eitaa logo
در جستجوی تحول
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
923 ویدیو
168 فایل
🔰دکتر محمد روضه سرا ✔محقق و مولف کتاب ✔پژوهشگر تعلیم و تربیت ✔مدرس کشوری سرفصل های تشکیلاتی ✔ پژوهشگر مرکز تربیت اسلامی ✔استاد مدعو دانشگاه فرهنگیان ✔مدیر مرکز شتاب دهنده ایده های تحولی تعلیم و تربیتی ارتباط با من: @motehavel
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴بعد از شهادت پدر،به زور مادر را راضی کردیم از شهر برود. دیگر نمی شد بهش بگویم علی هم شهید شده. وقتی رفت،ما دو خواهر، علی را خاک کردیم، مظلومانه. 🌴گفتم: مامان مژده بده نامهٔ علی اومده نامه را بوسید و گفت بخوان سه ماه بود که علی شهید شده بود و تمام این مدت من نامه می نوشتم و امضا می کردم و براش می فرستادم. منتظر بودم غم شهادت پدر کمی سبک بشه. 📚برگرفته از کتاب دا http://eitaa.com/tahavole
🌿عراقی‌ها داشتند شهر را می‌گرفتند. آمد گفت «شما باید برید.» گفتیم «کجا؟»  گفت «نمی‌دونم، فقط توی خرمشهر نمونید.» رفتیم آبادان،‌ گفتم «زهره حالا چه کار کنیم؟ شب کجا بریم؟» 🌿گفت «جوی‌ها که خشکند، توی جوی‌ها می‌خوابیم تا صبح بشه. اون تو نه خمپاره می‌خوریم، نه کسی ما رو می‌بینه.»  📚برگرفته از کتاب یادگاران(زنان خرمشهر) http://eitaa.com/tahavole
💢دکتر گفت‌ »فوری ببریدش اتاق عمل. اورژانسیه.» طفلک بچه، یک دستش شیشه شیر بود، یک دستش پفک. ترکش نصف صورتش را برده بود. از اتاق عمل آمدم بیرون. مادرش گفت «خواهر، عمل تمام شد؟»  با اشاره گفتم «نه.»  🌹گفت «چه قدر طول کشید! خدا رو شکر شیرش رو داده بودم والا زیر عمل ضعف می‌کرد.»  دو زانو نشستم کنارش. شک کرد، گفت «عمل... تمام... شد...» گرفتمش توی بغلم و دو نفری زار زدیم.😭 http://eitaa.com/tahavole
🌴بعد از شهادت پدر،به زور مادر را راضی کردیم از شهر برود. دیگر نمی شد بهش بگویم علی هم شهید شده. وقتی رفت،ما دو خواهر، علی را خاک کردیم، مظلومانه. 🌴گفتم: مامان مژده بده نامهٔ علی اومده نامه را بوسید و گفت بخوان سه ماه بود که علی شهید شده بود و تمام این مدت من نامه می نوشتم و امضا می کردم و براش می فرستادم. منتظر بودم غم شهادت پدر کمی سبک بشه. 📚برگرفته از کتاب دا ☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆ ⬇️ ما را به دیگران معرفی کنید⬇️ 🌐لینک کانال در ایتا 🌺http://eitaa.com/tahavole
🌿عراقی‌ها داشتند شهر را می‌گرفتند. آمد گفت «شما باید برید.» گفتیم «کجا؟»  گفت «نمی‌دونم، فقط توی خرمشهر نمونید.» رفتیم آبادان،‌ گفتم «زهره حالا چه کار کنیم؟ شب کجا بریم؟» 🌿گفت «جوی‌ها که خشکند، توی جوی‌ها می‌خوابیم تا صبح بشه. اون تو نه خمپاره می‌خوریم، نه کسی ما رو می‌بینه.»  📚برگرفته از کتاب یادگاران(زنان خرمشهر)   ☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆ ⬇️ ما را به دیگران معرفی کنید⬇️ 🌐لینک کانال در ایتا 🌺http://eitaa.com/tahavole
💢دکتر گفت‌ »فوری ببریدش اتاق عمل. اورژانسیه.» طفلک بچه، یک دستش شیشه شیر بود، یک دستش پفک. ترکش نصف صورتش را برده بود. از اتاق عمل آمدم بیرون. مادرش گفت «خواهر، عمل تمام شد؟»  با اشاره گفتم «نه.»  🌹گفت «چه قدر طول کشید! خدا رو شکر شیرش رو داده بودم والا زیر عمل ضعف می‌کرد.»  دو زانو نشستم کنارش. شک کرد، گفت «عمل... تمام... شد...» گرفتمش توی بغلم و دو نفری زار زدیم.😭 ☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆ ⬇️ ما را به دیگران معرفی کنید⬇️ 🌐لینک کانال در ایتا 🌺http://eitaa.com/tahavole