود
آسمان تا كه گرد نقره میكند نثار
دستشان به كار،بند ميشود.
از سپيده ی سحر
تا غروب
پشت خويش را به آفتاب داغ میدهند
چشمشان به سوی روشنی است؛
سوی لحظه ی خوشی كه خوشههای زرد
دست مزرعه چراغ ميدهند...
*
مردمان روستايی شمال
اين چنين تمام فصل را دويدهاند
مردمی كه در كتاب زندگی
فصل ديگری نديدهاند؛
جز بهار؛
غير فصل كار.
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شخصی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بهار»
ابرها
گریستند
گریستند
گریستند؛
ور نه بهار
این همه گل برای خندیدن نداشت.
#تقی_متقی
@taghimottaghi40
هدایت شده از کانال شخصی من
«فاصله»
(به دوست؛ دکتر محمد رضا ترکی؛ صاحب کانال فصل فاصله)
از «من» تا «تو»
فصلی فاصله است؛
بی تا
با من حرف بزن!
#تقی_متقی
@taghimottaghi40