#ارسالی_مخاطب
#تجربه_حاجت_روایی
سلام ، وقتتون به خیر
چند سال پیش وقتی تازه پسرم را پیش دبستانی فرستاده بودیم و براش کتاب و لباس فرم گرفته بودیم و حسابی خوشحال بودیم از اینکه دیگه بزرگ شده برای یک مشکل خیلی کوچک به دکتر مراجعه کردیم اما در کمال ناباوری دکتر بهمون گفت باید پسرتون به مدت یک سال از یک کفش مخصوص که آهن هایی تا کمرش داره استفاده کنه و فعلا نمیتونه به راحتی بازی کنه و بدوه،
خیلی خیلی ناراحت شدیم تازه پسرم با محیط پیش دبستانی آشنا شده بود و بازیهای اونجا رو دوست داشت ولی فکر میکردیم دیگه نمیتونه از این بازیها لذت ببره
وقتی رفتیم تا اون کفش را سفارش بدیم مسئول اونجا بهمون گفت اگر دوست دارین از یه متخصص دیگه هم بپرسید تا اگر لازمه این کفش رو درست کنم
و همونجا بهمون آدرس یه متخصص دیگه رو داد
توی مسیر به شهید آرمان علی وردی که تازه به شهادت رسیده بودند متوسل شدیم و مدام برای ایشون صلوات فرستادیم و ازشون خواستیم تا به پسرم کمک کنند هم برای این مشکل هم این که در آینده مثل ایشون شجاع و مدافع ولایت باشند و توی مسیر از طرف ایشون صدقه هم دادیم
به لطف خدا و توسل به شهدا و شهید بزرگوار آرمان علیوردی دکتر دوم بهمون گفت پسر شما هیچ مشکلی نداره و اصلاً نیازی به هیچ وسیله و هیچ دارویی هم نداره
یادمه اون شب اونقدر خوشحال بودم که به همه زنگ زدم و ماجرا رو تعریف کردم مدام میگفتم شهید علی وردی خیلی بزرگوار هستند و خیلی پیش خدا آبرو دارند از این به بعد هر مشکلی داشتین از ایشون کمک بخواین
خداروشکر 🤲
شما عزیزان هم اگه تجربه حاجت روایی دارین برامون ارسال کنید
من اینجام 👈@yamahdeey8891
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
#ارسالی_مخاطب
#تجربه_حاجت_روایی
سلام من توهمین یک ماه پیش سه تاحاجت بزرگ ازیه شهید بزرگوار گرفتم امشب یکیشا براتون میگم
من ازپارسال عید زیر نظر یه دکتر پنجه طلا بودم که به کارش همه ایمان دارن خلاصه بهم گفتن که باید رحمتا تخلیه کنی چون یه کیست مشکوک داری ویه پلیپ ویه میوم ومن میترسیدم یه شب همین یک ماه پیش متوسل شدم به شهید سیف الله شیعه زاده که یکی از شهدای گیلان هستش ودربهزیستی بزرگ شده بهش قول دادم خواهرش بشم وچهل تا زیارت عاشورا براش نذرکردم و گفتم خودت همه کارای منا درست کن
وچون دکترخودم خیلی اهل حجاب نبود یکی یه خانم دکتر خیلی حاذقی بهم معرفی کرد ورفتم موضوعا بهش گفتم وایشون گفتن من اصلا سونو وسیتی وازمایشات قبلا قبول ندارم دوباره تکرار کن وبیا تاخودم اگه مشکلی بود رحمتا تخلیه میکنم خلاصه رفت انجام دادم وبردم به دکترنشون دادم ایشون تا دیدن متعجب نگاهم کردن گفتن خانم تواصلا مشکلی نداری براچی میخای رحمتا تخلیه کنی بلند شوبرو خونه پشت سرتم نگاه نکن من مونده بودم به خدااین مدارک قبلیمه منکه از خودم نمیگم گفت خانم تو هیچ مشکلی نداری بال دراورده بودم وفقط براهمه میگفتم که من معجزه راباچشمام دیدم ایشالاحاجتروایی کل گروه توسط این شهید بزرگوارباشه به حق مهدی فاطمه
الحمدالله 🤲
شما عزیزان هم اگه تجربه حاجت روایی دارین برامون ارسال کنید
من اینجام 👇@yamahdeey8891
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
#ارسالی_مخاطب
#تجربه_حاجت_روایی
سلام عزیز دلم خانم گلم منم از استان فارس خواهر شهید چندماهه تو کانال شما هستم خوشحالم از کانال مطمعن و متنوع شما خلی دوستتون دارم خدا خیرتون بده دعا گویتان هستم عزیزید ❤️🌹😘🙏
منم خیلی زیاد اهل جلسه دعا و هیت رفتنم خیلی زیاد تو زندگی سختی های کشیدم ولی همیشه خداوند واهلبیت دستم و گرفتن خیلی وقت ها که فشار زندگی رو دوشم قرار میگرفت می نشینم کنار عکس برادرم یا کنار قبرش حاجت میخوام آرامش میگیرم گره هام باز میشه خیلی برام پیش اومده بسیار همیشه باش عهد کردم گفتم کمکم کن که هم خودت ازم راضی باشی هم خدا هرزگاهی خوابش میبینم بخدا این شهدا خیلی خاصند زنده هستن ان شاالله خواهر عزیزم شما هم حاجت روا باشید هروقت رفتی حرم آقا جانم امام رضای عزیزم من وبرادر شهیدم وپدرو مادر پیر و مریض احوالم دعا کن وبه جای ما به امام رضا سلام بده وسلام مارا خدمت آقا برسان🌷🙏🙏
برادرم اولین شهید شهر بودن خیلی خاص مومن این شهید خیلی سرگذشت بسیار زیبای داشتن انقلابی مومن ملاقات حضوری با امام خمینی داشتن چند بار اول انقلاب سواک می خواست ترور ش کنند. که ولی عاشقانه به جبهه رفت سال۲۴/۴/۶۱به درجه شهادت رسیددر خط مقدم تیربارچی بود این شهید داستان های فراوانی دارد خیلی حاجت میده
من تو همه کارام با او مشورت میکنم بخدا من باش زندگی میکنم من بدون او نمیتونم
طوری از نظر سواد پیشرفته بودن که معلمانشون عنوان میکردن که اگر تمام فرهنگیان و مهندسان استان فارس جمع میشدن نمیتوانستن از نظر سواد بیان به پای شهید حمزه برسن
خواهر شهید والامقام شهیدحمزه قربان
خوشحالم خداروبینهایت شکر🤲
از خانواده شهدا خواهران ومادران عزیز شهدا که نور چشمانمون هستند در کانال تجربیات حضور دارند
ا ن شاءالله اون دنیا مورد شفاعت شهدا قرار بگیریم🤲
یادونامشان پررهرو وگرامی باد💐
شما عزیزان هم اگه تجربه حاجت روایی دارین برامون ارسال کنید
من اینجام 👇
@yamahdeey8891
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی_مخاطب
#تجربه_حاجت_روایی
سلام و شب بخیر
حاجت روایی من از شهدا مربوط به تیرماه یکسال پیش هست.
ما ساکن یزد هستیم و فعلا مستاجر هستیم.اما خانه کوچکی در شهرستان داشتیم که سرپناه روزهای تعطیلی بود که به شهرستان خودمون میرفتیم.
پارسال قبل از عید همسرم بخاطر بدهی که داشتن تصمیم گرفتند خانه را بفروشن. اما من مخالف بودم و میگفتم بگذارید این خانه کوچک رو داشته باشیم تا وقتی به شهرستان میآییم مزاحم کسی نباشیم.اما ایشان اصرار داشتن که باید بفروشند.
اسم کوچه ما (کوچه شهید خسرو کارگر )بود .
روزی من به بهشت زهرا رفتم و در گلزار شهدا دنبال قبر شهید خسرو کارگر میگشتم ،که ناگهان دیدم پایین قبر شهید ایستادم.همانجا نشستم فاتحه خواندم و به شهید خسرو کارگر گفتم:
ما تو کوچه ای که بنام شما هست زندگی میکنیم درسته که ما همسایه قابلی نیستیم اما نگذارید ما از همسایگی شما بریم. شما نگذارید همسرم خانه رو بفروشه و...
حدود دوماهی گذشت و از مشتری و ..خبری نشد و من خوشحال بودم که منزل ما بفروش نرفته .تا اینکه روزی شنیدم همسرم به کسی میگفتن منزل شهرستان را فروختم.
من خیییلی دلم از شهید گرفت و ناراحت شدم.
دفعه بعد که به شهرستان رفتم دوباره رفتم گلزار شهدا وسر قبر شهید رفتم و گلایه کردم و گفتم من که قبول داشتم همسایه ناقابلی هستم ولی شما بازم مارو از کوچتون بیرون کردین؟؟؟؟ و به شهید گفتم اشکالی نداره ولی من دیگه مستاجری نمیرم. باید یه خونه بهتر قسمتم کنید.
خلاصه همسرم بعد از فروش خانه دنبال اجاره منزل بودن ،که یکی از اقوام بمن گفت خانه ای نوساز در فلان محله دارم(که خیلی من دوست داشتم آنجا زندگی کنم ) ۴۰۰میلیون زیر قیمته میفروشم اگر خواستید شما بخرید.
همسرم وقتی جریان رو بهشون گفتم دیدن خانه نوساز سه خوابه،شیک و همه چی تموم خیلی مناسبه.حیفه از دست بره ،پول جفت و جور کردن و خانه رو خریدن.
من از خوشحالی سر از پا نمیشناختم و در دلم از شهید خسرو کارگر تشکر میکردم و دنبال فرصتی بودم تا سر قبرشون برم و تشکر کنم.
اما قبل از اون هنگامی که برای بردن آینه و قرآن و نمک که رسم داریم قبل اثاث کشی به منزل جدید میبریم ،،رفته بودیم در کمال ناباوری دیدم :
اسم این کوچه جدید هم «شهید خسرو کارگر » هست .
من میدونم که شهید مارو از کوچه خودش بیرون نکرد.
اون با فروش خونه بدهی ما رو تسویه کرد
منو برد تو محله ای که دوست داشتم
خانه منو بزرگ و نوساز کرد
دست آخر دوباره همسایه خودش کرد.
وقتی علت اینکه چرا در یک شهر دوکوچه به اسم یک شهید است را پرسیدم ،گفتن کوچه اولی که ما منزل داشتیم به احترام برادرش بوده که در اون کوچه زندگی میکرده.
اما این کوچه که منزل نو را خریدیم کوچه ای هست که خود شهید در آن زندگی میکرده.
شهید مارو آورد تو کوچه خودش 😭😭😭
حالا با شنیدن این موضوع اطرافیان من به شهید خسرو کارگر که اصلا شناختی نداشتن ،ارادت پیدا کردن و سر خاکش میرن و فاتحه میخونن
خدایا شکرت 🤲
شما عزیزان هم اگه تجربه حاجت روایی دارین برامون ارسال کنید
من اینجام 👇
@yamahdeey8891
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی_مخاطب
#تجربه_حاجت_روایی
سلام و شب بخیر
حاجت روایی من از شهدا مربوط به تیرماه یکسال پیش هست.
ما ساکن یزد هستیم و فعلا مستاجر هستیم.اما خانه کوچکی در شهرستان داشتیم که سرپناه روزهای تعطیلی بود که به شهرستان خودمون میرفتیم.
پارسال قبل از عید همسرم بخاطر بدهی که داشتن تصمیم گرفتند خانه را بفروشن. اما من مخالف بودم و میگفتم بگذارید این خانه کوچک رو داشته باشیم تا وقتی به شهرستان میآییم مزاحم کسی نباشیم.اما ایشان اصرار داشتن که باید بفروشند.
اسم کوچه ما (کوچه شهید خسرو کارگر )بود .
روزی من به بهشت زهرا رفتم و در گلزار شهدا دنبال قبر شهید خسرو کارگر میگشتم ،که ناگهان دیدم پایین قبر شهید ایستادم.همانجا نشستم فاتحه خواندم و به شهید خسرو کارگر گفتم:
ما تو کوچه ای که بنام شما هست زندگی میکنیم درسته که ما همسایه قابلی نیستیم اما نگذارید ما از همسایگی شما بریم. شما نگذارید همسرم خانه رو بفروشه و...
حدود دوماهی گذشت و از مشتری و ..خبری نشد و من خوشحال بودم که منزل ما بفروش نرفته .تا اینکه روزی شنیدم همسرم به کسی میگفتن منزل شهرستان را فروختم.
من خیییلی دلم از شهید گرفت و ناراحت شدم.
دفعه بعد که به شهرستان رفتم دوباره رفتم گلزار شهدا وسر قبر شهید رفتم و گلایه کردم و گفتم من که قبول داشتم همسایه ناقابلی هستم ولی شما بازم مارو از کوچتون بیرون کردین؟؟؟؟ و به شهید گفتم اشکالی نداره ولی من دیگه مستاجری نمیرم. باید یه خونه بهتر قسمتم کنید.
خلاصه همسرم بعد از فروش خانه دنبال اجاره منزل بودن ،که یکی از اقوام بمن گفت خانه ای نوساز در فلان محله دارم(که خیلی من دوست داشتم آنجا زندگی کنم ) ۴۰۰میلیون زیر قیمته میفروشم اگر خواستید شما بخرید.
همسرم وقتی جریان رو بهشون گفتم دیدن خانه نوساز سه خوابه،شیک و همه چی تموم خیلی مناسبه.حیفه از دست بره ،پول جفت و جور کردن و خانه رو خریدن.
من از خوشحالی سر از پا نمیشناختم و در دلم از شهید خسرو کارگر تشکر میکردم و دنبال فرصتی بودم تا سر قبرشون برم و تشکر کنم.
اما قبل از اون هنگامی که برای بردن آینه و قرآن و نمک که رسم داریم قبل اثاث کشی به منزل جدید میبریم ،،رفته بودیم در کمال ناباوری دیدم :
اسم این کوچه جدید هم «شهید خسرو کارگر » هست .
من میدونم که شهید مارو از کوچه خودش بیرون نکرد.
اون با فروش خونه بدهی ما رو تسویه کرد
منو برد تو محله ای که دوست داشتم
خانه منو بزرگ و نوساز کرد
دست آخر دوباره همسایه خودش کرد.
وقتی علت اینکه چرا در یک شهر دوکوچه به اسم یک شهید است را پرسیدم ،گفتن کوچه اولی که ما منزل داشتیم به احترام برادرش بوده که در اون کوچه زندگی میکرده.
اما این کوچه که منزل نو را خریدیم کوچه ای هست که خود شهید در آن زندگی میکرده.
شهید مارو آورد تو کوچه خودش 😭😭😭
حالا با شنیدن این موضوع اطرافیان من به شهید خسرو کارگر که اصلا شناختی نداشتن ،ارادت پیدا کردن و سر خاکش میرن و فاتحه میخونن
خدایا شکرت 🤲
شما عزیزان هم اگه تجربه حاجت روایی دارین برامون ارسال کنید
من اینجام 👇
@yamahdeey8891
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
#ارسالی_مخاطب
#تجربه_حاجت_روایی
سلام منم خاطره ای درمورد شهید دارم
بنده یه پسر بچه ی خیلی شلوغکارو پر هیاهو دارم که اصلا حرف حرف خودشه پارسال که پیش دبستانی میرفت هرروز بایه بدبختی میرفت هر موقع هم که میبردمش از در پیش دبستانی فرار میکرد میگفت من اینجا نمیمونم بچه ای هست که یک جا بند نمیشه حتی نیم ساعت . امسال کل تابستون رو با با خودم کلنجار میرفتم که این بچه رو چجوری بزارم سرکلاس اول .با خودم میگفتم اون که پیش دبستانی بود پراز وسیله بازی سرگرمی اینجا که کلاس اوله چجوری میخواد چهار ساعت تو کلاس تحمل کنه .روز اول مهر که با باباش بردیمش مدرسه دوساعت تمام گریه کرد و همش فرار میکرد من مدرسه نمیرم تا سه چهار روز بایه بدبختی و یک ساعت تاخیر فرستادمش مدرسه.خودمم باید تا زنگ آخر میموندم روز چهارمی چشمم به عکس چند شهید که توی سالن مدرسه بود افتاد یه فاتحه ای خواندم و قسمشون دادم که کمکم کنن بچم رو آروم کنن کمکش کنن توی مدرسه بمونه.روز بعد که بردمش مدرسه جلوی در مدرسه بهم گفت برو خونه من خودم میمونم از اون موقع دیگه خیلی کم اذیتم میکنه من مطمئنم که همون شهیدا توی مدرسه مواظبشن ارومش میکنن
چون خواهرم خواب دیده بود من توی خواب بهش گفته بودم که میخام ببرمش یه جای خوب .من توی خواب برده بودمش جایی که پیکر چند شهید روی چند سکو گذاشته بودن وبه خواهرم گفته بودم اینا همین شهیدایی که مراقبمون هستن
الحمدلله🤲
شما عزیزان هم اگه تجربه حاجت روایی دارین برامون ارسال کنید
من اینجام 👇
@yamahdeey8891
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
#ارسالی_مخاطب
پیام دوست عزیزم 👇
خواهر یک ساله م😭😭😭😭
سه هفته س فهمیدن سرطان خون داره
چند روز پیش ریه ش عفونت کرد
بردنش تو آی سی یو
تو رو خدا دعاش کنین
مامانم شش تا بچه رو تو خونه گذاشته
سه هفته س تو بیمارستانه بالا سر این طفل معصوم
اینم که اینجور داره بال بال میزنه...
😭😭😭😭
میخوایم برای شفای آمنه سادات عزیز ختم برداریم 👇👇
تجربیات خانوم خونه
واقعاً بچه یه مامان اولی بودنم سخته ها...😜 ینی بچه ی مامان دومی وسومی وچهارمی باشی مامانش میفهمه
#ارسالی_مخاطب 👇
بچه که زبون نداره بگه من چمه مادر دهم هم که باشی بازم نمی فهمی🙂
تجربیات خانوم خونه
واقعاً بچه یه مامان اولی بودنم سخته ها...😜 ینی بچه ی مامان دومی وسومی وچهارمی باشی مامانش میفهمه
#ارسالی_مخاطب
بخونید جالبه👇
سلام
من بچه سوم تازه به دنیا اومده ولی واقعا نمیفهمم گاهی چرا گریه میکنه بی دلیل ، مادرم که مامان ۶تا بچه است هم تعجب میکنه میگه جاش که خشکه ، شکمش که سیره دیگه گریه اش چیه؟؟؟ یعنی بعداز ۶تا بچه و ۱۲تا نوه بازم نمیدونه بچه چرا گریه میکنه 😅
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_مخاطب
سلام
من سه تا کوچولوی زیر ۵ سال دارم😍
و نه تنها خودم از خودم انتظار خونه تکونی ندارم که دیگران هم ندارند، حتی شوهرم که آدم به شدت تمیز و منظمی هست و روی تمیزی حساسه میگه چیکار میخوای بکنی همه جا خوبه که😎
ما فقط هر روز قبل اومدن بابا خونه رو مرتب میکنیم و میره دوباره تا فردا قبل اومدن بابا (در حضور پدر خونه بهم بریزه طوری نی فقط وقتی از در میاد تو باید همه جا مرتب باشه)👌👌
تو این یک مورد هم پسر بزرگم که ۵ سالشه خیلی کمک میکنه ( اسباب بازیاشو جمع میکنه میریزه تو سبد یا لباسارو میبره میذاره رو تخت و متوجه شده قبل حضور بابا باید خونه مرتب بشه)🥰
گاهی قراره بریم جایی میگم تا خونه مرتب نشه نمی تونیم بریم و خودش به صورت خودجوش شروع میکنه به مرتب کردن😃
چند روز پیش که داشتم لباسا رو تا میزدم گفت مامان چجوری لباسا رو مرتب میکنی منم میخوام یاد بگیرم
میخوام ازین کاردستیا درست کنم براش که لباساشو تا بزنه 👆👆
#خونه_تکونی_با_بچه_ها
اینم تجربه ی قشنگ یکی از مامانای عزیز ونازنین 👌
شما هم دست بکار بشید و تجربه قشنگتون وبا ما به اشتراک بزارید
@yasahebazzamane
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
تجربیات خانوم خونه
واقعاً بچه یه مامان اولی بودنم سخته ها...😜 ینی بچه ی مامان دومی وسومی وچهارمی باشی مامانش میفهمه
#ارسالی_مخاطب
سلام عزیزان
خواستم جواب اون دوستی رو بدم که فرموده بودند
نمیدونم چرا بعصی وقتها بچه بدون دلیل گریه میکنن
روایت داریم که بچه ها امام زمان میاد پیششون وخوشحال میشن وقتی از پیششون میره گریه میکنن😔
این به خاطر روح پاکشون هست پس مواظب روحشون باشیم
#ارسالی_مخاطب
🔺اینو خوندم مخم سوت کشید
چه متن عالی، عجیب، ناراحتکننده ای. با دقت بخونید.
🔺 این متن میتونه تجربه فوق العاده ارزشمندی باشه برای مجردها
🔺چند روزیست که پا به ۵۰ سالگی گذاشتهام... و هنوز مجردم؛ چیزی که هرگز فکرش را هم نمیکردم.
🔺نه اینکه زشت باشم یا موقعیت اجتماعی نداشته باشم، نه...
فقط در جوانی، در انتخاب همسر دچار وسواس شدم.
🔺در فامیل مرا دختری میدانستند که منتظر مردی با اسب سفید بود.
🔺چند خواستگار داشتم، حتی از بین فامیل، ولی ردشان کردم؛ و هنوز هم که هنوزه، بزرگترهای فامیل سرزنشم میکنند.
🔺اولین خواستگارم در ۱۹ سالگی، پسرعمویم بود؛ کارمند یک داروخانه، با درآمدی معمولی.
🔺 خودش و خانوادهاش به من علاقه داشتند، اما بهنظرم بچه بود؛ فقط ۵ ماه از من بزرگتر، ولی احساس میکردم نمیتواند تکیهگاهم باشد.
🔺همین شد که او را رد کردم... و بعدش، رابطهام با خانواده عمویم هم سرد شد.
🔺در همان سال، ۶-۷ خواستگار دیگر هم داشتم. ولی من با ذهنی پر از ایدهآلگرایی، همه را رد میکردم.
🔺میگفتم: نباید اشتباه خواهرم را تکرار کنم؛ او در ۱۷ سالگی ازدواج کرد، و در کمتر از ۶ سال، صاحب ۴ فرزند شد.
🔺 از زندگیاش لذتی نبرد. من تصمیم گرفته بودم درس بخوانم، پیشرفت کنم و فقط در صورت پیدا شدنِ یک مورد واقعاً خوب، ازدواج کنم.
🔺کمکم معلم شدم و کارم برایم از هر چیزی مهمتر شد.
🔺 در ۲۵ سالگی فکر میکردم در اوج جوانی هستم.
🔺 خواستگار داشتم، اما سطح سواد و موقعیت اجتماعی آنها به نظرم پایینتر از خودم بود؛ ردشان میکردم.
🔺تا قبل از ۳۰ سالگی، تقریباً هر دو ماه یکبار خواستگاری به خانهمان میآمد. اما از یکجایی به بعد، خجالت کشیدم.
🔺به مادرم گفتم: «تا وقتی کسی به دلم ننشسته و شناخت کافی از او ندارم، نگذار بیاید. مگر خانهمان نمایشگاه است که هر کسی بیاید و برود؟»
🔺از آن به بعد، حضور خواستگار در خانهمان کمرنگ شد. سنم بالا رفت و من حاضر نبودم ریسک کنم.
🔺 باور داشتم بعد از ۳۰ سالگی، دیگر نباید سختی بکشم؛ زندگی باید راحت و در شأنم باشد.
🔺بزرگترها هم میگفتند: «هر چه بیشتر صبر کنی، خواستگاران بهتری میآیند.»
🔺 اما حقیقت این بود که خواستگارانی که خانه و ماشین نداشتند، دیگر برایم گزینه نبودند.
🔺تحمل زندگی در خانه اجارهای یا سوار اتوبوس شدن را نداشتم.
🔺اما واقعیت تلخ این بود که خواستگارها دیگر اکثراً مجرد نبودند.
🔺یا همسرشان را از دست داده بودند یا طلاق گرفته بودند.
🔺 من هم حاضر نبودم با مردی که قبلاً زندگی مشترک داشته، ازدواج کنم.
🔺در ذهنم هنوز دنبال شاهزادهای با اسب سفید میگشتم... اما زمان گذشته بود.
🔺تا اینکه ۴۰ ساله شدم. خواستگارها خیلی کم شدند؛ هر شش ماه، یکی میآمد. ولی تقریباً همه بچهدار بودند.
🔺فشار خانواده بیشتر میشد و من ناامیدتر.
🔺 آخرین خواستگارم، پیرمرد ۶۵ سالهای بود که داماد، عروس و نوه داشت! تا دو شبانهروز گریه کردم...
🔺تازه فهمیدم چقدر فرصتهای خوبی را از دست دادهام.
🔺 چرا همکار خوبم را فقط بهخاطر چند سال تفاوت سنی رد کردم؟
🔺در ۴۵ سالگی تصمیم گرفتم منطقیتر باشم. حاضر بودم با مردی ازدواج کنم که همسرش را از دست داده، اما بدون فرزند باشد.
🔺ولی انگار چنین موردی اصلاً وجود نداشت.
🔺اگر هم بود، چهرهاش برایم دلنشین نبود.
🔺و حالا، در ۵۰ سالگی...
نه حس همسر شدن برایم مانده، نه امیدی برای مادر شدن.
🔺خواهرم با نوههایش بازی میکند و من هنوز اندر خم یک کوچهام...
منتظر خواستگاری که شاید هیچوقت نیاید.
و حسرت روزهایی را میخورم که هیچوقت تکرار نمیشوند..
🔺پدر ومادرهای گرامی کمی تفکر هم بد نیست
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f