eitaa logo
پند نامه
588 دنبال‌کننده
367 عکس
22 ویدیو
2 فایل
پند و حکایت ❌کپی‌مطالب‌بدون آدرس کانال جایز نیست ❌ 🔺️ارتباط : @mojahedehagh 🔺️مدیر تبادل : @Aghayabnalhasan 🔻کانال سفارش کتاب👈 @Allameaskari
مشاهده در ایتا
دانلود
بارش و عنایت حضرت زهرا (س) 🔹️نقل کرده‌اند: دریکی از سال ها، مرحوم در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بربالای منبربود. آن روز آقایان در داخل اتاق ها حضور داشتند وجمعی از خانم ها درگوشه ای از حیاط نشسته بودند. 🔺️در اواسط جلسه ناگهان شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم هایی که درحیاط نشسته بودند می خواستند خودشان را جمع وجور کنند وهمهمه و سرو صدایشان بلند شد. درهمین لحظه ❌ آقا سرش را کمی به سوی آسمان بلند کرد وبه آرامی گفت: «مگر نمی بینی ⁉️ نبار ‼️» آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه ی صحبت هایش مشغول شد. 🔺️کم کم سروصدای خانم ها فرو نشست وما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست. 🔹️جلسه به پایان رسید و مردم درحال رفتن بودند. درموقع بیرون رفتن ازخانه، همه خیال می کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است، ولی من ناگهان به صورت تصادفی، به یک پدیده ی بسیار شگفت واقف شدم. ابتدا شک کردم ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. آنچه را می دیدم بسیار واضح و آشکار بود! بیرون از خانه ودرهمه جا باران می بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی بارید! 💠 ومن تازه متوجه شدم که بعد ازآن دعای آقا ، درهمه این مدت باران درحال باریدن بوده است وفقط در فضای آنجا باران نمی باریده است! آن روز به غیراز من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند! 📚آقا شیخ مرتضای زاهد ص69. ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🔺️وقتی شیخ با تربت (ع) از طغیان و آب رودخانه قم جلوگیری کرد.  🌺🌺🌺 درباره یکی از کرامات شیخ عبدالکریم حائری یزدی این گونه نقل می‌کنند: " از کرامات حاج عبدالکریم حائری این بود که زمانی که رودخانه قم در اثر طغیان کرده بود و آب تا لبه پل علی خانی رسیده بود،😱 به گونه‌ای که عده‌ای از روی پل با آب رودخانه وضو می‌گرفتند 😬 و برای جلوگیری از نفوذ آب تمام فرش های مسجد امام را جمع کرده بودند.😬 🔺️مرحوم حاج شیخ روی پل رفت و مقداری تربت مزار سیدالشهدا(ع)را در دست گرفت و چیزی بر آن خواند و در آب انداخت. 💠پس از این کار مرحوم حائری، به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت چندین متر آب پایین‌تر رفت. و به برکت این کار وی از طغیان بیش از حد رودخانه جلوگیری به عمل آمد. 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۴۸ ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
💠السلام علیک یا اباعبدالله 💠السلام علی الحسین 💠و علی علی بن الحسین 💠و علی اولاد الحسین 💠و علی اصحاب الحسین 💠شب جمعه است ، شب زیارتی آقامون خوش به حال اونایی که الان کربلاند، یا دلهاشون کربلاییه !!! هر شب و روزی که از زندگی هر کدوم از ما میاد و میره ، یه #فرصت_دیگه است برای بندگی کردن و خدایی شدن !!! ❌این #فرصت‌ها رو از دست ندیم .❌ ادامه ... #داستان 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🌺ماجرای حالت احتضار آیت الله و شفاعت (علیه السلام)   🔺️بنابر گفته بزرگان: آیت الله حائری یزدی، علاقه شدیدی به امام حسین(ع) داشتند. و به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی فرمودند: هر روز قبل از درس فقه چند دقیقه ای ذکر مصیبتی بکنند. 🔺️از علت عشقش پرسیدند، فرمود: در کربلا بودم، شب چهارشنبه ای بود که خواب دیدم سه روز دیگر می میرم. وقتی بیدار شدم با خود گفتم، خواب بود، اهمیت ندادم. 🔺️سه روز گذشت، روز جمعه با دوستان به باغ اطراف شهر رفتیم. بعد از نهار، تب کردم، هر لحظه حالم بدتر می‌شد، به یاد خواب افتادم. 🔹️به دوستانم گفتم: مرا به منزل ببرید! در منزل دیدم دو ملک برای قبض روح آمدند،😬 با تمام قلبم متوجه امام حسین(ع) شدم، عرض کردم: 🙏مولای من، از مرگ نمی ترسم، ولی از اینکه است می ترسم، شما را به حق مادرت شفاعت کنید که خداوند مرگم را تأخیر بیندازد!!!🙏 🌷ملک سومی آمد و به آنها گفت: امام حسین(ع) شفاعت کرد، خداوند پذیرفت، مرگش تأخیر افتاد. آنها رفتند، حالم بهتر شد. 🙂 گریه و ناله خانواده را شنیدم. دستم را تکان دادم، یکی گفت: ساکت باشید حرکت کرد. اشاره کردم، چشمم را باز کردند، پایم را باز کردند، پنبه از دهانم برداشتند، آبی خواستم و... ❌من هر چه دارم از (علیه‌السلام) است.❌ ( ، موسس حوزه علمیه قم ) ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🔺️آقا سید مصطفی هوشی السادات، که نابینا بودند بعد از وفات ماجرای بسیار عجیبی را چنین نقل کرده است: 🔺️سالها پیش، یک روز برای پرسیدن مسأله ای به خانه ی مرحوم آقا شیخ مرتضای زاهد رفته بودم. 🔹️زمانی که وارد شدم احساس کردم به غیرازمن، آقایی درآنجا حضور دارد؛ وقتی داشتم وارد اتاق می شدم آن آقا ازکنار من رد شد وبیرون رفت. 🔺️چون چیزی را نمی توانستم ببینم به خوبی نفهمیدم درآنجا چه می گذرد، 🔹️اما لحظاتی بعد آقا شیخ مرتضی به کنارم آمد و با یک شور وحالی به من فرمود: 🌷«خوشا به حالت آقا سید مصطفی! 🌷خوشا به حالت!» 🔹️من با دستپاچگی وتعجب عرض کردم : مگر چه شده است آقاجان؟! آقا شیخ مرتضی فرمود: 🌷«خوشا به حالت آقاسید مصطفی! 🔺️آیا می دانی همین الان چه بزرگواری ازکنارت رد شدند و رفتند؟! آقا سید مصطفی! این امام زمانت، حضرت (عج)، بود که درهمین چند لحظه پیش از کنارت رد شد وبدن شریفش به عبای تو مالیده شد و...! 🔺️ایشان نقل می کرد که بعد از شنیدن این ماجرا از فرط هیجان بارها قصد بیان این مطلب برای دیگران را داشته است! 🔺️اما هر بار به طور غیرمنتظره ای امکان طرح این مطلب منتفی می شده است 🔺️وتنها بعد از فوت آقا شیخ مرتضی، امکان این را پیدا می کند تا ماجرای این ملاقات را برای بقیه نقل کند. 📚 آقا شیخ مرتضای زاهد/28. ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
به مناسبت شهادت علیه‌السلام (ع) 🔺️ یا یکی از زندان‌بان‌ها یکی از کنیزکانش را که خیلی صاحب جمال بود، فرستاد خدمت حضرت موسی بن جعفر در زندان. رفت تا شاید بتواند حواس حضرت موسی بن جعفر را پرت کند. 🔹️ یک روز. دو روز. ده روز. 🌺🌺🌺 بعد دیدند که این کنیز پشت سر ایستاده و به رکوع و سجده می‌رود. امام موسی بن جعفر هم جلو ایستاده و به سجده و رکوع می رود. آن کنیز هم عابد و زاهد و مسلمان شد. 🔰 این را یک کسی مقایسه می‌کرد با جریان حضرت علیه‌السلام. ببینید فاصله چقدر است! 🔹️حضرت یوسف با یک چنین چیزی برخورد کرد. یک کسی بود که ایشان را به آن چیزی که خدا راضی نیست دعوت می کرد. ایشان فرار کرد و از گناه نجات یافت. اما آن زن مفتضح شد. تا ابد الآبدین وصف گناه آن زن را می‌گویند. 🔹️اما وقتی آن کنیز، به یک کریمی مثل حضرت موسی بن جعفر برخورد کرد، نجات یافت. نه تنها آبرویش نرفت؛ بلکه از اهل بهشت شد. درجه یک شد. از اولیاء خدا شد. 🔰حضرت موسی بن جعفر هیچ چیز هم نگفت. فقط می‌گفت: الله اکبر. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. بلند می‌شد و می‌گفت الله اکبر. نمازش چقدر اثر دارد. چقدر نَفَسَش، نَفَس بود! 📚 بیانات پیرامون حضرت علیه‌السلام ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
پند نامه
به مناسبت وفات جناب #ابوطالب و #بعثت پیامبر اسلام 👇👇👇👇👇 ✅کانال #پندنامه @taghriraterozaneh http
جناب 🔺️وقتی که در مرحله‌ی اول ، بعد از آنی که با گذشت سه سال یا بیشتر - که دعوت پنهانی بود، - پیغمبر توانسته بود سی، چهل نفر را مسلمان بکند، بعد امر الهی آمد که: 💠 «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین. انّا کفیناک المستهزءین»؛ علنی کن، برو توی میدان، پرچم را به دست بگیر و کار را علنی کن. 🔺️ اولین کاری که کردند، تطمیع آن بزرگوار بود. آمدند پیش جناب ابوطالب گفتند: که این برادرزاده‌ی تو اگر مایل است پادشاهی کند، ما او را به عنوان پادشاه خودمان انتخاب میکنیم. ❌ بگوئید از این حرفهائی که میزند، دست بردارد. 🔸️جناب که بر جان پیغمبر میترسید و از توطئه‌ی آنها بیمناک بود، پیش پیغمبر آمد و گفت: بزرگان مکه این پیغام را دادند؛ 🌹 شاید توصیه کرد که این ایستادگی به این اندازه دیگر چرا؛ لازم نیست !! 🔺️پیغمبر فرمود: 💠«یا عمّ! واللَّه لو وضعوا الشّمس فی یمینی و القمر فی شمالی لاعرض عن هذا الامر لا افعله حتّی اظهره اللَّه او یذهب بما فیه»؛ عموجان! اگر خورشید را در دست راست من بگذارند، ماه را در دست چپ من بگذارند، برای اینکه من از این هدف دست بکشم، سوگند به خدا این کار را نمیکنم؛ تا وقتی که یا خدا ما را پیروز کند یا همه‌ی ما از بین برویم. 🔺️ بعد در روایت دارد که 💠 «ثمّ اغرورقت عیناه من الدّمع»؛ چشم مبارک پیغمبر لبریز اشک شد و از جا بلند شد.  🔺️جناب  وقتی این استقامت را دید، منقلب شد و گفت: «یابن اخی اذهب و قل ما احببت»؛ برو هرکاری که میخواهی بکن؛ هدفت را دنبال کن. 💠 «واللَّه لا اسلّمنّک بشیء»؛ سوگند به خدا من تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم. ❌❌❌نتیجه : این ایستادگی، ایستادگی می‌آفریند. این استقامت از پیغمبر، ریشه‌ی استقامت را در  مستحکم میکند. 📚بیانات مقام معظم رهبری ۱۳۸۲/۷/۲ ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🔺️در انتظار پيامبر خاتم (ص) 🔸️پيامبر اسلام (ص) که ۱۲ سال بيشتر سن نداشت و در كفالت عموى بزرگوار خويش، بود، در يكى از سفرهای تجاری به سمت شام با او همراه شد. 🔺️ساليان درازى بود كه راهبى مسيحى، امّا يكتاپرست، به نام «بحيرا» در سرزمين بصرى در حوالی دمشق صومعه‌اى داشت، و در آن به عبادت مشغول بود. او اطّلاعات زيادى از كتابهاى مذهبى گذشته داشت که به او ارث رسیده بود. 🔺️كاروان قريش هر سال در كنار اين دير توقّف می‌كرد تا خستگى بگيرد. امّا هرگز بحيرا را نمی‌ديدند اتّفاقا امسال به محض اينكه فرود آمدند، بحيرا آنها را به غذا دعوت كرد. 🔺️عالم و زاهد مسيحى، هنگامى كه به مهمانان نگريست، در ميانشان مطلوب خويش را نيافت؛ 🔸️ گفت: اى قريشيان! نبايد هيچ كس از شما از سفره من دور بماند! 🔸️جواب گفتند: همه بر سر سفره حاضرند، جز جوانى خردسال كه براى محافظت بارها مانده است. 🔸️گفت: نه، بايد همه بيايند. پيامبر را بر سر سفره راهب آوردند. 🔺️بعد از پايان غذا، آنگاه كه همه برخاستند و رفتند، 🔸️بحيرا گفت: اى جوان! از تو به حقّ لات و عزّى می‌خواهم كه به همه سؤالهاى من پاسخ بدهى! 💠پيامبر فرمود: با نام لات و عزّى چيزى از من مخواه. به خداى سوگند، من به هيچ چيز مانند اينها با بغض و كينه و دشمنى نمی‌نگرم! 🔸️بحيرا گفت: پس به خداى سوگند، به من خبر بده از آنچه از تو سؤال می‌كنم. 💠پيامبر گفت: سؤال كن از هر چه می‌خواهى! 🔺️بحيرا سؤالهايى در مورد بيدارى و خواب و حالات و زندگانى آن حضرت به عمل آورد؛ جوابهايى كه شنيد همه با آنچه انتظار داشت تطبيق می‌كرد. 🔺️آنگاه به پشت شانه پيامبر نگاه كرد و در ميان دو كتف او به جستجوى خالى - كه بعدها مهر نبوّت نام گرفت- پرداخت، و آن را بدان شكل كه انتظار داشت، در همانجا كه می‌دانست، يافت. 🔸️پس از اين بازبينى، روى خود را به كرد و گفت: اين برادرزاده‌ات را به شهر خودش بازگردان، و از نقشه‌ها و كينه‌هاى يهود در مورد او بترس و برحذر باش. به خداى سوگند، اگر يهوديان او را ببينند و آنچه من دانستم و شناختم، بدانند و بشناسند، 🔺️وى در معرض خطر قرار خواهد گرفت. اين برادرزاده تو در آينده شأنى عظيم خواهد يافت. 📚نقش ائمه در احياي دين، ج1، ص: 251 نویسنده بزرگوار ✅کانال @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
پند نامه
#معرفی_کتاب #اعتکاف_نیکان 📗کتاب اعتکاف نیکان مشتمل بر سخنان مقام معظم رهبری ،آیت الله حق شناس ،آیت
#توصیه‌های_کاربردی #اخلاق #عجب #آیت_الله_بهجت : 🔺️کسی که به عُجب دچار شده، به #پند و نصیحت کسی گوش نمی‌دهد، بلکه به دیگران به دیده حقارت و جهالت می‌نگرد و به سرزنش دیگران مبادرت ورزد. #داستان 💠 عالمی نزد عابدی رفت و به او گفت : نماز خواندنت چگونه است ؟ 🔸️عابد گفت : کسی مانند من را از نمازش می‌پرسند؟! در صورتی که من از فلان زمان تا فلان وقت عبادت خدا می‌کنم. 🔸️عالم گفت : گریه کردنت چگونه است؟ گفت: چنان می‌گریم که اشک‌هایم روان شود . 🔸️عالم گفت : همانا اگر خنده کنی و ترسان باشی بهتر است از این که گریه کنی و به خود ببالی. ❌هرکه به خود ببالد، چیزی از عملش بالا نرود و پذیرفته نشود . 📚اعتکاف نیکان ص۲۲ ✅کانال #پندنامه @taghriraterozaneh http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #علامه_طباطبایی #ذکر 🔺️همسر علامه طباطبایی نقل می کنند که شبی دیدیم که آقا استراحت نمی کند و قدم می زند عرض کردم مشکلی پیش آمده یا کسالتی دارید؟ گفتند نه؛ پرسیدم پس چرا استراحت نمی کنید؟ ایشان یک جمله عجیب می فرمودند که از صدای تسبیح موجودات خوابم نمی برد و من هم بلند شدم و با آن ها همراه شدم. 📚مصاحبه استاد قدوسی نجفی مدیر دارالقرآن علامه طباطبایی 📚 بیان استاد صدری ✅کانال #پندنامه ❌نقل مطالب بدون لینک جایز نیست❌ http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #علامه_طباطبایی #ذکر_یونسیه 🔺️ یکی از اساتید حوزه علمیه نقل کرد روزی به بیت علامه رفتم و درخواست کردم ذکری به من ارائه کنید که در سلوک خودم استفاده کنم و علامه #ذکر_یونسیه را به من تعلیم داد. من گفتم این ذکر را می‌دانم، یک ذکر دیگر هم بفرمایید و ایشان فرمودند باید به این ذکر عمل کنی و زمانی که آثارش پدیدار شد بیایید ذکر دوم را بگویم. من سوال کردم آثار آن چگونه است ؟ 🔺️ایشان فرمودند در همین خیابان صفائیه که قدم می‌زنی باید #صدای_تسبیح درختان را بشنوی؛ هر زمان شنیدی بیا تا ذکر دوم را برایت بگویم! 📚مصاحبه استاد قدوسی نجفی مدیر دارالقرآن علامه طباطبایی 📚 بیان استاد صدری ✅کانال #پندنامه ❌نقل مطالب بدون لینک جایز نیست❌ http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #کتاب #ذکرها_فرشته‌اند 🔺️ از حرم برمی‌گشتیم. نزدیکی های هتل ارم وقتی توی کوچه پیچیدیم، صدای پایی را از پشت سرم شنیدم که داشت دوان دوان می آمد. جوان عربی بود که فارسی را هم خوب بلد نبود. نفس زنان گفت: "آقا حاجت دارم" آقا برگشتند و گفتند: " صد سال شده؟! " جوان تعجب کرد. آقا ادامه دادند: " انسان یک وقت هایی از خداوند یک چیزهایی می خواهد، خداوند به ملائکه دستور می دهد که عمر این آدم را دوسال زیاد کنید، چون آن حاجتش فعلا نقد نمی شود. بعد برگشت به آن جوان گفت : "حاجتت به اینکه عمرت زیاد شود می ارزد؟" ص ۲۳. ✅ کانال #کتاب‌نامه http://eitaa.com/joinchat/1367277586C4526e4d5d3
است. 🔺️نقل شده است که مقدس اردبیلی سطلی را در چاه انداخت تا برای وضو آب تهیه کند، وقتی سطل بالا آمد دید پر از جواهرات است . مقدس سطل را در چاه خالی کرد و گفت : مقدس از تو خواست نه ! 📚 از کرامت درویشانه، تا کرامت انسانی ص ۹۸ ✅کانال 🚫نقل مطالب بدون لینک🚫 http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🔺️ دیدار ناب آیت الله قاضی و امام خمینی قبل از سال ۴۲ 🔺️برخورد خاص با امام و که ایشان از زندگی مبارزاتی (ره) داشتند. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #امام_خمینی ۱ 🔺️در نجف اشرف ، مرحوم آیةالله حاج #شیخ_عباس_قوچانی (وصی آیت الله قاضی ) بعضی از مسایلی را که می‌خواست برای امام رخ بدهد. از قبل می‌دانست. به ایشان عرض شد : شما از کجا این مسایل را می‌دانید؟ 🔺️ایشان قضیه‌ای را نقل کردند که: ما در خدمت مرحوم آیةالله #سید_علی_قاضی بودیم. 🔺️ یک روز خبر دادند که آقای حاج آقا #روح_الله_خمینی می‌خواهند با شما ملاقات کنند. (قبل از تبعید امام به نجف) 🔺️روزی معین شد و امام تشریف آوردند.وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. 🔺️طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. 🔺️بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند: آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. 🔺️من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم . آقای قاضی فرمودند: آن را باز کن. 🔺️گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد . من هم همین طوری کتاب را باز کردم. دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود: باشد بخوان. 🔺️ادامه ... ✅کانال #پندنامه 🚫نقل مطالب بدون لینک🚫 http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #امام_خمینی ۲ 🔺️ادامه ... مضمون آن حکایت این بود که : یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می‌کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد. 🔺️عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید. لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. 🔺️پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می‌برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. 🔺️این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت . 🔺️زمام آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد. و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور #حضرت_بقیة_الله به آن راه نخواهد یافت. 🔺️مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. 🔺️ادامه ... ✅کانال #پندنامه 🚫نقل مطالب بدون لینک🚫 http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #امام_خمینی ۳ 🔺️عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست . فرمود: کفایت می‌کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. 🔺️همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم. و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. 🔺️این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. 🔺️بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه‌ای که پیش می‌آمد می‌فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود. 📚به نقل از کتاب : برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره) ، جلد 3 ، ص 146 تا 149 . ✅کانال #پندنامه 🚫نقل مطالب بدون لینک🚫 http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#حاجاقا_فخر_تهرانی 🔺️آدم بايد از امام زمانش‌عليه السلام فقط خود آن حضرت را بخواهد...» #داستان 👇👇👇👇 ✅کانال #پندنامه http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
🔺️یکی از زیبایی های دین اسلام ، در اسلامه ! 🔺️ آدابی که شاید ماهایی که از اول تو فضای اسلامی بزرگ شدیم ، قدر این جزییاتِ دینی که اتفاقا در خیلی تاثیر میذارد رو ندونیم !! اما ... 👇👇👇👇
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
پند نامه
#داستان #مرکز_اسلامی_هامبورگ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺️در خاطرات حجت‌الاسلام محمدی گلپایگانی که از طرف آیت الله بروجردی در کشور آلمان به عنوان مبلغ فرستاده شده بودند آمده است : 🔺️ما با سختی‌های فراوان توانستیم در کشور آلمان در آن زمان در مرکز اسلامی فعالیت کنیم . در ابتدا فقط سعی‌مان بر این بود که به اوضاع مسلمانان مقیم آنجا سروسامانی بدهیم . 🔺️یکی از روزها ، یکی از مسلمانان در بیمارستان بزرگ آلمان بستری شده بود . ما به همراه جمعی از دوستان مسلمان با دسته‌گل و شیرینی به عیادت او رفتیم . و این کار ما بسیار در روحیه او تاثیرگذار بود، حتی هم اتاقی‌های او نیز از این دید و بازدیدها به شوق آمده بودند . 🔸️اما حال بیمار ما و همه افرادی که در آن اتاق بودند بسیار وخیم بود و جزء بیماران لاعلاج بخش بودند . 🔸️بعد از گذشت مدتی متاسفانه همین برادر مسلمان ما از دنیا رفت . 🔺️ ما با سختی توانستیم از دولت وقت آن زمان مجوز بگیریم و او را از بیمارستان تا قبرستان تشییع کنیم . در ر‌وز مقرر جمعیتی از دوستان و برادران مسلمان آمدند و طبق رسم همه مسلمانان به صورت با شکوهی او را تشییع کردیم . و همه بیماران هم شاهد این مراسم بودند. 🔺️بعد از چند روز یکی از هم اتاقی‌های همین برادر ما ، پیغام فرستاد و ما هم به دیدار او رفتیم . او ابتدا چند سوال پرسید و بعد از جواب‌ها گفت : شما با همه دوستانتان چنین برخوردی می‌کنید؟ و ما هم گفتیم بله هر کس که مسلمان باشد ما برای او چنین مراسمی می‌گیریم. 🔸️بعد او داستان زندگی خودش را گفت ؛ که من یکی از مهندسان بزرگ آلمان هستم و وضع مالی‌ بسیار خوبی داشتم اما از وقتی که بیمار شده‌ام و دکتر‌ها هم گفته‌اند که دیگر امیدی به بهبودی نیست ، حتی خانواده من هم مرا فراموش کرده‌اند و دیگر به من سر نمی‌زنند . 🔺️او گفت : من نیز می‌توانم به آیین شما در بیایم ؟ در همان بیمارستان، او را گفت و مسلمان شد . 🔺️ما هم به برادران مسلمان سپردیم ، و هر روز یک نفر یا چند نفر به عیادت او می‌رفتند و بار دیگر این اتاق پر شده بود از دسته گل. 🌺 آنقدر گل‌ برای این برادر تازه مسلمان آورده بودند که از اتاق او همیشه بوی گل می‌آمد. 🔺️ همین باعث شد، این مهندس شیعه بشود و مسلمان از دنیا برود . ✅کانال http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #حضرت_عبدالعظیم_حسنی 🔺️مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی به جوان بیکار گفتند: شما برو شاه عبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو آقا من #بیکارم، همین؛ هیچ چیز نمی خواهد بگویی. 🔺️خود آن جوان گفت: من برگشتم خانه، صبح زود زنگ زدند گفتند: حسین بیکاری؟ گفتم: آره گفت: الان بیا فلان جا، من رفتم، مرا گذاشت سر کار. می گفت: کارش سبک است و ماهی فلان قدر به من می دهد. 📚حاج آقا مجتبی ص ۲۱۴ ✅کانال #پندنامه http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
پند نامه
#اطلاع_نگاشت #واجب_فراموش_شده #مقام_معظم_رهبرى : 🔺️من می خواهم این #واجب_فراموش_شده ی اسلام را به ی
🔺️روزی حضرت عیسی (علیه‌السّلام) و حواریون در سیر و سیاحت خود به روستایی رسیدند، دیدند اهل آن روستا و پرندگان و حیوانات آن، همه به طور عمومی مرده‌اند. عیسی (علیه‌السّلام) به همراهان فرمود: «معلوم است که اینها به عذاب عمومی الهی کشته شده‌اند. اگر آنها به تدریج مرده بودند، همدیگر را به خاک می‌سپردند.» 🔺️حواریون: ‌ای روح خدا، از خداوند درخواست کن تا اینها را زنده کند تا علت عذابی را که به سراغ آنها آمده، برای ما بیان کنند، تا ما از کرداری که موجب عذاب الهی می‌شود، دوری کنیم. 🔺️حضرت عیسی (علیه‌السّلام) از درگاه خدا خواست تا آنها را زنده کند، از جانب آسمان به عیسی (علیه‌السّلام) ندا شد که: «آنان را صدا بزن.» 🔺️عیسی (علیه‌السّلام) شبانه بالای تپه‌ای از زمین رفت و فرمود: «ای مردم روستا! » یک نفر از آنها زنده شد و گفت: «بلی، ‌ای روح و کلمه خدا! » 🔺️عیسی: «وای به حال شما، کردار شما چه بوده؟» (که این گونه شما را دستخوش بلای عمومی نموده است) 🔺️مرد زنده شده: چهار چیز ما را مشمول عذاب الهی کرد: 🔸️۱. پرستش طاغوت 🔸️۲. دلبستگی به دنیا با ترس اندک از خدا 🔸️۳. آرزوی دور و دراز 🔸️۴. غفلت و سرگرمی به بازیهای دنیا 🔺️عیسی: دلبستگی شما به دنیا چه اندازه بود؟ مرد زنده شده: همانند علاقه کودک به مادرش. هنگامی که دنیا به ما رو می‌آورد شاد و خوشحالمی‌شدیم، و هنگامی که دنیا به ما پشت می‌کرد، گریه می‌کردیم و محزون می‌شدیم. 🔺️عیسی: طاغوت را چگونه می‌پرستیدید؟ مرد زنده شده: ما از گنهکاران پیروی می‌کردیم. 🔺️عیسی: عاقبت کارتان چگونه پایان یافت؟ مرد زنده شده: شبی با خوشی به سر بردیم، صبح آن در «هاویه» افتادیم. 🔺️عیسی: هاویه چیست؟ مرد زنده شده: هاویه، سجین است. 🔺️عیسی: سجین چیست؟ مرد زنده شده: سجین، کوههای گداخته به آتش است که تا روز قیامت، بر ما می‌افروزد. 🔺️عیسی: وقتی به هلاکت رسیدید، چه گفتید و ماموران الهی به شما چه گفتند؟ مرد زنده شده: گفتیم ما را به دنیا باز گردانید، تا کارهای نیک در آن انجام دهیم و زاهد و پارسا گردیم، به ما گفته شد: «دروغ می‌گویید.» 🔺️عیسی: وای به حال شما! چه شد که غیر از تو، شخص دیگر از این هلاک شدگان با من سخن نگفت؟ مرد زنده شده: ‌ای روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشین بسته شده است، و آنها به دست فرشتگان خشن، گرفتار می‌باشند. 🔺️من در دنیا در میان آنها زندگی می‌کردم، ولی از آنها نبودم. (و مانند آنها گناه نمی‌کردم.) تا وقتی که عذاب عمومی فرا رسید و مرا نیز فرا گرفت. اکنون به تار مویی در لبه پرتگاه دوزخ آویزان می‌باشم، نمی‌دانم که از آن جا در میان دوزخ واژگون می‌شوم، یا نجات می‌یابم. ( به خاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر است.). 🔺️عیسی (علیه‌السّلام) به حواریون رو کرد و فرمود: 💠 «یا اولیاء الله! اکل الخبز الیابس بالملح الجریش، و النوم علی المزابل خیر کثیر مع عافیه الدنیا و الآخره؛ ‌ ای دوستان خدا! خوردن نان خشک بانمک زبر و خشن، و خوابیدن بر روی خاشاک‌، بسیار بهتر است، اگر همراه  و سلامتی دنیا و آخرت باشد.» 📚اصول کافی، ج۲، ص۳۱۸. ✅کانال http://eitaa.com/joinchat/2054750225Cbba925a3ed
#داستان #شهید_مطهری : 🔺️قصه‌ای است مربوط به مرحوم سيد حجه الاسلام كه از علماي اسلامي است. 🔸️ميگويند شب عروسی سيد حجه الاسلام بود . عروس را آورده بودند ، زنها هم به دنبال او آمده بودند و آن تشريفاتي كه زنها دارند . سيد با خود گفت حالا كه زنها در اطاق هستند و پيش هم ميباشند ، فرصتي است براي مطالعه . به كتابخانه رفت و مشغول مطالعه شد . آنچنان سرگرم مطالعه شد كه يادش رفت كه شب عروسی‌ش است . زنها از اطاق عروس رفتند و عروس تنها ماند تا داماد بيايد . 😔عروس بيچاره همينطور منتظر نشسته بود و به قول معروف سماق مي‌مكيد . داماد هم نيامد . 📒سيد يك وقت ديد صداي الله اكبر بلند است ، به خود آمد فهميد كه شب عروسي است . آمد پهلوي عروس و از او معذرت خواست ، گفت من غفلت كردم ، آنقدر سرگرم مطالعه بودم كه يادم رفت امشب ، شب عروسي است . 📚اسلام و مقتضیات زمان ص ۴۱۶ ✅ کانال #کتاب‌نامه @ketabnameh http://eitaa.com/joinchat/1367277586C4526e4d5d3