eitaa logo
طاها
4.1هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
59.7هزار ویدیو
777 فایل
ارتباط با ادمین کانال طاها @Ya_hossein_88 @Zaherahe70
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت. گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟» گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.» گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.» گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.» گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان کم کنند.» 🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه را ببریم دکتـر. 🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید 📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲) بقلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔸 رفتم پیش ابراهیم؛ هنوز متوجه حضور من نشده بود. با تعجب دیدم هر چند لحظه، سوزنی را به پشت پلکـش می زند!. گفتم: «چیکار میکنی داش ابـرام؟!» تا متوجه من شد، از جـا پرید و گفت: «هیچـی! چیزی نیـست!» گفتم: «بایـد بگـی!» مکـثی کـرد و آهستـه گفت: «سـزای چشمی که به نامحـرم بیفته همینه..!» 🔹 حتـی بـرای صحبت با بستگان نامحـرم سـرش را بـالا نمی گـرفت. 📚 سلام بر ابراهیـم / نشر شهید هـادی ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
💠 یک انسـان مـؤمن؛ مسـئول در بـرابـر جـامـعـه و متعـهد رسـالتی بـرای مــردم و مجاهد راه خـدا؛ باید زندگی فـردی اش را بر دو اصـل منـفی استـوار کند! تا زنـدگـی اجتمـاعی و اعتقـادی اش بر اصــل مثبت پـایدار بمـاند. 👈 اول، نداشته باشد تا برای حفـظ آن محـافظـه کـار نگـردد. 👈 دوم، نخواسته باشدتا برای کسب آن نلغـزد و ضعـف نشـان ندهد. 💠 بـه عبــارتی، پارســایی و قنــاعت او، پشتـوانه استقـلال و آزادگـی و دلیــری و پایداری اوست. و اینک که شرایط روحی عمیقی در سایه بی حوصله حیات و مرگ فـراهـم شـده است؛ نداشتـن را به معنـای دور بودن از روز مرگی ها و ضعف و ذلت مصلـحت پرسـتی زندگی؛ و نخـواستن را در شکـل اوج عـدم وابستـگی؛ به خـوبـی حـس می کنـم. 📝 دست نوشته شهید برای همسر فـرمانده سپـاه خـرمشهر ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🌺 عادت آقا مرتضی این بود که اگر در یک جمع یا مهمـانی قرار میگرفت و خوردنی و یا شیرینی می آوردند، یکـی کـه بـر می داشت، نمی خـورد! و به صاحب خانه می گفت: «می تونم یکی هـم اضافه با خودم ببرم؟!» و بر می داشت. می گفت: «می بـرم تـا بـا خــانواده بخـورم.» 💠 می گفت: «آدم نبـاید اهـل تک خـوری باشد! باید سـعی کند که شـیرینی های زندگی اش را با خانواده اش سهیم باشد. این امر در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر خیلی مؤثـر است.» 💠 از جمله چیزهایی دیگری که در ایجـاد اُلفت بین زن و شوهـر مؤثـر می دانست؛ برگـزاری نمـاز جمـاعت خـانوادگـی بـود. 📚 همسفر خورشید / علی تاجدینی ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔻 سراز کـارش در نمی آوردم! چون هم دوستای مذهبی و ارزشی داشت و هم دوستایی که از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخـالفش بـودن! 🔸 یه روز ازش علـت این قضـیه رو پرسـیدم. گفت: «همیشه آدم باید دو جـور دوسـت داشتـه باشه. بعضیا باشن که تو از وجـودشون استفاده کنی و بعضیا هـم باشن که از وجـودت استفـاده کنن که در هـر دو صـورت این دوسـتی بـرای یه طـرف مفیده.» 🔹 میگفت: «دوستی با کسایی که خودشون به ارزشهـا مقید هستن خیلی خـوبه ولی توی اونـا چیـزی رو تغییر نمیده. هنـر اینـه کـه بتـونی تـو قلب کسی که با تو و اعتقـاداتت مخـالفه، نفـوذ کنی و روش تأثیـر بذاری.» 📚 برگرفته از مجله پیک افتخـار / ش ۳۶ شهادت ۱۳۵۹ / خرمشهر ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔻 سراز کـارش در نمی آوردم! چون هم دوستای مذهبی و ارزشی داشت و هم دوستایی که از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخـالفش بـودن! 🔸 یه روز ازش علـت این قضـیه رو پرسـیدم. گفت: «همیشه آدم باید دو جـور دوسـت داشتـه باشه. بعضیا باشن که تو از وجـودشون استفاده کنی و بعضیا هـم باشن که از وجـودت استفـاده کنن که در هـر دو صـورت این دوسـتی بـرای یه طـرف مفیده.» 🔹 میگفت: «دوستی با کسایی که خودشون به ارزشهـا مقید هستن خیلی خـوبه ولی توی اونـا چیـزی رو تغییر نمیده. هنـر اینـه کـه بتـونی تـو قلب کسی که با تو و اعتقـاداتت مخـالفه، نفـوذ کنی و روش تأثیـر بذاری.» 📚 برگرفته از مجله پیک افتخـار / ش ۳۶ شهادت ۱۳۵۹ / خرمشهر ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔸 قبل از عملیات محرم در زبیدات عراق مستقر بودیم. به مقر آمد و چند بیت از فضیلت شهـدا و شهـادت برای مان خواند. بعد از آن به شش نفر از ما گفت: «شما باید برای ساختن سنـگر کمین، جلو بـروید.» و به هـر نفـر از مـا دو عـدد نارنجـک داد. گفتم: «نفـری دوتـا نارنجـک! آنهـم در آن موقعیت خطـرناک؛ کم نیست حـاجی؟!» گفت: «آیة الکـرسی بخوانید که بهترین سـلاح است.» سپس بـه هـرکـدام، یک قــرآن جیبی داد و گفت: « انشـاالله با توکـل به قـرآن، موفـق می شوید.» 🔹 به جلو رفتیم و با بیل و کلنگ و سرو صدای زیـاد سنـگر را سـاختیم. وقتی برگشتیم، گفـت: «هیچ میدونید چه کـار بزرگی کردید؟ دورتا دور شما پُراز عراقـی بود و اصلا متوجه سر و صدای شما نشدند.اینو بدونید که قرآن همیشه محافظ شمـاست.» 🎙: راوی عباس فخـاری 📚 مجموعه سیمای افـلاکیان / ش ۱۱ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔻از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچـه های هیئت صحبت کند. 🔹 آن شب جمعیتی منتظر بود. هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست وزیـری تلفن زدم و پـرس وجـو کـردم؛ گفتند: «ایشان خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفـر بغـل دست من نشسته که با آقای رجـایی مو نمیـزنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بلـــــه؛ خود آقای رجاییه! وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقـا، سـلام. شمــا اینـجایی!؟ دو ساعته حيــرون شــما هستم؛ تیـم حفاظت را چی کار کردید؟!» • گفت: «تیــم حفـاظت نمیخـوام! سـوار تاکـسی شـدم آمـدم! » 📚 کوچــه نقــاش هــا / راحـله صـبوری خاطرات مرحوم فرمانده گردان میثم لشگر حضرت رسول (ص) ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🌹 همیـشه بشــاش و خنــده‌رو بـود. انرژی خاصی در صورتش موج می‌زد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد. مجموعه‌ای از خصلت‌های اخلاقی و ایمانی، که از مکتب سـیدالشـهدا (ع) تغذیه می‌شد. 🌷 اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت می‌کرد. از صله رحم بسیار سخن می‌گفت و به آن عمل می‌کرد. همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر می‌داد و می‌گفت که: «باید از لذت‌های این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.» 🌷 شخصیتی دوست‌داشتنی که نزد همگان مجبوب بود و هرکس چهره زیبای این شهید را می‌دید، به عشق و محبت در ایشان نسبت به خدا و مسیر شهادت پی می‌برد. 🌷 شهـید وسـام، علاقه خاصی به امام خامنه‌ای داشت؛ علاقه‌اش به ایشان طعم دیگری داشت. ◽راوی: همسر شهـید مقاومت لبنان ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🔸 بچه ها دور هم جمع بودند که یک دفعه سرو صدایی بلـند شد! صدای سیـد قـادر بـود؛ جـوش آورده بود و با یکی ازبسیجی ها بگو مگو میکرد. پادرمیانی کـردیم و ختـم به خیـر شـد. حالا یکی باید میآمد و وجدانش را آرام میکرد. به خودش لعنت میفرستاد که:«این چه کاری بود!؟ فردا کی مرده و کی زنده؟ چطور میخوای جـواب بدی؟» 🔹 آخـرسر تصـمیم گـرفت آن بسیـجی را پیـدا کند. به هـرکـه می رسید، سـراغش را می گرفت. دیگر داشت کـلافه میشد که پیدایش کـرد. بهش گفتـه بود: «مـا بچـه سیدا زود جـوش میاریم و زودم پشیمون میشیم! برادرشما مارو حلال کن؛ من اشتباه کردم! نفهمیدم!» دست انداختـه بـود گردنش و بـوس و مـاچ و طلب حلالـیت. 🌷 فاصـله ی راضـی کردنش تا شهـادت سـید؛ یکـروز هـم نشـد. 🌹 شهـید سـید قـادر موسـوی 📚 آه باران / بقلم بهزاد شیخی ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
🌷شهـیده عـزت الملوک کـاووسی🌷 دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران شهـادت: ۲۲ بهـمن ۵۷ محل شهـادت: خيابان دریاباری تهـران مدفن: بيمارستان امام خمینی (ره) تهـران ✳️ خاطره یک دوست:عزت الملوک به فقيرترین قشـرهای مـردم در زاغـه های حلبی آبـاد سرمیزد. بيماران محـروم را باخود به بيمارستان می آورد ودرصف پذیرش درمانگاه می ايستاد و تا درمان نهـایی آنها را همـراهی میکرد و همـه این کـارهـا را مخفيانه انجام میداد. در برابر مصادیق حـق، بسيار فروتن ودر برابر ناحق بسيار محكم بود. امام را خوب می فهميد ومريدش بود. 🌹 دکتر کاظمی: «وقتی خبـر شهـادتش هنگـام امدادرسـانی به ما رسید؛ شبـانه پدر و مـادرش رامطلع کردیم. خیلی متأثر شدند. با پیشنهاد ما هم موافقت کردند که پیکر را دربیمارستان دفن کنیم. روز بعد به بهشت زهرا س رفتیم و گفتیم می خواهیم جنـازه را ببـریم شهرستان و به این صورت جنازه را تحویل گرفتیم و آمدیم درهمین مکان که قبلاً باند هلی کوپتر بود، قبری کندیم و پیکر مطهرش را بخـاک سپردیم.» ✍️ گزیده ای از وصیتـنامه « واکنون، ای خــواهر و ای بــرادر! بر ماست که خویشتن خویش را شناخته و دریابیم که راهمان چه طولانی؛ مسئولیتمان چه سنگین و آرمانمان چه والاست. برماست که خدا را بشناسیم و تنها در جستجوی رضای او باشیم تـا شـایستگی این را بیـابیم که خـداگـونه شـده وخلیـفه او درزمین باشیم. بـرماست کـه راه این شهیدانِ صدیق را ادامه داده و بهای خونِ گران قدرشان را از یـاد نبـریم.» ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr
✳️ بـــرش اول: دوران سربازی شده بود راننده قریب (پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی).همراهش می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا پهلوی. 🔸 توی باغ، لب به چیزی نمی‌زد؛ آنقدر که بالاخره یک روز صدای قریب درآمده بود که:  «همه به من التماس می‌کنند اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار می‌ذارم رو هم برنمی‌داری ببری؟!» ✳️ بـــرش دوم: با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا؛ موقع ناهار رسیده بودند. قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر غذایی می‌خواهد بهش بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف. 🔹 بعدها برای مادرش تعریف کرده بود که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچه‌ها، نانوایی پیدا کردم. یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور؛ نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو با لذت خوردم». ✓ ذاکــر اهـل بیت علیـهم السـلام معـلم، شاعـر و سـراینده شعــر زیبـای : «قــربون کبــوتـرای حــرمت امـام رضــا ع» 🌷 شهید غلامعلی رجبی 📚 مجـموعه یادگــاران /جلد ۲۴ کتاب غلامعلی جندقی (رجبی) نشـر روایت فـتح ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr