🔺️ #داستان دیدار ناب آیت الله قاضی و امام خمینی قبل از سال ۴۲
🔺️برخورد خاص #آیت_الله_قاضی با امام
و #پیشگوییهایی که ایشان از زندگی مبارزاتی #امام_خمینی (ره) داشتند.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان
#امام_خمینی ۱
🔺️در نجف اشرف ، مرحوم آیةالله حاج #شیخ_عباس_قوچانی (وصی آیت الله قاضی ) بعضی از مسایلی را که میخواست برای امام رخ بدهد. از قبل میدانست.
به ایشان عرض شد :
شما از کجا این مسایل را میدانید؟
🔺️ایشان قضیهای را نقل کردند که:
ما در خدمت مرحوم آیةالله #سید_علی_قاضی بودیم.
🔺️ یک روز خبر دادند که
آقای حاج آقا #روح_الله_خمینی میخواهند با شما ملاقات کنند.
(قبل از تبعید امام به نجف)
🔺️روزی معین شد و امام تشریف آوردند.وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست.
🔺️طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند.
بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد.
🔺️بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند:
آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور.
🔺️من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم.
تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم .
آقای قاضی فرمودند:
آن را باز کن.
🔺️گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟
فرمودند هر کجایش که باشد .
من هم همین طوری کتاب را باز کردم.
دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت.
گفتم آقا نوشته شده حکایت.
فرمود: باشد بخوان.
🔺️ادامه ...
✅کانال #پندنامه
🚫نقل مطالب بدون لینک🚫
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان
#امام_خمینی ۲
🔺️ادامه ...
مضمون آن حکایت این بود که :
یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت میکرد.
این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد.
🔺️عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد.
این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید.
لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند.
🔺️پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد.
بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر میبرد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد.
🔺️این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد
تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت .
🔺️زمام آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد. و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور #حضرت_بقیة_الله به آن راه نخواهد یافت.
🔺️مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد.
🔺️ادامه ...
✅کانال #پندنامه
🚫نقل مطالب بدون لینک🚫
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان
#امام_خمینی ۳
🔺️عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست .
فرمود: کفایت میکند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم.
🔺️همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم.
و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود.
🔺️این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند.
🔺️بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثهای که پیش میآمد میفرمود این قضیه هم در آن حکایت بود.
📚به نقل از کتاب :
برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره) ، جلد 3 ، ص 146 تا 149 .
✅کانال #پندنامه
🚫نقل مطالب بدون لینک🚫
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🔺️یکی از زیبایی های دین اسلام ،
#آداب_زندگی در اسلامه !
🔺️ آدابی که شاید ماهایی که از اول تو فضای اسلامی بزرگ شدیم ، قدر این جزییاتِ دینی که اتفاقا در #سبک_زندگی خیلی تاثیر میذارد رو ندونیم !!
اما ...
#داستان
👇👇👇👇
پند نامه
#داستان #مرکز_اسلامی_هامبورگ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#داستان
#آداب_اسلامی
🔺️در خاطرات حجتالاسلام محمدی گلپایگانی
که از طرف آیت الله بروجردی در کشور آلمان به عنوان مبلغ فرستاده شده بودند آمده است :
🔺️ما با سختیهای فراوان توانستیم در کشور آلمان در آن زمان در مرکز اسلامی فعالیت کنیم .
در ابتدا فقط سعیمان بر این بود که به اوضاع مسلمانان مقیم آنجا سروسامانی بدهیم .
🔺️یکی از روزها ، یکی از مسلمانان در بیمارستان بزرگ آلمان بستری شده بود .
ما به همراه جمعی از دوستان مسلمان با دستهگل و شیرینی به عیادت او رفتیم .
و این کار ما بسیار در روحیه او تاثیرگذار بود، حتی هم اتاقیهای او نیز از این دید و بازدیدها به شوق آمده بودند .
🔸️اما حال بیمار ما و همه افرادی که در آن اتاق بودند بسیار وخیم بود و جزء بیماران لاعلاج بخش بودند .
🔸️بعد از گذشت مدتی متاسفانه
همین برادر مسلمان ما از دنیا رفت .
🔺️ ما با سختی توانستیم از دولت وقت آن زمان مجوز بگیریم و او را از بیمارستان تا قبرستان تشییع کنیم .
در روز مقرر جمعیتی از دوستان و برادران مسلمان آمدند و طبق رسم همه مسلمانان به صورت با شکوهی او را تشییع کردیم .
و همه بیماران هم شاهد این مراسم بودند.
🔺️بعد از چند روز یکی از هم اتاقیهای همین برادر ما ، پیغام فرستاد و ما هم به دیدار او رفتیم .
او ابتدا چند سوال پرسید و بعد از جوابها گفت :
شما با همه دوستانتان چنین برخوردی میکنید؟
و ما هم گفتیم بله هر کس که مسلمان باشد ما برای او چنین مراسمی میگیریم.
🔸️بعد او داستان زندگی خودش را گفت ؛ که من یکی از مهندسان بزرگ آلمان هستم و وضع مالی بسیار خوبی داشتم
اما از وقتی که بیمار شدهام و دکترها هم گفتهاند که دیگر امیدی به بهبودی نیست ، حتی خانواده من هم مرا فراموش کردهاند و دیگر به من سر نمیزنند .
🔺️او گفت : من نیز میتوانم به آیین شما در بیایم ؟
در همان بیمارستان، او #کلمه_شهادتین را گفت و مسلمان شد .
🔺️ما هم به برادران مسلمان سپردیم ، و هر روز یک نفر یا چند نفر به عیادت او میرفتند و بار دیگر این اتاق پر شده بود از دسته گل. 🌺
آنقدر گل برای این برادر تازه مسلمان آورده بودند که از اتاق او همیشه بوی گل میآمد.
🔺️ همین #آداب_اسلامی باعث شد، این مهندس شیعه بشود و مسلمان از دنیا برود .
✅کانال #پندنامه
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان
#حضرت_عبدالعظیم_حسنی
🔺️مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی
به جوان بیکار گفتند:
شما برو شاه عبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو آقا من #بیکارم، همین؛ هیچ چیز نمی خواهد بگویی.
🔺️خود آن جوان گفت:
من برگشتم خانه، صبح زود زنگ زدند گفتند: حسین بیکاری؟
گفتم: آره گفت: الان بیا فلان جا، من رفتم، مرا گذاشت سر کار.
می گفت: کارش سبک است و ماهی فلان قدر به من می دهد.
📚حاج آقا مجتبی ص ۲۱۴
✅کانال #پندنامه
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
پند نامه
#اطلاع_نگاشت #واجب_فراموش_شده #مقام_معظم_رهبرى : 🔺️من می خواهم این #واجب_فراموش_شده ی اسلام را به ی
#داستان
#واجب_فراموش_شده
🔺️روزی حضرت عیسی (علیهالسّلام) و حواریون در سیر و سیاحت خود به روستایی رسیدند، دیدند اهل آن روستا و پرندگان و حیوانات آن، همه به طور عمومی مردهاند.
عیسی (علیهالسّلام) به همراهان فرمود: «معلوم است که اینها به عذاب عمومی الهی کشته شدهاند. اگر آنها به تدریج مرده بودند، همدیگر را به خاک میسپردند.»
🔺️حواریون: ای روح خدا، از خداوند درخواست کن تا اینها را زنده کند تا علت عذابی را که به سراغ آنها آمده، برای ما بیان کنند، تا ما از کرداری که موجب عذاب الهی میشود، دوری کنیم.
🔺️حضرت عیسی (علیهالسّلام) از درگاه خدا خواست تا آنها را زنده کند، از جانب آسمان به عیسی (علیهالسّلام) ندا شد که: «آنان را صدا بزن.»
🔺️عیسی (علیهالسّلام) شبانه بالای تپهای از زمین رفت و فرمود:
«ای مردم روستا! »
یک نفر از آنها زنده شد و گفت: «بلی، ای روح و کلمه خدا! »
🔺️عیسی: «وای به حال شما، کردار شما چه بوده؟» (که این گونه شما را دستخوش بلای عمومی نموده است)
🔺️مرد زنده شده: چهار چیز ما را مشمول عذاب الهی کرد:
🔸️۱. پرستش طاغوت
🔸️۲. دلبستگی به دنیا با ترس اندک از خدا
🔸️۳. آرزوی دور و دراز
🔸️۴. غفلت و سرگرمی به بازیهای دنیا
🔺️عیسی: دلبستگی شما به دنیا چه اندازه بود؟
مرد زنده شده: همانند علاقه کودک به مادرش. هنگامی که دنیا به ما رو میآورد شاد و خوشحالمیشدیم، و هنگامی که دنیا به ما پشت میکرد، گریه میکردیم و محزون میشدیم.
🔺️عیسی: طاغوت را چگونه میپرستیدید؟
مرد زنده شده: ما از گنهکاران پیروی میکردیم.
🔺️عیسی: عاقبت کارتان چگونه پایان یافت؟
مرد زنده شده: شبی با خوشی به سر بردیم، صبح آن در «هاویه» افتادیم.
🔺️عیسی: هاویه چیست؟
مرد زنده شده: هاویه، سجین است.
🔺️عیسی: سجین چیست؟
مرد زنده شده: سجین، کوههای گداخته به آتش است که تا روز قیامت، بر ما میافروزد.
🔺️عیسی: وقتی به هلاکت رسیدید، چه گفتید و ماموران الهی به شما چه گفتند؟
مرد زنده شده: گفتیم ما را به دنیا باز گردانید، تا کارهای نیک در آن انجام دهیم و زاهد و پارسا گردیم، به ما گفته شد: «دروغ میگویید.»
🔺️عیسی: وای به حال شما! چه شد که غیر از تو، شخص دیگر از این هلاک شدگان با من سخن نگفت؟
مرد زنده شده: ای روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشین بسته شده است، و آنها به دست فرشتگان خشن، گرفتار میباشند.
🔺️من در دنیا در میان آنها زندگی میکردم، ولی از آنها نبودم. (و مانند آنها گناه نمیکردم.)
تا وقتی که عذاب عمومی فرا رسید و مرا نیز فرا گرفت.
اکنون به تار مویی در لبه پرتگاه دوزخ آویزان میباشم، نمیدانم که از آن جا در میان دوزخ واژگون میشوم، یا نجات مییابم.
( به خاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر است.).
🔺️عیسی (علیهالسّلام) به حواریون رو کرد و فرمود:
💠 «یا اولیاء الله! اکل الخبز الیابس بالملح الجریش، و النوم علی المزابل خیر کثیر مع عافیه الدنیا و الآخره؛
ای دوستان خدا! خوردن نان خشک بانمک زبر و خشن، و خوابیدن بر روی خاشاک، بسیار بهتر است، اگر همراه #عافیت و سلامتی دنیا و آخرت باشد.»
📚اصول کافی، ج۲، ص۳۱۸.
✅کانال #پندنامه
http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان
#شهید_مطهری :
🔺️قصهای است مربوط به مرحوم سيد حجه الاسلام كه از علماي اسلامي است.
🔸️ميگويند شب عروسی سيد حجه الاسلام بود . عروس را آورده بودند ، زنها هم به دنبال او آمده بودند و آن تشريفاتي كه زنها دارند .
سيد با خود گفت حالا كه زنها در اطاق هستند و پيش هم ميباشند ، فرصتي است براي مطالعه . به كتابخانه رفت و مشغول مطالعه شد . آنچنان سرگرم مطالعه شد كه يادش رفت كه شب عروسیش است . زنها از اطاق عروس رفتند و عروس تنها ماند تا داماد بيايد .
😔عروس بيچاره همينطور منتظر نشسته بود و به قول معروف سماق ميمكيد . داماد هم نيامد .
📒سيد يك وقت ديد صداي الله اكبر بلند است ، به خود آمد فهميد كه شب عروسي است . آمد پهلوي عروس و از او معذرت خواست ، گفت من غفلت كردم ، آنقدر سرگرم مطالعه بودم كه يادم رفت امشب ، شب عروسي است .
📚اسلام و مقتضیات زمان ص ۴۱۶
✅ کانال #کتابنامه
@ketabnameh
http://eitaa.com/joinchat/1367277586C4526e4d5d3