eitaa logo
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
121.1هزار دنبال‌کننده
73.2هزار عکس
47.5هزار ویدیو
205 فایل
✨ ﷽ ✨ 🌹 #سلام_بر_ابراهیم : کپی مطالب با ذکر صلوات بر شهدا آزاد است🌹 تعرفه تبلیغات کانال تحلیل سیاسی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2850554239C983f38caaa ایدی تبادلات @Madar1214
مشاهده در ایتا
دانلود
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۲۹ من در دوران اختناق، استاد معروف عالی مقامی را می‌شناختم که روی کفش شاهِ آن و
۳۰ بنده سال۵۰ در مشهد برای دانشجوها درس تفسیر می‌گفتم و اوایل سوره‌ی بقره _ماجراهای بنی اسرائیل_ را تفسیر می‌کردم. بنده را ساواک خواست و گفتند: چرا شما راجع به بنی‌اسرائیل حرف می‌زنید؟ گفتم آیه‌ی قرآن است؛ من دارم آیه‌ی قرآن را معنا و تفسیر می‌کنم. گفتند: نه، این اهانت به اسرائیل است. درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنی‌اسرائیل _چون اسم اسرائیل در آن بود_ تعطیل کردند. اختناق در آن زمان عجیب بود؛ اما نه از طرف دولت آمریکا، نه از سوی دولت فرانسه و نه از طرف دولت‌های دیگر، مطلقاً‌ رژیمِ طاغوت به مخالفت با آزادی و دموکراسی متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار می‌شد، اما مردم اصلا نمی‌فهمیدند کی آمد، کی رفت و چه کسی انتخاب شد، به آن صورت رای‌گیری وجود نداشت؛ صندوق رای درست می‌کردند و اسم نماینده‌ای را که خودشان می‌خواستند و از دربار تایید شده بود از صندوق بیرون می‌آوردند‌. با این کار، صورت مسخره‌ای از یک رای‌گیری را به نمایش می‌گذاشتند. دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاه‌های استان کرمان ۱۳۸۴/۰۲/۱۹
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۰ بنده سال۵۰ در مشهد برای دانشجوها درس تفسیر می‌گفتم و اوایل سوره‌ی بقره _ماج
۳۱ هوش و فهم فوق‌العاده بنده همراه آقایان، محقق داماد، مومن، تقدیری و وافی در درس آیت‌الله مرتضی حائری شرکت می‌کردیم. ایشان گاهی بیست دقیقه تا نیم ساعت دیرتر به درس می‌آمدند. برای ما مبهم بود که چرا آقا دیر به درس می‌آیند. بعد‌ها روشن گردید که آقای حائری در منزل خود یک بحث دیگری دارند و آن درس نیز تنها برای یک نفر است. کسانی که به استاد نزدیکتر بودند؛ با تفحص فهمیدند که آن شخص آیت‌الله خامنه‌ای هستند. آقای حائری در منزل به معظم‌له درس خارج می‌گفتند. آقای تقدیری به من گفت: روزی به استاد گفتم: شما برای یک نفر، جمعی را معطل نگه می‌دارید. آقای حائری به من گفت: سید، بسیار خوش فهم است! حجت الاسلام والمسلمین سید محمد تقی محصل همدانی. پرتوی از خورشید. صفحه۴۵ 💠
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۱ هوش و فهم فوق‌العاده بنده همراه آقایان، محقق داماد، مومن، تقدیری و وافی در د
۳۲ سرتان می‌شکند! در دوران مبارزات طولانی، در آن سال‌های اختناق _که شما‌ها در دنیای مخصوص آخوندی و طلبگی ماها نبودید_ یکی از کارهایی که معمول بود، این بود که روحانیونِ مبارز را به بی‌سوادی "رَمی" کنند؛ در صورتی که این‌ها از خیلی از آن‌ها با سوادتر بودند! ما در مشهد مسجدی به نام مسجد کرامت داشتیم که اجتماع عظیمی از جوانان و نوجوانان در آنجا گرد می‌آمدند. من یک وقت در آنجا در خلال صحبت به یکی از این حرف‌هایی که درباره ما گفته شده بود، اشاره می‌کردم، این شعر _که ظاهرا متعلق به میرزا حبیب است_ به زبانم آمد: زین علم که رسمی است بی‌بحث و جدل نیز افزون ز تو چندین ورق باطله داریم بعد گفتم اگر نوشته‌های و نوشته‌های و را به سر هر کدامتان بزنم، سرتان می‌شکند، این قدر زیاد است. دیدار با جمعی از هنرمندان ۱۳۷۰/۹/۴ 💠
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۲ سرتان می‌شکند! در دوران مبارزات طولانی، در آن سال‌های اختناق _که شما‌ها در د
۳۳ خاطرات زندان قزل قلعه شماها واقعا یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ امّا افرادی که بودند، می‌دانند چه بود؛ اصلا قابل تصویر نیست. سال ۴۲ بنده را به زندان قزل قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانی را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف می‌زنند؛ فهمیدم این‌ها را تازه دستگیر کرده‌اند. قدری خوشحال شدم؛ گفتم چند روزی که بگذرد و بازجویی‌ها تمام شود، داخل زندانِ انفرادی هم گشایشی پیش می‌آید؛ با این‌ها تماس می‌گیریم و حرفی می‌زنیم و بالاخره یک هم‌صحبتی پیدا می‌کنیم. شب شد؛ دیدیم یکی یکی آن‌ها را صدا کردند و بردند. یک ساعت بعد، من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچه‌ی روی درِ سلول را کنار زد و گفت: "حاج آقا ما برگشتیم". دیدم یکی از همان تهرانی‌هاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتی؟ معلوم شد آن‌ها را پای منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال ۴۲ در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکی‌ها هجوم می‌آورند و عدّه‌ای را همین طوری می‌گیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آن‌ها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل قلعه بردند. از این افراد بازجویی می‌کنند، می‌بینند نه، این‌ها کاره‌ای نیستند و فعّالیت مهمی ندارند؛ لذا آن‌ها را رها می‌کنند. وقتی وسایل جیب آن‌ها را می‌گردند، تقویمی از این شخصی که او را باز گردانده بودند، پیدا می‌کنند که در یکی از صفحات آن با خط بدی یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود: جمله بگویید از برنا و پیر لعنت‌الله رضا شاه کبیر او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایی آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبی‌اش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند! سخنرانی در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاه‌های استان کرمان ۱۳۸۴/۲/۱۹ 💠
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۳ خاطرات زندان قزل قلعه شماها واقعا یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ امّا
۳۴ این سه صلوات، مبارزه است. در دوران پیش از انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهر‌های هم‌جوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آن‌ها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آن‌ها عامی اطلاق می‌شد. با این حال جزو خواص بودند. آن‌ها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر می‌آمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرستان می‌گفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه می‌کنید! راننده‌ی کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیش نماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی می‌گفت: چرا وقتی اسم پیغمبر می‌آید یک صلوات می‌فرستید، ولی اسم "آقا" که می‌آید، سه صلوات می‌فرستید؟! نمی‌فهمید. راننده به او جواب می‌داد: روزی که دیگر مبارزه‌ای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه‌جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمی‌فرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده می‌فهمید، روحانی نمی‌فهمید! این را مثال زدم تا بدانید خواص که می‌گوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاه‌های دولتی خدمت می‌کند، ممکن است جزو مخالفین دستگاه‌های دولتیِ طاغوت باشد. بیانات در جمع فرماندهان لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله صلی الله علیه‌و‌آله‌ ۱۳۷۵/۳/۲۰
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۴ این سه صلوات، مبارزه است. در دوران پیش از انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بود
۳۵ زنـدانیِ سـلول بیست من در سـلول هجـده بودم. آقـاي خـامنه‌اي در سلول بیست بودند. در زندان، اخبار را با هم مبادله می‌کردیم. مأموران ساواك ریش آقاي خامنه‌اي را تراشیده بودند؛ تا براي تحقیر به صورت ایشان سـیلی بزننـد. این حرکت ذره‌اي در مقاومت معظم‌له خدشه‌اي وارد نکرد. ایشان مقاوم و محکم، لباس زندان را به صورت عمامه، به سـرشان می‌بسـتند و در زنـدان رفت و آمـد می‌کردنـد. یک روز ایشان را در حیاط زنـدان دیدم که بسـیار شاد و خوشحال بودند. این شادمانی، نشان از روحیه بالاي ایشان است. شهید محمدعلی رجایی. پرتوي از خورشید، ص۱۴۷.
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۵ زنـدانیِ سـلول بیست من در سـلول هجـده بودم. آقـاي خـامنه‌اي در سلول بیست ب
۳۶ آسـفالتِ خیابان پایتخت بعد از ۱۹سال بنده در زمان مسئولیت قبلی خودم _ریاست جمهوري_ به کشوري سفر کردم که هم بزرگ است وجمعیت زیادي دارد و هم انقلابی در آن به وقـوع پیوسـته بـود. روزي که بنـده به آن کشـور _که نمی‌خـواهم اسـمش را بیـاورم_ رفتم، نوزده سـال از انقلابشـان گذشـته بود. در حـال حرکت از فرودگاه به طرف محلّی که براي ما در نظر گرفته بودنـد، رئیس جمهور آن کشور، کنار من در اتومبیل نشسـته بود و راجع به بعضـی از امور صحبت می‌کردیم. من دیدم بعضی از خیابان‌ها را بسته‌اند و کارگران کار می‌کنند. گفتم: «مثـل این‌که مشـغول کارهـایی هستیـد؟» گفت: «بله؛ مـا تـا امسـال فرصت نکرده بودیم آسـفالت خیابان‌هاي پایتخت را که در انقلاب خراب شـده بود، ترمیم کنیم. امسـال فرصتی به دست آمـده است و آسـفالت خیابان‌ها را بعـد از نوزده سال، ترمیم می‌کنیم!» بینیـد؛ این کـارآیی انقلاب‌هـاست. انقلاب‌هـایی که مـا دیـده‌ایم همه‌ي همتّشـان صرف نگه داشتن می‌شد، نه یک انتخاب درست، نه یک سازنـدگی‌اي در کشور و نه بناي تازه‌اي. آن انقلاب‌هایی که بسـیار پیشـرفته بودنـد، برنامه‌هاي پنـج ساله وچنـد ساله اعلام می‌کردنـد؛ امـا صوري بود و در بـاطن تقریبـاًچیزي نـداشت. غالبـاً هم این انقلاب‌هـا یکی پس از دیگري به دلیـل کم کاری‌هـا، ناتوانی‌هـا و عیوب دیگرشـان، شـکست خوردنـد؛ چه کمونیسـت‌ها و چه غیرکمونیسـت‌ها که به هر حـال چپ بودنـد. آري؛ نوزده سال از انقلابشان گذشـته بود، تازه به فکر افتاده بودند که پولی هم خرج ترمیم خیابان‌هاي پایتخت کنند! بیانات در خطبه‌هاي نماز جمعه ۲۰ بهمن ۷۴ 💠
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۶ آسـفالتِ خیابان پایتخت بعد از ۱۹سال بنده در زمان مسئولیت قبلی خودم _ریاست
۳۷ نمـاز اول وقت در قطـار امروز در کشور مـا این جهـات (نمـاز اول وقت) قابل مقایسه‌ي با قبل از انقلاب نیست. شـماها اغلب قبل از انقلاب را یادتان نیست. عجیب بود! هم این جا، هم بعضـی جاهاي دیگر. ما عراق رفته بودیم، یک سفر عتبات مشرف شدیم، هر کار کردیم براي نماز صـبح، توقف نکرد؛ یعنی اصـلاً نمی‌شد؛ جوري تنظیم کرده بودند که نمی‌شد. و بنده مجبور شدم از اواخر قطار - که نزدیک ایسـتگاه یا اوائل ایستگاه بود -خودم را از پنجره بیندازم بیرون، که بتوانم نماز بخوانم؛ چون در داخل قطار کثیف بود و نمی‌شد نماز خواند. به هر حال، این چیزها هیچ رعایت نمی‌شد. حالا خیلی تفاوت کرده؛ منتها بیش از این‌ها انتظار هست. . بیانات در دیدار شرکت کنندگان در هفدهمین اجلاس سراسري نماز ۱۳۸۷/۸/۲۹
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۷ نمـاز اول وقت در قطـار امروز در کشور مـا این جهـات (نمـاز اول وقت) قابل مقای
۳۸ مصـطفی اسـماعیل را که شناختم، بقیه یادم رفت... خداي متعال، ملّت ما را که یک حرکت و یک مجاهدت کردند، هزاران پاداش داد. یکی از نعت‌ها همین است که الحمـدالله جو، جوّ قرآنی است. من یادم می‌آیـد که در سابق، بعضـی از این موج‌هاي رادیویی را با زحمت پیـدا می‌کردم. رادیوهاي مصـر را بـاز می‌کردم و با زحمت آن را می‌شـنیدم. ما رفیقی داشتیم _خـدا رحمتش کنـد_ او به مصـر رفته بود، چنـد ماه در آنجا مانـده بود و نوارهـاي ابوالفتـاح، شـیخ مصـطفی اسـماعیل و محمـد رفعت و امثال آنان را به اینجا آورده بود. مخصوصا من از نوار ابوالفتاح خیلی خوشم می‌آمد؛ آن را گوش می‌کردم. بعدها هم باصداي شـیخ مصـطفی اسـماعیل آشنا شدم. بعد که شیخ مصطفی اسـماعیل را شـناختم، بقیه یـادم رفت. بیانـات در مراسم تودیـع بـا قاریـان قرآن اسـتاد شـحات محمـد انـور و اسـتاد محمـد بسـیونی ۱۳۶۹/۱/۱۲
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۸ مصـطفی اسـماعیل را که شناختم، بقیه یادم رفت... خداي متعال، ملّت ما را که یک
۳۹ همه‌ي این‌هایی که در اینجا نشسـته‌اند، از آمریکا می‌ترسـند! این خاطره را بارها نقل کرده‌ام که در یکی از مجامع بین‌المللی که نطق خیلی پُرشوري در آن‌جـا علیه تسـلط قـدرت‌ها و نظـام سـلطه در دنیـا ایراد کردم و آمریکـا و شوروي را در حضور بیش از صـد هیأت نماینـدگی و رؤساي دولت‌ها، به نام کوبیدم و محکوم کردم، بعد از آن نطق، عده‌ي زیادي آمدند تحسـین و تصدیق کردند و گفتند: همین سـخن شـما درست است. یکی از سـران کشورهـا که یـک جوان انقلابی بود _و البته بعـد هم او را کشـتند_ نزد من آمـد و گفت: همه‌ي حرف‌هاي شـما درست است، منتها من به شـما بگویم که به خودتان نگاه نکنید که از آمریکا نمی‌ترسـید؛ همه‌ي این‌هایی که در اینجـا نشسـته‌اند، از امریکا می‌ترسـند! بعـد سـرش را نزدیک من آورد و گفت: من هم از آمریکا می‌ترسم!! هیبت ابر قـدرتیِ ابر قدرت‌ها، همیشه بیشترین مشـکلات آن‌ها را در دنیا حل می‌کرده و می‌کند. در حقیقت، قدرت و سـلاح و پول و سیاست و عقلشان، بـه مراتـب کمـتر از هیبتشـان است. این هیبت آن‌هـاست که همه را می‌ترسانـد و جرأت نمی‌کننـد در مقابـل آن‌هـا بایسـتند. حالاـ این ابرقدرت، با هیبتی قلدرانه که خیلی هم واضح وارد کشورها می‌شود و اوضاع را به نفع خود حل و فصل می‌کند، یازده سال است با ملت ایران کلنجار می‌رود و با انقلاب می‌جنگد؛ براي این که بتواند این انقلاب را از بین ببرد و این نظام را نابود نماید، ولی نتوانسته است. سخنرانی در دیدار با فرمانده و پرسنل نیروي هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ۶۸/۱۱/۱۹
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳۹ همه‌ي این‌هایی که در اینجا نشسـته‌اند، از آمریکا می‌ترسـند! این خاطره را ب
۴۰ پیروزي این نظام، فقط به آبروي روحانیتِ زمان ما انجام نگرفت. مـن دو سـه سـال پیش، بـه مناســبتی خــدمت حضــرت امام (رضوان الله تعالی‌علیه) رسـیدم تا پیشـنهادي را در میان بگذارم. به ایشان عرض کردم که به اعتقاد من، پیروزي این نظام، فقط به آبروي روحانیتِ زمان ما انجام نگرفت؛ بلکه آن سـرمایه‌یی که مـا خرج کردیم تا این انقلاب _که واقعاً معجزه بود_ به پیروزي برسد، عبارت از آبروي ذخیره و نقد روحانیت شیعه، از زمان شیخ کلینی و شیخ طوسی تا زمان ما بود. امام هم در آن روزي که این مطلـب را عرض کردم، مطلب را تلقی به قبـول کردنـد، معلـوم بـود که نظر شـریف خـود ایشـان هم همین است و این واقعیـتی‌ست. بیانات در آستانه‌ي ماه محرم ۶۸/۵/۱۱
🟧 نفوذ از گذشته تا امروز ✍خاطره حضرت علامه حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) از استادشان آیت الله العظمی امامی امیرکلائی(ره): 🔻 روزی در کشتی نشسته بودم شخصیتی صاحب منصب و ژنرال که لباس ارتش به تن داشت از دور با صدای بلند گفت :شیخ مهدی!! من توجهی نکردم زیرا با فردی ارتشی سابقه آشنایی نداشتم، کم کم نزدیک‌ شد گفت: شیخ مهدی مرا نمی‌شناسی؟ گفتم:هرچه به ذهنم فشار می‌آورم چیزی به نظرم نمی‌آید، شما خودت را معرفی کنید. گفت: آیا شما در مدرسه کبری آخوند خراسانی در نجف نبودید؟ گفتم: بله 🔻گفت: یادت هست یک طلبه بود به نام شیخ حسین معروف بود به شیخ مقدس که در اتاق فوقانی سکنی داشت؟ گفتم:بله گفت:یادت هست که شیخ حسین در طهارت و نجاست خیلی وسواس بود حتی برای گرفتن وضو مدت‌ها در کنار حوض معطل می‌شد و مکرر وضو می‌گرفت، طلاب دور اوجمع می‌شدند و فریاد می‌زدند شیخ حسین وضویت صحیح است چرا این همه وسواس داری؟ گفتم: بله یادم هست. پرسید:می‌دانی اهل کجا بود؟ گفتم: اهل ایران بود ولی نمی‌دانم چه منطقه ای پرسید: هنوز در آن مدرسه هست؟ گفتم: مدتی است از نجف رفته و او را نمی‌بینم. 🔻 گفت:شیخ مهدی! شیخ حسین را اگر ببینی می‌شناسی؟ گفتم :بله . گفت :پس چطور نشناختی؟! آن شخص من هستم. پرسیدم: یا للعجب با آن همه مقدس مآبی چرا وارد ارتش شدی؟ گفت:جریان کار این است که من یک انگلیسی هستم و در ارتش انگلیس افسر بودم چون به دو زبان عربی و فارسی تسلط کامل داشتم دولت انگلستان به من پیشنهاد ماموریتی داد که درقبال آن ترفیع درجه بگیرم. 🔻 پرسیدم: چه ماموریتی به شما محول شده بود؟ گفت: مامور شدم به عنوان یک طلبه در یکی از مدارس نجف مشغول تحصیل باشم و در نهضت مشروطیت که به پرچمداری علمای بزرگ نجف هدایت می‌شد گزارشات خود را محرمانه و مخفیانه به دولت خود برسانم لذا در روزهایی که طلاب اجتماع می‌کردند و با تظاهرات دسته جمعی به منازل علما می‌رفتند و خواسته‌های خود را مطرح می کردند و از حکومت دیکتاتوری ایران سخن می‌گفتند وشخصیت‌های سیاسی و علمی و مذهبی که از ایران به عتبات می‌آمدند و وضع ناهنجار کشور را به اطلاع مجتهدین بزرگ می رساندند، من همه این‌ها را گزارش می‌کردم تا زمانی که ماموریتم پایان پذیرفت و دوباره به ارتش برگشتم. 🔻پرسیدم: برای چه این همه خودت را به مهلکه وسواس می‌انداختی ؟ گفت: برای اینکه با ظاهر فریبنده بتوانم به عنوان یک طلبه متدین ماموریتم را بدون آنکه کسی بویی ببرد، انجام دهم. 📚 کتاب آفتاب خوبان 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi